فیلم از زندگی دختر جوانی که در بلوغ به سر میبره، دختری که جز راهی که خانوادش به او نشان داده است، کاری نمیکند. خانواده در ذهن دخترک این تئوری را ایجاد کرده است که تنها هدف او از زندگی درس است پس به ناچار دخترک هم سر خودش را با درس خواندن و کارهایی که پدرش ازش می خواهد (مثل یادگرفتن آلت های موسیقی قدیمی و ...). دخترک از آنجایی که علاقه وافری به فرانسه و فرهنگ های فرانسوی دارد (البته تو ایران هم از اینجور آدما هنوز پیدا میشه) آهنگ های فرانسوی گوش میدهد که پدرش این ها را کاری مضحک و مسخره می داند و میگوید این برای آینده اش که رفتن به آکسفورد هست هیچ کمکی نمیکند (همواره عدم نشان دادن توجه به علاقه فرزندان این حس را در فرزند ایجاد میکند که باید خودم را مخفی نگه دارم که مبادا خانواده ام از من بدشان بیاید خصوصا در فرهنگ کنونی ما این امر به شدت نمایان است). همه ماجرا با دیدن مرد یهودی در یک روز بارانی شروع میشود. او در برخورد اولیه دخترک را تایید میکند و میگوید اگر من هم جای شما بودم سوار ماشین غریبه نمیشدم (حس اعتماددهی معکوس که سبب میشود به وسیله همین حرف اعتماد ما نسبت به آن شخص کمی بیشتر شود چون حس میکنیم که او ما را درک کرده است). پسر به دختر میگوید برای اینکه وسیله موسیقی شما زیر باران خراب نشود من با ماشین همرا شما راه میفتم که دختر میگوید چه اطمینانی هست که اصلا تو وسیله موسیقی منو ندزدی که پسرک به اندازه پول همان آلت موسیقی به دخترک میدهد (جلب کردن اعتماد) و او را تا خانه میرساند.
در سکانس بعدی فیلم متوجه میشویم که روز بعد، پسرک برای دختر گل فرستاده است (اینجا این حرکت کمی ناشیانه هست چون کسی تنها با یکبار دیدن فردی برای او گلی نمیفرستد و حتی اگر بفرستند معلوم است که ریگی به کفش دارد درنتیجه تمام تلاش فیلم برای باهوش جلوه دادن جنی زیر سوال میرود). این رابطه عاشقانه کم کم شروع میشود و چون جنی از خانواده متوسط جامعه است به بسیاری از لذت های طبقات بالای جامعه آشنا نیست و همین مورد باعث کنجکاوی و کشش او نسبت به این فرد پولدار میشود. ((نتیجه ای که میتوان گرفت این است که کسی که محدودیت های مادی یا معنوی مارا برطرف میکند باید به این فرد با نگاهی عمیقتر نگاه کرد. برطرف شدن محدودیت های زندگیمان توسط شخصی یا فضایی (مثل فضای اجتماعی) میتواند مارا به آن چیز یا آن شخص وابسته کند که دل کندن از آن چندان اسان نیست). جنی با خوشگذرانی های مردان و زنان پولداری مواجهه میشود و همین مورد سبب میشود که از زندگی یکنواخت خود بیرون بیاید و نخواهد که همان سبک را ادامه دهد، پس به تبع چون درس و خانواده اش با زندگی یکنواختش گره خورده بودند، کم کم از زندگی جنی حذف میشوند. جنی که تاحالا جزو دانش آموزان زرنگ کلاس بوده است دچار افت شدید تحصیلی میشود.
پسر قدرت بیان خوبی دارد و میداند که چگونه مخطابش را به خود جلب کند از آنجایی که پدر جنی بسیار نسبت به درس او حساس است او این حساسیت را میداند و جوری صحبت میکند که پدر، دخترش را به او برای مسافرت و بیرون رفتن میسپارد (این خانواده از اون مدل خانواده هایی است که اگر ببیند پسر پولداری خواهان دخترشان هست، دختر را آزاد میگذارند. پدر خانواده معلوم است که بسیار نسبت به پول حساس است پس اینجور افراد را میتوان با پول و سرمایه گول زد و مادر جنی فردی است که از احساسات دخترش آگاه هست و برای اینکه او آسیب روحی نبیند با رفتارهای دخترش کنار میاید.)
دخترک در سفری که با او به آکسفورد میرود متوجه میشود که شغل پسر انگار نوعی کلاه برداری است و به همین جهت دختر در آستانه قهر با او قرار میگیرد اما چون علاقه ریشه ای پایه ای تر از این حرفا دارد این موضوع هم نادیده گرفته میشود. (البته پسر برای بردن دختر به این مسافرت به خانواده دختر دروغ میگوید «کسی که جلوی شما یا عشقش یا هرکس دیگه ای دروغ آشکار گفت که از وضعیتی که هست رها شود و به خواستهاش برسد، بنا نیست آدم راستگو و درستی از آب در آید»).
سیگارهای جدید و لباس های جدید دخترک و دوستانش را به وجد میآورد. دوستان هم که چون مانند جنی 16 سال بیشتر ندارند از آنها هم توقعی جز این نمیرود. هرچند که معلمان و مدیر مدرسه به او هشدار میدهند دخترک گوشش به این حرفا بدهکار نیست (حالت های نوجوانی که یکی از آنها عدم نصیحت پذیری است و اینکه در این سن آدم فکر میکنه خیلی حالیشه) او زندگی معلمان و مدیران خود را کسل کننده و فاقد هیجان میبیند و میگوید شما که ادامه تحصیل دادین ببینین چه زندگی کسل کننده و خسته کننده ای دارین (مثل حالا که میگن تحصیل شمارو به کجا رسوند، خطاب به دوستان یک جوون دو راه داره ۱. ادامه تحصیل ۲. مشغول به کاری که ثبات داشته باشه حالت سومی وجود نداره حالت سوم یعنی تباهی) من نمیخام که زندگیم مثل شما باشه وقتی میتونم تو هتل های لوکس باشم و بهترین تفریحاتو داشته باشم برای چی درس بخونم (تاثیر لذت های کوتاه مدت بر زندگیمان که گاهی اوقات حکم تلنگر برای ما دارد و گاهی دورکننده از هدف) من از خودم میپرسیدم چکار کنیم که نوجوون ها این احساس را نداشته باشند و چندان به نتیجه ای جز اینکه والدین کمی به فرزندانشون ازادی بدهند، ندیدم؛ چون اگر اون دختر کمی هم تفریح کرده بود و کارش را با کمی تفریح و نه با اجبار و زور میگذروند شاید اینقدر از این سبک زندگی بدش نمیامد (همه نوجوون هایی که دیدم به این مشکلات زیاد برمیخورند، دوران نوجوونی باید فارغ از اجبار باشه چون فرزند هم یاد میگیره که مسئول کار خودش باشه و همین عدم اجبار باعث این همه گسیختگی نمیشود).
بعد از اینکه پسر از دختر خواستگاری میکنه، دختر این موضوع را با خانواده اش در میان میگذارد و خانواده اش با این امر موافقت میکنن و دخترک برایش این تضاد پیش میاید که چرا خانواده اش که اینقدر بر تحصیلات تاکید میکردن حالا چرا با این ازدواج موافقت کردن (مثل کسایی که هدف از تحصیلات را فقط پول میبینند البته شاید این دیدگاه درست باشه برای بعضی از افراد اما توجه داشته باشیم که اگر هدف بلند مدتمون پول باشه برای یادگیری اون رشته و در هدف کوتاه مدتمون رشد و توسعه عقلی آن موقع هست که این تحصیلات شعور و آگاهی میاره و این جمله "تحصیلات شعور نمیاره" کمتر در جامعه مورد استفاده قرار میگیره.). دختر هم برای رسیدن به اون زندگی آرمانی و سرشار از هیجان مدرسه را ترک میکنه و طوفانی در زندگیش ایجاد میکنه. متوجه میشه که آقای پولدار زن و بچه داره و کارش همین بوده. تنها تیزهوشی این دختر این بود که وقتی این مسئله رو فهمید سریع دل کند و خواست دوباره به همان زندگی قبلیش برگرده. اما اینجا برای من این مسئله ایجاد شد که چرا زندگی باید کسل کننده مثل همون چیزی که اول فیلم نشون داد باشه و یا چرا باید پر از تفریحات رنگارنگ بدون انجام کاری مثبت باشه (کارگردان اینجا انگار زندگی را صفر و یک دیده). ولی دیگه این پشیمونی فایده نداره و مدرسه به او اجازه تکرار سال آخر تحصیلی را نمیدهد پس خودش با کمک معلم انشایش به درس خواندن ادامه میده و در دانشگاه آکسفورد قبول میشه و مسیر زندگیش را تغییر میدهد.
دیالوگ مهمی که در این فیلم گفته شد این بود که "برای موفقیت هیچ راه میانبری نیست"
خطاب به دختران و پسران جامعه عزیزم