جامعه شناسان و کسانى که در فلسفه تاریخ بحث و تحقیق کردهاند،در این مسأله، یک اختلاف اساسى با هم دارند و آن اینکه آیا جامعه و تاریخ، ساخته دست قهرمانان هستند یا قهرمانان، ساخته دست جوامع هستند و افراد، نقشى اساسى در جامعه ندارند؟به عبارت دیگر، قهرمانان فکر و عمل، جامعه و تاریخ را مىسازند یا تاریخ و جامعه ـ در بستر و دامن خود ـ نوابغ را مىپرورانند؟
دسته اول معتقدند خود جامعه، قانونمند است و با قوانین خاصِّ خودش، دگرگونىهایى پیدا مىکند. در این دیدگاه، افراد، نقش رهبران (نوابغ و قهرمانان)، کمرنگ جلوه داده مىشود.
دسته دوم : گروه دیگرى این تغییرها را بیشتر معلول تأثیر شخصیتهاى بزرگ تلقّى مىکنند و تا آنجا پیش مىروند که گاهى اظهار مىکنند: «تاریخ، ساخته دست قهرمانان است».اینان، معتقدند که «قهرمانان»، نقش اساسى را در تغییرهاى اجتماعى بازى مىکنند (منظور از «قهرمانان» نیز، اشخاصىاند که داراى مزایاى ویژهاى باشند و فعالیتهاى برجستهاى انجام بدهند و تحولى در جامعه به وجود بیاورند).
در نگاه اسلامی : ما درصدد قضاوت بین این دو نظریه نیستیم؛ ولى آنچه از منابع اسلامى استفاده مىشود، با هیچ یک از این دو نظریه مطابقت کامل ندارد؛ یعنى چنین نیست که تنها «قهرمانان» در ساختن جامعه و تاریخ مؤثر باشند و جامعه هیچ نقشى نداشته باشد و نیز چنان نیست که خود جامعه، داراى یک قانونمندى جبرى باشد و افراد نتوانند نقشى اساسى را در جامعه ایفا کنند؛
از جمله مواردى که نظریه جامعهگرایان را ـ که منکر نقش افراد هستندـ رد مىکند،ظهور پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیشوایان دینى و مصلحان اجتماعى است؛ اینگونه حرکتها، ابتدا پدیدههایى ساده و محلى تلقى مىشدهاند، به طور مثال، فردى حرکت کوچکى را در منطقهاى گاهى دور افتاده و گمنامـ شروع کرده است؛ ولى پس از مدتى همین حرکت، آنچنان گسترش یافتهاست که پهنه جامعه انسانى و گستره تاریخ را فرا گرفته است و نهتنها بر شؤون اقتصادى، اجتماعى، حقوقى و سیاسى جامعه اثر گذاشته، بلکه همه ابعاد انسانى را دگرگون کرده است.اینکه هزار و چهارصد سال پیش، در «جزیرة العرب» فردى با ویژگىهاى معینى ظهور کرد و تحولى عظیم در عالم پدید آورد، از سوى پیروان دین او یا افراد دیگر، انکارناپذیر است. هیچ فردى نمىتواند تأثیر او را در ایجاد این تحول جهانى انکار کند.
پس آنچه مىتوان از دیدگاه اسلامى در این زمینه ارائه کرد، نظرى معتدل است. در این نظریه باید دو مطلب را با هم ملاحظه کرد: اول، نقش افراد برجسته ـ بهویژه نقش انبیا ـ در جامعه؛ دوم، شرایطِ اجتماعى، تودههاى مردم و تأثیرى که آنان مىتوانند بر حرکت اجتماعى و پذیرفتن دعوت انبیا و مصلحان داشته باشند.
در طول این تاریخ ـ بعد از ائمه(علیهم السلام) ـ افراد اندکشمارى یافت مىشوند که اسلام را با همه جوانب و در همه ابعاد آن (عقاید، اخلاق، احکام، مسائل فردى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى، مسائل درون مرزى و بینالمللى)، شناخته باشند، و افزون بر مسائل پیشگفته، بینش اجتماعى و شناخت وى از جامعه، بینشى وسیع و جامع باشد و با وضع جهان، سیاستمداران، سیاستبازان و دسیسهها آنان آشنایى کافى داشته باشند،اسلام را آنچنان که هست، بشناسند و آنگونه که بنیانگذار آن خواسته است، در خودشان اجرا کنند و بعد در اجراى آن (اسلام ناب) در جامعه و جهان همت گمارند و تمام نیروهاى خویش را براى این هدف به کار ببرند. مانند یک قهرمان، یعنى حضرت امام خمینى(رحمه الله)سراغ داریم. اگر دوست و دشمن، شخصى را با این ویژگىها سراغ دارند، معرفى کنند؛ این گوى و این میدان.ممکن است فردى فقیهتر یا در بعضى از جنبههاى علوم اسلامى برتر از او وجود داشته باشد؛ ولى در مجموع، آن که چنین بینش جامع و ژرفى از اسلام در تمام ابعاد داشته باشد، بسیار کمیاب است.در نهضت امام خمینى نیز قصّه همان است؛ یعنى دو نظریهاى که در ابتداى نوشتار به آنها اشاره شد، با انقلاب اسلامى ما انطباق ندارند.
چه شخصى به ما آموخته است که «بزرگداشت» و «نکوداشت» برگزار کنیم؟
به نظر مىرسد که خداوند متعال بزرگداشت را تعلیم داده است؛ یعنى اوست که به ما یاد داده از نیکان به نیکى یاد کنیم در قرآن کریم، مکرر از انبیا با اوصاف و القاب تحسینآمیزى یاد شده است. گاهى با بیانِ قطعهاى از تاریخ و گاهى به صورت داستان تاریخى که به حیات فکرى و سیاسى آنان اشاره دارد
نگاه کنید در قرآن (سوره صافات)، کشتى حضرت نوح(علیه السلام) به ساحل رسید؛ مؤمنان نجات یافتند و منکران غرق شدند. پس از آن، خداوند مىفرماید:سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِین؛إِنّا كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین؛ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِین.
بنگرید که نزد خدا، چه چیزى ارزش دارد؟ وقتى خدا مىخواهد از بندهاى تعریف کند، از چه چیز او تعریف مىکند؟ از قیافهاش یا از دیگر ارزشهاى مادى و معنوى او؟ هیچیک از اینها، ملاک ارزش نیست؛ بلکه آنچه شایسته تمجید است و ارزش دارد، «ایمان» است نشانه این است که «ایمان» حضرت، آن قدر کمال داشته که خدا از او به عنوان «مؤمن نمونه» یاد مىکند. در ادامه مىفرماید: دیگران را که به او ایمان نیاوردند، نابود کردیم؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآْخَرِین.در ادامه آمده است: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِیم. این خط، جریان داشت تا آنکه میان پیروان حضرت نوح(علیه السلام)شخصیتهاى برجستهاى پیدا شدند و راه او را ادامه دادند. قرآن مجید میان پیروان نوح، از جناب «ابراهیم(علیه السلام)» یاد مىکند: وَإِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیم؛ از شیعیان او، ابراهیم(علیه السلام) بود؛ البته فاصله زمانى میان جناب نوح و حضرت ابراهیم(علیهما السلام) خیلى زیاد ـ شاید چند هزار سال ـ بود. با این وصف، خدا مىفرماید: ابراهیمى که شیعه نوح بود، همان راه او را ادامه داد. فاصله زمانى مهم نیست؛ بلکه اشتراک در هدف، راه و برنامه مهم است. هدف توحید بود؛ یعنى بندگان خدا را به سوى «او» بخوانند و ایمان را در دلهاى مردم زنده کنند؛ با زشتىها و پلیدىها به مبارزه برخیزند و با جهالتها، گمراهىها و کجروىها بستیزند.
انسانها روشهاى مختلفى را در وقایعنگارى و تاریخنویسى ابداع کردند. قرآن نیز، براى زنده نگاه داشتن جریانهاى گذشته روش ویژهاى دارد.قرآن مجید براى بیان وقایع، انبیا را محور قرار مىدهد. براى مثال، وقتى مىخواهد شرح حال مردمى که در زمان حضرت نوح زندگى مىکردند ـ با ویژگىهاى مختلفى که داشتند ـ بیان کند، نه سلطان آنان را مطرح مىکند و نه سرزمینى که در آن زندگى مىکردند. قرآن، بر چنان امورى تکیه نمىکند؛ زندگى ایشان اهمیتى ندارد؛ زیرا چند صباحى در این عالم، جولانى دارند، زرق و برقى از خود نشان مىدهند و سرانجام، راه نیستى را در پیش مىگیرند و نابود مىشوند. آنچه پایدار مىماند، حق و پیروان آن است. شیوه قرآن این است که بر «حقّ» تکیه دارد و بر آنان که «حقّ» را در جامعه زنده کردند و مردم را به سوى «حقّ» دعوت کردند.شیوه قرآن این است که ستارههاى برجسته حقجویى یعنى انبیا و پیروان راستین آنانـ را معرفى مىکند. دیگران ـ خواه پیروان راستین انبیا باشند یا مخالفان آنهاـ به سبب آنان طرح مىشوند؛ اصل، این ستارههاى درخشندهاند.حضرت نوح، هزاران سال قبل زندگى مىکرد؛ ولى این که قرآن براى مردم عرب ـ در زمان ظهور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ـ یاد نوح را گرامى مىدارد و بر او سلام مىفرستد: سَلامٌ عَلى نُوح فِی الْعالَمِین. این سلام، ویژه زمان خودش نبود؛ بلکه در تمام عالمها، سلام خدا بر نوح باد و پس از او بر ابراهیم و انبیاى دیگرى که یکى پس از دیگرى ظهور مىکردند؛ پس «خدا» به ما مىآموزد که «یاد گذشتگان عزیز» و «یاد رهبران شایسته» را گرامى بداریم و بر آنان درود بفرستیم.
از آیه پیشگفته برمىآید که خداى متعال مىخواهد بفهماند، این «سنّت الاهى» است که راه صحیح انسان زیستن و به خدا نزدیک شدن را همواره میان انسانها ـ در طول تاریخ ـ روشن بدارد و آنگاه که به تاریکى مىگراید، مردانى چون نوح و ابراهیم را برمىانگیزد. آنها بار دیگر این راه را روشن مىکنند تا مردم دچار حیرت و جهالت نشوند.افزون بر این، آن «ابتلائاتى» بود که خدا براى حضرت ابراهیم پیش آورد؛ امتحانهاى عجیبى که ما سراغ نداریم ـ حتى براى پیغمبران دیگر ـ به این صورت طرح شده باشد. خدا به حضرت ابراهیم در سنّ پیرى در حالى که تازه به او فرزندى داده و آن فرزند جوانى برومند، زیبا و با کمال شده بود، دستور داد که فرزندت را براى من قربانى کن! حضرت ابراهیم نیز حاضر شد تا اسماعیل عزیزش را که نور چشمش بود و میوه دلى که نزدیک صدسالگى به دست آورده بود، براى خدا قربانى کند؛ البته خدا نگذاشت که اسماعیل قربانى شود و براى براهیم، قربانى فرستاد. آنچه مهم بود، آمادگى پدر براى انجام چنین مسؤولیتى بود که ما براى هیچ پیامبرى ـ غیر از ایشان ـ چنین امتحانى را سراغ نداریم.
خدا ـ به طور عملى ـ به ما یاد مىدهد، کسانى شایستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند که حاضر شوند حتّى فرزندان خود را هم ـ براى سعادت و هدایت انسانها ـ قربانى کنند. نمونه تام و تمام چنین رهبرانى، حضرت ابراهیم بود؛ همان ابراهیمى که حاضر شد تا با دست خودش، اسماعیل را در راه خدا قربانى کند. مراتب نازل تری هم دارد مثل پدر و مادر های شهدا که حقیقتا سزاوار است بگوییم: اِنَّ مِنْ شیعَةِ ابراهیم لَهؤلاءِ الْمُؤمنینَ وَالْمُؤمِنات؛ یعنى به یقین، این خانوادههاى شهدا، از پیروان راستین ابراهیم هستند؛امام خمینی (ره) که حاضر شد تا فرزند برومندش را در راه خدا بدهد، آنگاه بفرماید: «اینطور قضایا(1) مهم نیست، خیلى پیش مىآید... افزون بر اینکه مصیبتِ فقدانِ فرزند را از الطاف خدا شمرد، در عزاى او نیز گریه نکرد! آیا شایسته نیست که خدا در ملکوت به فرشتگان بفرماید: «اِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَلْخُمینى»؟
نمونه دیگر، «بزرگداشت» یاد پیامبر اسلام به وسیله خودخداست. در چندین جاى قرآن، از وى یاد و تجلیل شده است. یکى از آیههایى که در «نکوداشت» پیامبر اسلام «سنگ تمام گذاشته»، در سوره احزاب است: إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما خدا و ملائکهاش بر پیامبر اسلام درود مىفرستند؛ بلکه به مردم نیز دستور مىدهد که شما هم بر او درود بفرستید؛ صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیما! پس «سنّت بزرگداشت» را خدا خود، بنا نهاده است.
آیا براى «بزرگداشت» یاد رهبران شایستهاى (مثل امام خمینى) تنها همین مراسم عزادارى کافى است یا بیش از این هم، چیز دیگرى لازم است؟ پاسخ این پرسش واضح است؛ به دلیل آنکه اساساً، علت عقلایى برگزارى چنین مراسمى این است که اهداف و روشهاى امام زنده شود، اگر تنها نامى بر زبان جارى شود، چندان ارزشى ندارد. زنده نگاه داشتن یاد او، براى زنده نگاه داشتن شخصیت، آرمانها، اهداف، سنّتها و سیره اوست.امام خمینى چندین سال پیش از وفاتش، این «وصیتنامه» را نوشت و مهر و موم کرد تا پس از وفاتش گشوده شود و مردم از محتوا و مضمون آن آگاه شوند؛ یعنى امام، نهتنها در زمان حیات خودش و براى مردم معاصرش راهنما بود و احساس مسؤولیت مىکرد، براى نسلهاى آینده هم احساس مسؤولیت مىکرد وصیتنامه امام خمینى(رحمه الله) عصاره قرآن کریم، روایات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است تا مرهم و درمانى براى زخمهاى زمان ما و دردهاى بىدرمان اجتماعى ما فراهم کرده باشد.متأسفانه! عدهاى این «وصایا» را به سبب مرور زمان، غفلت یا وسوسههاى شیاطین انس و جن، به فراموشى سپردهاند!
امروز، کسانى هستند که نمىخواهند «وصیتنامه» امام خمینى(رحمه الله) در جامعه زنده باشد. دوست ندارند که سخنان امام، آویزه گوش یاران و یاوران او شود. مىخواهند که همه چیز وصیت کننده، وصیت و وصیتنامهـ فراموش شود. اینان نمىخواهند که «وصیتنامه» امام، پیش چشم یاران او باشد و مردم با آن مأنوس شوند؛ زیرا مادامى که این سخنان در دست باشد و مردم با آنها انس داشته باشند، فریب دشمنان اسلام و عُمّال و مزدوران آنان را نخواهند خورد؛ اما وقتى که مردم از کلام امام، وصیتها و رهنمودهاى او فاصله بگیرند، کمکم جاى وسوسههاى شیطان باز مىشود.
من از جوانان عزیز درخواست مىکنم که چند صفحه از «وصیتنامه» امام را بخوانند! آن گاه چند صفحه از «روزنامهها و نشریههاى دگراندیش» را نیز بخوانند. در اوایل انقلاب، «لایحه قصاص» در شوارى عالى قضایى مطرح شد تا احکام قصاص اسلام براى جمهورى اسلامى، به صورت قانون درآید. گروهى از حقوقدانان جبهه ملى، اعلامیهاى صادر کردند مبنى بر این که حکم قصاص اسلامى، غیر انسانى است. آنها مردم را دعوت کرده بودند تا برضدّ لایحه تظاهرات کنند! امام در پاسخ آنان در نطق غرّایى چنین فرمود:
من مىخواهم ببینم که اساس این راهپیمایى که امروز اعلام شده است، چیست؟ من دو اعلامیه از «جبهه ملى» دیدم که دعوت به راهپیمایى کرده است. یکى از این دو اعلامیه که جزء انگیزهاى که براى راهپیمایى قرار دادهاند، درباره لایحه «قصاص» است؛ یعنى مردم را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگرى که منتشر کرده بودند، تعبیر «لایحه غیر انسانى!» آمده بود. ملت مسلمان را دعوت مىکردند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى کنند. مىدانید یعنى چه؟ یعنى در مقابل نص قرآن راهپیمایى کنند! شما را به قیام، استقامت و راهپیمایى در مقابل نص قرآن کریم! دعوت مىکنند... من باید متأسف باشم! من باید بسیار متأسف باشم که در یک کشور اسلامى، اینگونه در برابر دیدگان مسلمانان، بر قرآن و اسلام سبّ(2) شود و فلان مقام هم تأیید و دعوت به شورش کند؛ در مقابل چه؟ در مقابل نص قرآن؟!
افرادى که در این راهپیمایى مىخواهند شرکت کنند یا اظهار کردند که شرکت کنند یا این شرکت را تأیید کردند یا مردم را به این شرکت دعوت کردند، نمىدانند که محتواى این معنا چیست. واى به حال ملتى که ملىهایش این باشند، و متدینینش هم که اظهار تدین مىکنند، آن باشند، و سرانشان هم این!
«جبهه ملى» تکلیفشان معلوم است؛ زیرا به صراحت بر ضد اسلام قیام کرد. اینکه مىگویند، حکم خدا و اسلام «غیر انسانى» است، چنین افرادى کافرند؛ اینها مرتدند. «جبهه ملى» از امروز به ارتداد محکوم است.
امام فرمود: من متأثرم از اینکه با دست خودشان اینها گور خودشان را کندند. من نمىخواستم اینطور بشود. من حالا هم توبه را قبول مىکنم؛ اسلام قبول مىکند. (25 خرداد 1360؛ متن کامل سخنان و اخطار شدید امام، به مخالفان لایحه قصاص و حکم ارتداد مخالفان احکام ضرور اسلام را، در صحیفه امام، ج 14 ص 448 تا 465 ببینید.)
با این برخورد امام، آنان دست و پایشان را از همان زمان جمع کردند. کشورى که امام، رهبرى آن را دارد و اسلام بر آن حکومت مىکند، جاى اینها نیست؛ به این دلیل، فرار را بر قرار ترجیح دادند؛ما اگر یاد امام خمینى را زنده مىداریم، براى این است که مردم حسّاس باشند؛ بدانند او که بود و چه کرد؛ هدف و روش او چه بود. باید آن هدف و روش را زنده بداریم و او را فراموش نکنیم؛ زیرا سیره و سنّت امام را فراموش کرده و غافل نشستهایم؟ چرا سستى ما به جایى رسیده است که برخى چنان جرأتى پیدا بکنند که به طور عمد، احکام ضرورىِ اسلام را زیر سؤال ببرند یا مسخره کنند؟ اگر غیرت دینى مردم آشکارتر بود، اینها چنین جسارتى پیدا نمىکردند.کار تخریب اسلام به دست روزنامههاى دگراندیش به جایى رسید که مقام معظم رهبرى (حضرت آیتالله خامنهاى مد ظلّهـ) چارهاى جز این ندید که از خود مایه بگذارد. ایشان جوانان غیور را مخاطب قرار داد که اى جوانان غیرتمند! اى مؤمنان با غیرت! باید آماده باشید تا با این موج هجوم فرهنگى مقابله کنید!
یاد و بزرگداشت امام خمینى، «گرامىداشت» و یاد امام حسین(علیه السلام) است؛(1) زیرا امام خمینى براى احیاى مکتب حسینى قیام و عمر خویش را در این راه صرف کرد. او در این راه، توفیق ویژه و بىنظیرى به دست آورده بود.
دامان سخن را با دو بند جمع مىبندیم: نخست اینکه خدا به ما آموخته است که از رهبران شایسته تجلیل کرده، «بزرگداشت» و «نکوداشت» آنان را فراموش نکنیم؛ همانگونه که خود خدا از انبیا و پیروان راستین ایشان بعد از هزاران سالـ به نیکى یاد مىکند؛ دوم اینکه، «بزرگداشت» یاد امام و نیز نامیدن انسانى به نام «امام» که بسیار پرمعناست ـ براى این است که مردم بار دیگر، فرمایشها و رهنمودهاى «او» را در دلها و ذهنهاى خود زنده کنند و راه و رسمى را که امام ترسیم کرده بود، به خاطر بیاورند؛ نگذارند که بر دامان آن بینش و منش، گرد فراموشى بنشیند و آن سیره و سنّت کهنه شود؛ نگذارند با شعارهاى «تساهل و تسامح» آن غیرت دینى از بین برود. اگر تسامح و تساهل در هر جا مطلوب باشد، در مبانى دین و ارزشهاى انقلاب به هیچ وجه مطلوب نیست؛ بلکه با بىغیرتى و بىتفاوتى مساوى است؛ در این امور، تسامح و تساهل نیست. مدارا کردن با دیگران، در مورد احکام ظنى و مشکوک جا دارد، نه در امور قطعى اسلام. احکام ضرورى اسلام، جاى مدارا کردن ندارد. سستى کردن در حمایت از احکام قطعى و ضرورى اسلام؛ یعنى بىتفاوت بودن نسبت به هتک اسلام؛ و از دست دادن غیرت دینى. همان چیزى که این انقلاب را به وجود آورد و بقایش هم در گرو بقاى همان غیرت جوانان غیور مسلمان است. دشمن چون این مطلب را مىداندـ به بهانههاى مختلف مىکوشد این غیرت را از جوانان ما بگیرد تا بىتفاوت و سهلانگار شوند. گاهى به بهانه «مبارزه با خشونت» و گاهى با ترویج شعار «تسامح و تساهل» مىکوشند روح شهامت، حماسه و غیرت دینى را از جوانان ما بگیرند تا بر «خر مراد خویش سوار شوند» و به هر سو که مىخواهند بتازند. آنچه که از تاخت و تاز این دشمنان و توطئههاى آنان جلوگیرى مىکند، غیرت دینى جوانهاست. به هوش باشید که این سرمایه خدادادى را که با عواطف دینى تغذیه مىشود، از دست ندهید؛ سرمایهاى که مىتواند سعادت شما و نسلهاى آینده را تا قیامت تضمین کند.
الگوى «غیرت دینى» بعد از ائمه اطهار(علیهم السلام)، امام خمینى(قدس سره) است. و ما در ساحل آن اقیانوس غیرت و ایمان سیر مىکنیم. به امید آنکه نسیم نَفَسش، دل آشنایان را بنوازد و نور کلامش روشنایىبخش شبهاى تار تهاجم باشد.