معمولا نوشته هایی که با قطعیت چیزی را بیان میکنند نوشته های علمی تری نظر میرسند.
این آغازْنامه ای بود بر آنچه میخواهم: ″غیر علمی″ گفته شود.
اینجا دقیقا مقابل پنجره ای نشسته ام که بادِ ولرم بی وقفه به صورتم میکوبد. البته اگر از درنگ های کوتاهِ سواری ای که تویش هستم فاکتور بگیریم. اینها امّا هنوز ″جملاتِ علمی اند!″
دانشگاه یک خاصیتی دارد به نامِ ″عدمِ زور بودن، و مختار بودنِ تو بر رفتن یا نرفتن″ اساتید هم تا اینجا که ما عمومی -بیشتر- گذرانده ایم، فاز منبر های تکراریِ ″ایمان و عمل صالح″ میدهند. اولین مواجهه من با چنین وضعیتی اینگونه نتیجه داد که هیچ علمی نیست که به خودی خود خلاق و مخترعانه و شگفت انگیز باشد. ″این متنْ علمی نیست!″
اولِ بند قبل از اختیاری بودن دانشگاه گفتم. تو زمان هایی کم می آوری زیر بارِ تکرار مکررات های وقت گیر برخی اساتید که می تواند با یک فیلم روی دور یک و نیم یوتیوب و امثالهم جبران گردد و وقت بیشتری بدهد به تو که لااقل تخصصی هایت را بیشتر بچسبی و چندی بیشتر زمان بگذاری روی سوالات همین دروس عمومی مذکور! اینها اما یک طرف و در طرف دیگر فازِ لیسانسه ها و دکترا های بیکار جامعه که باد آمارشان را به گوشت میرساند حس نا امیدی کمرشکنی میدهند که خدا نصیب گرگ بیابان نکند! و جالب تر آن که علاوه کنم گاهی تو فکر میکنی رسالت و هدفت جای دیگری بوده و حالا اشتباه کردی آمدی اینجا و باید چندی تامل کنی و اگر لازم شد بازگردی و هدفت را که جای دیگری است دنبال کنی! اینکه دستت در دانشگاه مثل مدرسه بسته نیست و اختیاراتت بسیار است از یک طرف آزادی عمل میدهد و از طرف دیگر شک به جانت میاندازد. ″لازم به ذکر است که این متن صرفا حاصل تجربه است و توی آزمایشگاه های تحقیقاتی اثبات یا رد نگشته!″
بحث علاقمندی به اشیا و رشته ها و انسانها، به نظر می آید بحثی نسبی باشد. تو انتخاب میکنی بین چند آدم که در دور و کنارت هستند با کدام بیشتر حال میکنی، دوست -اش میشوی. در اصل، تو در مغزت دوستت را با همکلاسی ات مقایسه کردی و فهمیدی او بهتر است. این دوستی ات در گذر زمان شاید قوی تر و ریشهدار تر شود و شاید رو به زوال رود. این یکی از تعاریف چگونگی علاقمندی ماست به چیزهای مختلف. این را گفتم که خط بطلانی کشیده باشم بر افکار کسانی که احتمالا میخواهند بگویند: ″تو صرفا به زور خانواده یا چون صرفا در این رشته قبول گشتی، آمدی اینجا.″ ″این هم شاید آنقدر ها علمی و اثبات شده نبود.″
کمی بیشتر از این عکس: بحثی هست به نامِ توکل که هرکس هوس مسلمانی به سرس بزند مجبور است آن را قبول کند. این قضیه میگوید انسان نسبت به آینده اش بسیار گیج و منگ است. درست انگار در یک مه عظیم قرار گرفته باشد. اما او نباید ترسی در دل راه دهد، زیرا پروردگار جهانیان او را راهبری خواهد کرد. آنچنان که صدایی از درون مه انسان را به خویش کشد. این قضیه شروطی هم دارد که جای بحث اش اینجا شاید نیست. آوردنِ این سخن اینجا از آن جهت بود که بگویم زندگی آنقدر ها هم که میگویند راحت الحلقوم نیست لکن ما توکل پیشه میکنیم! باشد که رسد به دست آنان که هنوز پایشان به دانشگاه باز نشده و از پیچ و خم های راه بی خبرند.
″بحث این متن از علم شروع گشت و به تجربه تمام. ″
عذر تقصیر اگر متن منفی بافانهای به نظر میرسد. دلیل آنکه: ماهمهٔ چیزها را اینجا نگفتیم.