به دنبال لرزشِ صدای ظالم هنگامِ پایان، آزادی میخواهم. پیج نقاشی هام: @roots.ofme
در آرزوی آمدنِ امروز.

امروز با اینکه تخت، کمر درد را به من هدیه میکرد؛
با ناز و نوازش چشم هایم را از خواب بیدار کردم.
با اینکه هر روز؛
کمی بالا میاورم در زندگی اما؛
همچنان پارسِ توله سگ های خال خالی مرا به وجد می آورد.
یا حتی با اینکه یک سوزش از سوگِ سکوت در میانِ جمعیت مرا آزار میدهد اما؛
همهمه های ریزِ مردم این شهر را دوست دارم...
دو متر آن طرف تر با یک دست؛ بطریِ آب در دهانِ پسر کوبیده میشود و پرتابِ توف های آغشته به خنده، آسفالت را نم دار میکند.
قهقه.
قهقه به توان چهار.
دیوانه ها.
به همان خدا سوگند که نمیتوانم با خنده هایتان شریک نباشم!
کمی بعد، زنگِ صدای سرفه...
نگاهم از فَکِ گشاد شده ی پسر ها به نیمکتِ پژمرده کشانده میشود.
سیگار، یک مردِ میانسالِ چرک را میکِشَد!
آه قلبم.
مرد جان میدهد اما؛ زیبا!
جلوتر میروم.
از روبهرو، سوژه ی دیگری مرا مبهوت میکند..
تمسخرِ یک پیر زن از دیدنِ تارِ مو هایم!
شالِ خسته از پایداری، از بالای سَر، تا گردنِ برهنه، سُر سره بازی کرده است و این او را آزار میدهد.
آه پیر زن جانِ عزیز! چه کار کنم که این مصیبت را از قابِ انزجارِ تو رها کنم؟!
من که میدانم...
حتی اگر این موها زیرِ تیغ قیچی قربانی بشوند، و سَرِ تاسِ گِریانَم در مقابلِ تو زانو بزند؛ باز هم این چشم های از حدقه بیرون زده ات را نثارِ روزمرگی هایم میکنی.
پس بیهوده است.
هر چقدر میخواهی تماشا کن.
میدانم میدانم. زیباییِ بیخیالی، نگاه کردن دارد!
چند قدم جلو تر، آب پاشِ چمن های جوان؛ ساق پاهایم را بوسید.
آخ که چقدر این لحظه برایم جانانه است.
خنک.
گوارا.
..
هوا گرم بود اما،
گرما امروز جریانِ عشق داشت.
جلو تر بر روی جدول؛ همان دو کفترِ عاشقِ قصه هایمان نشسته بودند.
چشم های پسر غرق در لب های دخترک جان میداد..
ناگهان غنچه هایشان در هم گره خوردند!
بوسه های شاعرانه.
آه چه تایتانیکِ جذابی..
خجالت بر پیشانیِ دختر جاری شد..
چه شعری دارد این لحظه ها.
امروز؛
آغوش تمامِ زیبایی ها و زشتی های شهر؛ بغل کردنی است..!
این هم دست ها و آغوش بازِ من..
بفرمایید!
نفیسه خطیب پور _ فضای بی نور اینستاگرامی roots.ofme@
مطلبی دیگر از این نویسنده
برای ۳ صبح در ایران.
مطلبی دیگر در همین موضوع
وا+کنشِ واکنش ها!
بر اساس علایق شما
چالش طراحــــــــــ۲ــی