محمد خلیلی
به مثال ذیل توجه کنیم:
فهم قرآن بینیاز از روایات است، زیرا قرآن معجزه اصلی پیامبر (ص) و شاهراه ایمان آوری است. لذا متنی قابل فهم و روان است که کفار هم آن را میفهمند تا حجت برآنها تمام گردد.
فهم قرآن نیازمند اهل بیت(ع) است. قائلان این نظر نیز طیفی دارند از قائل به اینکه «آشنایان با مکتب اهل بیت(ع) و عقلانیت آنها، قرآن را درست میفهمند.» تا قائل به «انما یعرف القرآن من خوطب به» (الكافي،ج8،ص: 312).
همچنین:
افعال و صفات مذکور در قرآن رجالند (الكافي، ج2، ص598؛ بحارالأنوار، ج24، ص303).
افعال و صفات قرآنی، رجال نیستند (رجال الكشي، ص291؛ بصائر الدرجات، ج1، ص536).
این تفاوتها، ناشی از مقام بیان روایت در دو لایه قرآنی متفاوت است. استدلالات و نصوص مورد ارجاع هر دو طرف به نظر صحیح میرسد، و ظاهراً مشکل از «معارض دانستن دو گزاره فوق» است. زیرا اگر موضوع هر کدام در مورد لایه متفاوتی از فهم متن قرآنی باشد تعارضی شکل نمیگیرد. آثاری از قبیل رفع خلط فوق و دیگر آثاری که در ادامه ذکر خواهد شد، وابسته به فهم «هندسه روشهای استنباط از قرآن» است که نبودش باعث خلطهای بسیاری شده است. هرچند چند لایه بودن دلالات متن قرآن از مسلمات شیعه و سنی است، اما در مورد هندسه روشهای فهم این دلالتها کمتر تلاشی انجام گرفته است. لذا هدف این نگاشته، ارائه تصویری از هندسه روشهای فهم قرآن و بررسی آثار آن است.
ابتدائاً باید گفت با توجه به این که قرآن به صورت «الفاظ عربی(به عنوان یک زبان)» نازل شده(1-2یوسف)، قدرت استناد روشها و آثار بار بر این قدرت را «عرف زبان» تعیین میکند.
در این هندسه، طیفی پیوسته میان روشهای فهم قرآن تصویر میشود؛ که از «سطح متن» به عنوان ظاهرترین لایه، تا باطنیترین لایههای متن را در خود جای میدهد. ابتدا به ترتیب، چند نقطه از این طیف پیوسته را معرفی کرده و سپس بعضی از آثار چنین هندسهای برای روشهای فهم متن مبتنی بر «فهم عرف از ترتیب لایههای معنایی» را متذکر خواهیم شد.
ظاهرترین لایه متن: «تلاوت»
آنگاه که قرآن با ادعای «اعجاز و وضوحِ حقانیت برای هرکه آن را بخواند»، برای ناس ارائه میشود اولین مواجهه عرف با آن «خواندن» است: کتابی عربی را باز میکنیم و با 114 فصل در آن مواجه میشویم. در حالی که این کتاب ادعای انسجام و نزول «به عنوان یک کتاب» را نیز دارد. خواندن عرفاً به معنای «فهم ارتباطی اجزاء پشت سر هم» در متن است. عرف در خواندن یک کتاب، ابتدا سعی میکند کلمات، جملات، بندها، و سپس فصلها را به صورت مرتبط و در پی هم فهم کند، و این یعنی کتاب را «از اول تا آخر بخواند». خواندن کلماتِ به هم ریخته یک کتاب، عرفاً خواندن کتاب نیست. چرا که وجه ارتباطی کلمات از دست میرود. به همین صورت، مثلاً خواندن جملات به صورت نقل قولهایی پراکنده از یک کتاب ولو همه کتاب را پوشش دهد، خواندن آن کتاب نیست. خواندن عرفی «از اول است تا آخر»، به ترتیب. همچنین است در ترتیب فصل های کتاب. قسمتی از دلالت در «روند مباحث» است که حتی با ترتیب فصلها نیز منتقل شده و در صدق عرفی «خواندن کتاب» موضوعیت دارد. هرچند نوع اتصال جمله به جمله، با بند به بند و سپس فصل به فصل متفاوت است.
البته ممکن است پس از مواجهه با یک کتاب، درک کنیم که این یک کتاب رمز است. اما اگر –ولو بعد از هزار سال- کسی معنای ارتباطی را به نحوی معرفی کند که مورد تایید استظهار عرفی باشد، این معنا در صدر طیف فهم از متن قرار خواهد گرفت. این لایه را «تلاوت، یا سطح متن» مینامیم.
متأسفانه قرآن غالباً به مثابه یک «کتاب منسجم» استفاده نمیشود، بلکه معمولاً به عنوان مجموعه گزارههای پراکنده فهم شده و سعی در تفسیر هر گزاره میشود. این کار باعث از دست رفتن بسیاری از دلالتهای پس زمینهای گزارههای متن میگردد، و لذا گاهی حل تعارضات در همان لایه سطح متن هم سخت میشود چون سیاق و زمینهی سخن را فراموش می کنیم. مثلاً جمع «جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم»(73توبه،9تحریم) با «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً»(63نساء) با توجه به همین قرائن ارتباطی فهم میشود. تجربه تدبر (به معنای مطاوعه تدبیر الفاظ، برای دستیابی به تلاوت آیات که پیامبر(ص) انجام میداده است) با تلاشهای مؤسسه تدبر در وحی نشان داد که این لایه از معنای متن قرآن کاملاً در دسترس است.
از آنجا که به ادعای قرآن با یک دور خواندن قرآن به این معنا، برای هرکه قلب سلیم داشته باشد اعجاز و حقانیت قرآن ثابت میشود؛ هر انسانی –حتی فارغ از قید مسلمان بودن- باید این لایه از معنا را یک دور درک کند، چرا که هم ابزار تشخیص صحت و سقم ادعای بزرگی است که قرآن کرده است، و هم در ادامه «حداقل میزان فهم عرفی» از کتاب مرکزی دین و یکی از دو ثقل اسلام است. همچنین فهم این لایه، از روایات بی نیاز است چرا که مقدمه ایمان آوری به صاحب روایات است.
با تلاوت، هم پیشفرضهایی در مورد قرآن ساخته میشود و هم توصیفاتی از نظرات متن در موارد گوناگون. مثلاً این پیشفرض که «ادبیات کتاب، گفتاری است یا ادبیات دیگری را انتخاب کرده است؟»؛ و این توصیف که کتاب «جنگ محور» است یا «صلح محور». این قبیل توصیفات، که هرچند در سطح متن نیامده اما «در لایه بعد از سطح»، قابل نسبت دهی است.
عرفاً آن توصیفی غلط و غیر قابل استناد به متن است که با «برداشت کلی از سطح متن» همخوان نباشد. لذا مثلاً نمیتوان به صرف یک آیهی نه چندان مرکزی، توصیفی از کل کتاب را ساخت. مثلاً از لقد کرمنا بنی آدم، نمیتوان نظام اندیشه قرآن را کلاً بر پایه کرامت انسان دانست، و آن را هم به گونهای معنا کرد که مخالف فضای کلی قرآن باشد.
فهم متن طیف پیوسته است، ولی از نقطهای به بعد مخاطب از وادی توصیف به در آمده و با کنار هم گذاشتن مطالب قرآنی، نسبت به متن «تحلیل» میکند. مثلاً استنباط «نظام مدیریت قرآنی» از مجموعه بیانات کتاب میتواند از جنس تحلیل متن دانسته شود. تحلیل عرفاً و عقلاییاً لایه بعدی متن دانسته میشود به این معنا که اگر با سطح متن، یا توصیف آن (=لایههای پیشین خود) سازگار نباشد عرف این تحلیل را «اشتباه» و غیر قابل استناد به گوینده میداند. یعنی لایههای فوقانی، ملاک صدق هر لایه از معنا هستند.
عرف نسبت به هر گویندهای روا میداند که در صورت بیان یک صغرا و کبرا، نتیجه نیز به او نسبت داده شود. ولو دو گزاره در موقعیتهای متفاوتی از گوینده صادر شده باشد. مثلاً «وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» در کنار «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ» لوازمی حاصل میکند که قابل استناد به گوینده هست. ولو این جملات در کنار هم صادر نشده باشند.
جالب آن که مفهوم «تشابه» که با پدیده ردّ متشابه بر محکم همراه است، در این لایه از ظهور معنا دارد. چرا که ردّ، از سنخ «مقایسه بین گزارهها» است که در این لایه جلوه میکند. لذا اساساً پدیده تشابه متعلق به لایه سطح متن نیست، و سطح متن تماماً روان و قابل فهم است.
در این سیر عرفی فهم از کتاب (استظهار!)، از نقطهای به بعد عرفاً تفسیر «باطنی» نامیده میشود. در میان تفاسیر باطنی نیز عرف بعضی را عمیقتر و دورازذهنتر نسبت به بعضی دیگر میداند.
شاید بتوان گفت ملاک عرف در ایجاد ترتیب میان روشها، «پیچیدگی» استناد به متن است. اما هر ملاکی که باشد شارع که «متن عربی عرفی» نازل کرده است قاعدتاً همان ترتیب فهم عرفی را نیز در نظر گرفته است.
دیدیم گزاره عدم نیاز به غیر کتاب در فهم آن، در مورد یک لایه از متن است و گزاره نیاز به غیر کتاب در فهم آن در مورد لایه دیگری از متن. اگر تفسیر از عقول رجال دور است، مراد تفسیر باطنی است که «ارتباط میان الفاظ» را کاملاً خلاف سطح متن، نقض میکند (المحاسن، ج2، ص300).
همچنین رجال نبودن مفاهیم در قرآن ناظر به یک لایه از فهم است و رجال بودنش ناظر به لایهای دیگر.
اثر دیگر چنین رویکرد آگاهانهای، عدم خلط موارد تفسیر در لایههای مختلف است. مثلاً این که داستان ذی القرنین تحلیل نمادین شده و به امام زمان(عج) و اتفاقات ظهور تطبیق گردد، حلّ «ظاهر اولیه» نامأنوس این داستان نخواهد بود. یا مثلاً این که آدم(ع) نماد نوع بشر باشد پاسخی به جمع عصیان ایشان با عصمت انبیاء(ع) نیست. و به همین ترتیب، خلطهایی که بسیار در ارائه تفسیر رخ میدهد و پاسخهای سؤالاتی به عنوان پاسخ سؤالات دیگر عرضه میشود.
همچنین بدین گونه میتوان گزارههای حاصل از روشهای فهم قرآن را هم دستهبندی کرد، و هم حل تعارض. چرا که عرف برای صحت انتساب لایههای زیرین، تطابق با کلیت لایههای فوقانی را شرط میداند، و این خود بزرگترین ابزار سنجش صحت تفاسیر باطنی است. البته تعارض با «معارف» لایههای فوقانی مدّ نظر است. و الّا گزارههای ظاهراً متضاد میتواند ناظر به لایههای متفاوت صادر شود. توضیح این که: در ادبیات ائمه(ع) چنین رویهای وجود دارد که در بیان معانی کتاب، «در مقام بیان یک لایه از معنا باشند» که در این حالت حتی معانی لایههای دیگر نفی میشود. مثلاً در مورد «رجال بودن حسنات و سیئات در قرآن» که هم انکار و هم تأیید شد؛ یا مثلاً نفی مصداق غیر اهل بیت (ع) از اسامی معنا در قرآن (مثلاً:الكافي،ج1،ص213).[1]
تأثیر دیگر اینکه نظامسازی میان «گزارههای مستند به نصوص» از خلأهای جدی اخیر است. خلأی که در سالیان اخیر در تحلیل دینی مسائل، بسیار جلوه کرده است، به طوری که بدون فهم «نسبت میان گزارهها در یک نظام» هر کدام از دو طرف یک بحث عملاً میتواند خواستهاش را به نص دینی استناد دهد. تنها کافی است در پهنه گسترده گزارههای نصوص، گزارهای شبیه آنچه میخواهد را پیدا کرده و سپس «آن را در جایگاهی که نیاز دارد فهم و تفسیر کند». تغییر آسان «جایگاه» گزاره مستند به دین، به دلیل عدم فهم «نظام» حاکم بر این گزارههاست. یکی از قویترین راههای نظامسازی در «قابلیت اسناد به بیان شارع»، نظامسازی بر اساس روش های فهم متن است. با این تقریر، برای ایجاد نظام گزارههای قرآن، نیازمند «نظام استناد گزارهها» به قرآن، و برای آن نیازمند «هندسه روشهای استنباط» هستیم که در این نگاشته گذشت. انشاءالله در نگاشته مجزایی، تفصیلی در نظامسازی بر مبنای فوق خواهد آمد.
[1]- به نظر میرسد تقریرِ «در مقام بیان یک لایه» بودن نسبت به تقریر «مصداق اتمّ»، نزدیکتر به واقع قرآن و ظهور روایات است. زیرا در روایت، مصادیق دیگر نفی شدهاند.