ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه‌م
فاطمه‌ماز تجربیاتم در مسیر رشد، یادگیری و کار برای ساخت " من قوی‌تر" می‌نویسم
فاطمه‌م
فاطمه‌م
خواندن ۲ دقیقه·۲۰ روز پیش

پتک!

چند روزی هست در قعر چاهم، نمیدونم چقدر تغییرات هورمونیم روش اثر مستقیم داره و چند درصد مسیر، واقعی و منطقیه؟ تمام تلاشم رو میکنم که هر طور هست روزای پریود بگذره تا بتونم واقعبینانه تر نگاه کنم و تلاشم اینه این چند روز با خودم مهربون تر باشم و حواسم باشه به قلاب احساسات نیوفتم...

پس مینویسم تا آروم بگیرم...
این چند روز، افکار زیادی ذهنم رو سوراخ میکنن. نه یک بار بلکه صدها بار! عین زدن پتک روی یک دیواره سنگیه تا یه میخ بره داخلش. تق تق صدا میده تا بلخره قطره قطره از مغزم خون بچکه و از چشمام اشک سرازیر شه...

من گم شدم و احساس ترس شدیدی میکنم، احساس اضطراب، بی کفایتی، بی عرضگی، احمق بودن، ترس از قضاوت شدن و ترس از آینده نامعلوم سرتاسر وجودم رو گرفته...

با اینکه میدونم ارزشهام چیه، خرده انگیزه هام چیه، توانمندی و چشم اندازم چیه ولی بازم گم شدم و این من رو بیشتر میترسونه... منطقا با شناخت این چیزا نباید گم بشم و بترسم!! اما هم گم شدم هم عین سگ! میترسم...

من دقیقا وقتم رو صرف چه کارهایی کردم؟ واقعا همه چی تقصیر من بوده؟ نکنه وارد مسیر اشتباهی شدم؟ نکنه واقعا وارد یک حباب خودبزرگ بینی شدم و در حقیقت هیچی نیستم؟ نکنه فکر میکردم مفیدم اما اینطور نبودم؟ آیا از چاله به چاه افتادم؟ قدرت انتخاب من چیه؟ کجا میتونم انتخاب کنم؟ واقعا آسیب زدم و فکر میکردم که مفیدم؟ چی شد که اینطور شد؟ چند درصد حماقت و چند درصد منطق بود؟ چند درصد خارج از کنترل من بود؟ چرا با وجود این همه آموزشی که دیدم توی دره اهمالکاری گیر افتادم و دست و پا میزنم؟

به معنی واقعی فلج adhd شدم... واقعا فلج شدم و در کنار همه اونها این دفعه از adhd بودنم ترسیدم. من روزهای سختی رو باهاش گذروندم اما فلجش، من رو بیشتر از همیشه میترسونه...

من میدونم باید شروع کنم و به چیزی فکر نکنم اما یه چیزی مانع میشه
انگار باید گذشته رو ببندم و تموم کنم. تحلیل کنم و یاد بگیرم انگار پرونده بازی دارم که باعث قفل شدن من شده، علل و عواملی در لحظه حال میبینم که باعث پررنگ تر شدن این قصه میشه...

احساس ترسadhd
۱
۰
فاطمه‌م
فاطمه‌م
از تجربیاتم در مسیر رشد، یادگیری و کار برای ساخت " من قوی‌تر" می‌نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید