امروز در مترو میدان ولی عصر باید قطار عوض می کردم وپیگیر کاری که نباید زمان را از دست بدهم ؛ ناگهان صدای جوانی کاریزماتیک ، بازاریابی دلچسب در جهت فروش تیشرت های خنک و نخی و ارزان توجهم را جلب کرد وایستادم به ورق زدن رگال و یک دفعه یادم افتاد کار دارم از پله ها که رسیدم واگن آخر قطار رد شد و فقط همون چند لحظه مکث …