احمد اعلایی
گزارشی از پروژۀ رصد فضای تربیت در کشور
مقدمه
قبل از پرداختن به موضوع رصد، کمی در مورد سه چالش مهم پیش روی فقه سنتی (تحقیق) صحبت کنم. چالشهایی که فقه را در حل مسائل واقعی ناکارآمد میکند و ابزار مناسبی برای نظام سازی به حساب نمیآید.
1- تکثر
در بررسیهای فقهی، فقیه فرع به فرع جلو میرود و حکم را منفک از واقعیات بررسی میکند. اما در اجرا همیشه با مجموعهای از فروع مواجهیم که به هم پیچیدهاند و تزاحمات، مکلف را سرگردان بین دو یا چند حکم نگاه میدارد.
گاهی در خود دین ملاکهایی برای حل تزاحم وجود دارد یا وزن خود احکام به نحویست که در دل خود اولویت بندی دارد. در بررسی مسائل تربیتی و اجتماعی چالش این جاست که شما ملاک روشنی برای حل تزاحم ندارید و به نظر میآید استنباط آن از متون دینی نیز به تنهایی میسر نباشد.
مثال بارز آن، حد و مرز آزادی در کودک است. یکی از اصول مهم در تربیت دینی حفظ کرامت است. با مسامحه همان چیزی است که در ادبیات روانشناسی و علوم تربیتی، آن را آزادی نامیدهاند. اما کودک در مسیر آزاد بودن، حقوق دیگران را پایمال میکند. مثلاً وسایل خانه دیگران را خراب میکند. آیا در اینجا باید به اصل تربیتی کرامت کودک پایبند باشیم و او را آزاد بگذاریم یا اینکه حق الناس را رعایت کنیم و بچه را محدود کنیم؟ حد و مرز این آزادی و حفظ کرامت دقیقاً کجاست؟
2- زبان
یکی از چالشهای فقه مرسوم، نداشتن زبان مناسب برای تحقق است. دستور العمل اجرایی و برنامه ریزی عملیاتی، زبان خاص خود را دارد. در حالی که اصولاً زبان فقه، از جنس قانون و آیین نامه است. حرام و حلال و مکروه و مستحب و مباح برنامه نمیدهد.
در همان مثال قبل، شما برای توصیف آزادی و تعیین حد و مرزها، نمیتوانید از اصطلاحات مرسوم استفاده کنید و صرفاً با یک برچسب حرام و حلال، مسئله را حل کنید. مجریان تربیتی برای تحقق تربیت دینی نیاز به راهبرد، هدف، راهکار، زمان بندی، فرایند، ساز و کار، تعیین نقش و ... دارند. مجموعه اینها نقشه راه تحقق تربیت با رویکرد دینی میشود.
شاید بتوان گفت یکی از مواردی که حجت الاسلام واسطی در نظریه نگرش سیستمی به دین دنبال میکنند، همین موضوع است. ایشان سعی کردهاند، ادبیات مرسوم فقهی را در مباحث نظام سازی تبدیل به ادبیات برنامه ریزی سیستمی کنند.
3- گسستگی
غالباً چالش اول و دوم در برخی مقالات و محافل مورد بررسی قرار گرفته است. اما چالش سوم کمتر مورد بررسی قرار میگیرد. در حالی که کلید حل دو چالش قبل در دل این چالش است. مهمترین و ریشهای ترین مانع اجرای دین، گزارههای جدا از هم و غیر مرتبط است. البته این گسستگی نتیجه مدل فقاهت مدرن است نه خود نصوص. یعنی زمانی که کتب قدما را بررسی میکنید، حتی کتابی مانند وسایل الشیعه، هنوز آثار پیوستگی در آن دیده میشود. اقتصاد با آداب با اخلاق با کلام در ابواب اقتصادی ممزوج است. عملاً مکلف هم تربیت میشود، هم مؤدب و هم عارف. مکلف، کمتر به تزاحم در اجرا بر میخورد. اولویتها و مصالح و ملاکات را میشناسد.
اولویت بندی برای حل تزاحمات و تعیین راهبرد و برنامه ریزی عملیاتی برای تحقق دین زمانی میسر است که نگاهی انداموار و ارگانیک به مقولهها داشته باشید. یعنی پیش فرض این است که در اجرا پیوستگی و اتصال پویایی دارید که در نتیجه آن سعی میکنید حداکثر هماهنگی را ایجاد کنید.
مشکل بزرگی که برای نگاه انداموار به مجموعه متکثر و گسسته فقه وجود دارد، پیچیدگی بسیار بالای آن است. برای مثال در تزاحم دو امر، در یک سیستم ساده، به راحتی واجب را بر مستحب اولویت میدهیم و اساساً تزاحمی شکل نمیگیرد. اما در سیستم بسیار پیچیده مثل جامعه انسانی و تربیت چنین اولویت بندیای به راحتی ممکن نیست. مثلاً حفظ جان نفس محترمه واجب است. از طرف دیگر نماز جماعت در مسجد مستحب است. بحرانی مانند بیماری فراگیر کرونا، تجمع در مکانهای سربسته را پر خطر میکند. آیا در اینجا میتوان مسجد را تعطیل کرد؟ بنا بر سیستم ساده بله، بنابر سیستم پیچیده نه میگوییم بله و نه میگوییم خیر. یک سیستم بسیار پیچیده جوابی بسیار پیچیده دارد. اظهار نظر در این سیستمها صفر و یکی نیست.
فقیه مهندس و فقیه معمار
برای حل سه چالش گذشته، نگاه به فقیه را باید تغییر داد. در سیستمهای بسیار پیچیده دیگر تحلیل مهندسی راهگشا نیست. تحلیلی که در آن رفتارها ماشینی است. دادهها کمی و روشن و خط کشی شده است. خروجی هم یک سازه مشخص است که جزء به جزء آن طراحی و محاسبه شده است و قابلیت تغییر ندارد.
معمولاً طراح سیستم بسیار پیچیده را به معمار تعبیر میکنند. معمار ویژگیهای منحصر به فردی دارد که او را در مسیر طراحی سیستم بسیار پیچیده کارآمد میکند. معمار نگاه کلان دارد. از «استقراء» و «تجربه» استفاده فراوان میکند. مخاطب برای او مهم است. ضمن اینکه کاملاً با پدیدهها، کیفی و توصیفی برخورد میکند. در نهایت اینکه شهود و الهام در کار او جایگاه ویژهای دارد.
فقیه سنتی کاملاً نگاه مهندسی به فقه داشته و دوره به دوره فقه خشکتر و سازهایتر شده است. در حالی که آن چه از ساختار خود نصوص برمیآید این است که دین به نحو «معمارگونه» فقه را طرح ریزی کرده است و فقیه هم باید به همان نحو نگاه کند و طراحی کند.
رصد بستری برای استقراء، زبانمند شدن و زمانمند شدن
استقراء یکی از عناصر مهم معمار است. رصد وضعیت موجود تعلیم و تربیت یکی از بهترین بسترها برای استقراء تربیت در تحقق است.
پیشینه رصد برمیگردد به یک دغدغه اولیه، آن هم اینکه کدام حیطه، برای ورود طلاب تخصص اولویت دارد. بعد از حدود یک سال مصاحبه و رصد افراد و مجموعههای فعال تربیتی در لایههای مختلف سیاستگذاری، رسانه، مدارس الگو، پژوهشی و ...، به این جمع بندی رسیدیم که آن قدر دادههای ما پراکنده و از هم گسیخته هستند که به هیچ خروجی قابل استفادهای منجر نمیشود. عمده رصدهایی که در کشور انجام میشود نیز به همین بن بست برمیخورند. با مباحثات فراوان ایده اولیهای برای ما ایجاد شد و بعد از ارائههای فراوان و مباحثه آن را تبدیل به یک طرح مطالعات راهبردی کردیم. ما تصمیم گرفتیم رصد را محدود کنیم به «رصد ایدههای تحولی» و نه هر ایده جدیدی. بر اساس رصد یک سالهای که داشتیم، 8 کلان ایده شناسایی شد و تمامی ایدههای تحولی در یکی از این دستهها قرار گرفت. در ادامه این ۸ کلان ایده معرفی میشود:
1- جهت دهی و تغییر ساختار حاکمیتی-اجرایی
فعالیت در این ایده به سه شکل انجام میشود که عبارتند از: ورود مستقیم در لایه سیاست گذاری، ورود مستقیم در لایه اجرایی، ورود غیر مستقیم با اثرگذاری نرم.
مهمترین پیش فرضی که باعث میشود تا افراد در این لایه وارد شوند، این است که تحول از بالا به پایین رخ میدهد، یا اینکه ساختارهای حاکمیتی به سبب تأثیر کلانی که دارند، در مسیر تحول اولویت دارند.
به طور قطع، تصمیم سازیها در این سطح وسعت زیادی دارد. اگر محتوای یک کتاب درسی تغییر کند، یا یک قانون اصلاح شود، مدارس کل کشور، تحت تاثیر این تغییر قرار میگیرند. اما سؤال مهم این است که با تغییر و اصلاح ساختار حاکمیتی-اجرایی تا چه حد میتوان در فضای تربیت تغییر ایجاد کرد؟ و اصلاً آیا این سطح وسیع از تغییرات سازنده است یا خیر؟
2- ورود علمی و نظری
بسیاری از کسانی که تصمیم میگیرند در نظام آموزشی و به طور کلی تعلیم و تربیت رسمی کشور تحول ایجاد کنند، فقدان نظریه و خلأهای تئوریک را در حیطههای مختلف دلیل اصلی ضعفها و ناکارآمدیها میدانند. اما به هنگام ورود، بسیاری از علاقمندان به این حیطهها، نقشه جامعی از فضاهای نظری و لایه بندیهای آن ندارند، ضمن اینکه ارتباط آن را با میدان و حوزههای سیاستگذار نمیدانند. بنابراین عدهای به سراغ فلسفه تعلیم و تربیت میروند، اما هدفشان علوم تربیتی است، عدهای به سراغ علوم تربیتی میروند، اما دغدغههای روش شناختی و فلسفه علمی دارند. همین سردرگمی در فضای نظری باعث شده است، عملاً عمده انرژی فضای نظری در دانشگاهها و حوزهها بماند و تنها خروجیاش مقالات و کتابهایی باشد که بدنه اجرایی نسبتی با آن ندارند و عمده نیازشان را از طریق منابع غربی و غیر بومی تأمین میکنند.
چالش دیگر، علم دینی یا علوم انسانی اسلامی و نحوه مواجهه با غرب است. نبود مرجع مشخص برای تعریف درستی از ماهیت علم غربی و علم دینی به ویژه از جانب علما، تشتت و پراکندگی نظریهها، نبود ارتباط صحیح بین فضای حوزوی و دانشگاهی بر پیچیدگی این فضا افزوده است.
3- الگو سازی و توسعه الگو
در حال حاضر یکی از رایجترین و اصلیترین راهبردهای تحول، الگوسازی و توسعه الگوست. در این ایده، برخی از مجموعهها، برای ساختار آن قدر اصالت قائلند که یک ساختار را با تمامی اقتضائاتش کپی میکنند و به اصطلاح مدارس زنجیرهای میسازند که مدل جذب و گزینش و ارزیابی و برنامه درسیشان کاملاً یک سان است. هرچند برخی هم مانند علوی مدعی این هستند که شعبهای ندارند و صرفاً الگویشان منشأ ایده است برای مدارس دیگر. در این مدل گسترش، هر فرد و یا هر مجموعهای بنا به اقتضائاتش، مدل را بومی میکند و تغییر میدهد.
4- تربیت نیروی انسانی
در این مدل تلاش میشود تا نیروی مورد نیاز برای ورود به چرخه تعلیم وتربیت، مورد تربیت قرار بگیرد. البته گفتنی است که به دلیل اهمیت جایگاه معلم و مربی بیشتر تمرکز بر روی تربیت معلم قرار میگیرد که این تربیت معلم یا به صورت رسمی در دانشگاههای فرهنگیان است و یا به صورت غیر رسمی در دورههای تربیت مربی.
5- شبکه سازی و جبهه سازی
شبکه سازی و جبهه سازی، تنها یک ابزار یا یک بستر نیست، بلکه یک نگاه و یک فرهنگ است و دلیل ضعف و ناکارآمدی آن در کشور ما، ورود ابزارها و بسترها به صورت تک بعدی است. یعنی هنوز افراد همان نگاه فرد محور را داشته و دارند ولی در بستر فضای مجازی فعالند. همین باعث شده تعامل شبکهای به خوبی شکل نگیرد. به خصوص در فضاهای کاریای مثل عرصه تعلیم و تربیت. نمونههای موفق در آموزش و پرورش بسیار اندک هستند. شاید موفقترین نمونه در این بخش، چارسوق باشد که توانسته با گرته برداری از مدل TED ویترینی از نوآوران تعلیم و تربیتی ایجاد کند و گام اولیهای در مسیر شبکه سازی بردارد.
6- ارتقای فهم عمومی و ایجاد مطالبه عمومی برای تغییر
اگر بگوییم بستهترین و پر ساختارترین مدل تحول، تحول بالا به پایین و ساختارهای حاکمیتی است، شاید بتوان گفت، بازترین و منعطف ترین مدل اثرگذاری، تحول پایین به بالا، آن هم پایینترین لایه ممکن یعنی افکار و ذائقه عمومی است.
در این مدل نقطه هدف خود مردم هستند. در اثرگذاری نرم نقطه هدف اثرگذاری بر روی نهادهای حاکمیتی است. ولی در این مدل در نهایت تغییرات در خود مردم اتفاق میافتد. به عنوان مثال هدف این است که با استفاده از فضاهای رسانهای حرکتی صورت بگیرد که مردم کمتر وقت خود را در فضای مجازی صرف کنند.
7- معرفی ایده پشتیبانی-حمایتی
اگر مدرسه را به عنوان پایگاه اصلی تحول در نظر بگیریم، به خاطر هزینههای بالا، اصولاً نمیتوان سراغش رفت، مگر زمانی که پشتوانههای مالی داشته باشیم.
برخی مجموعههای حاکمیتی مانند سپاه یا مجموعههای دولتی و حتی برخی مؤسسات خصوصی، از ایدههایی که ظرفیت تحولی دارند، حمایت میکنند.
8- طراحی زمین بازی جدید
ایده مدرسه، زاییده دوره مدرن است. سنت گرایان و مدرن ستیزها، رویکردهای متفاوتی اتخاذ میکنند. برخی از داخل پارادایم و با همان پیشفرضها سعی میکنند، نهادها و ابزارها را اصلاح کنند. اما برخی سعی دارند از زمین بازی مدرنیته خارج شوند. یعنی تمامی پیشفرضها را کنار بگذارند و ایدهای جدید، نهادی متفاوت با پیش فرضهایی اصیل (سنتی و مذهبی) طراحی کنند.
نسبت سنجی وضعیت موجود با وضعیت مطلوب قرآنی
رصد حیطههای مختلف تربیتی، یک امکان بزرگ ایجاد کرد، آن هم نگاه جامعی بود که نسبت به همه این حیطهها شکل گرفت و نهایتاً به یک نقشه بزرگ از ایدههای تحولی انجامید. مهمترین کارکرد این نقشه، یک استقراء خوب از وضعیت موجود و نگاههای موجود به وضعیت مطلوب بود. ضمن اینکه از دل همین استقراء، خلأها، نقاط کانونی، اولویتها و زبان موجود در تحقق تربیت شناسایی شد.
زمانی که صحبت از تحول بنیادین میشود، تمام افکار و نظریهها به یک سمت خاص سوق پیدا میکند. آنها که نظریه پردازند، میگویند باید فلسفه تعلیم و تربیت و تعاریف ما درست شود، آنها هم که مجریان امر هستند میگویند باید بودجه و نیروی انسانی درست شود، معلمان و مدیران مدارس هم میگویند باید نظام برنامه ریزی درسی و کنکور و ... اصلاح شود. اما با همه این تفاسیر هیچ کدام تعریف مشخصی از تحول بنیادین ندارند و هر کسی به زعم خود راهکاری میدهد برای رسیدن به نقطهای نامعلوم.
بعد از بررسی اولیه، برای حل ابهامات، بازگشتی به نصوص داشتیم. آنچه از بررسی قرآن به دست آوردیم این بود که تربیت به آن معنای مصطلح چندان موضوع نبوده و این ربوبیت است که نقش محوری دارد. رب، بسترهای مختلفی را تدبیر میکند که در آن انسان خود را نشان میدهد، امتحان میشود و در نهایت رشد میکند و یا سقوط میکند. چالش در فضای موجود تحول خواهان این است که عمده افراد در زمین بازی روانشناسی و علوم تربیتی غربی بازی میکنند. پارادایمی که نتیجهی نگاه مدرنیته به انسان است. او کارخانهای را طراحی کرده است که ماشینی تربیت کند برای تأمین نیاز جامعه صنعتی. اما تمرکز قرآن بر روی تربیت به معنای هدایت است. نتیجه نگاه قرآنی در تربیت این است که عمده تمرکز در طراحی و معماری تحول تربیت، باید روی ساختارها و تدبیر بسترها برود. مثلاً یکی از بسترهای مهم رشد بر اساس آیات قرآن، جهاد است. با این نگاه، مهم نیست بچهها کدام مدرسه درس میخوانند یا چه میخوانند، مهم این است که آیا درگیر جهاد شدهاند یا نه. محیطهای آموزشی و اجتماعی، خانواده و رسانه تا چه حد درگیر جهاد هستند و بچهها را درگیر آن کردهاند.
جالب این است که در ادبیات معمار کبیر انقلاب و پس از آن رهبر معظم انقلاب اسلامی، جهاد و دشمن شناسی و دشمن ستیزی جایگاه محوری دارد. با پیشرفت انقلاب اسلامی و پس از دفاع مقدس، جهاد را در عرصههای مختلف مطرح کردهاند و زیرساختهایی را ایجاد کردهاند. تدبیر بسترهایی مانند جهاد سازندگی و سپاه پاسداران که در حیطههای مختلف وارد شد و حتی تقویت حرکتهای مردمی محرومیت زدایی با عنوان گروههای جهادی، از نمونههای موفق این نگاه تربیتی است.
گام های عملیاتی پسارصد
مهمترین نکته فقیه معمار این است که نقشه را صرفاً یک طراحی در دست پیمانکار نمیبیند که بگوید من طراحی کردم و تو بساز. یا مانند فقیه سنتی بگوید من حکم میدهم و تو خودت موضوع و مصداق را تطبیق بده و اجرا کن. نقشه و حکم، بخشی از وجود فقیه معمار است. مجموعهای از ایدهها و دغدغههاست که باید معمار حرکت کند و در نتیجه حرکتش، موضوع شناسی کند و بشناساند، دغدغه بسازد و در نتیجه اینها موج ایجاد کند و پیش فرضهای فکری و ساختارهای عملیاتی را متحول کند.
با کمک رصد عرصهها و زبان موجود شناخته شد و با نسبت سنجی با قرآن به یک معماری اولیه برای حرکت رسیدیم. در نهایت برای راهبری در فضای تحول بنیادین تعلیم و تربیت، راهبردهای اصلی پیش روی ما به ترتیب اولویت و توانمندی به شرح زیر است:
در بعد نیروی انسانی: تربیت نیروهایی با نگرشهای قرآنی، مسلط به نقشه راه قرآنی و تربیت شده در بستر جهاد، برای جهاد تربیتی در عرصههای مختلف تحولی تربیت.
در بعد نظری: معماری نقشه راه قرآنی برای تربیت جامعه بر محور بسترهای ربوبی قرآن.
در بعد شبکه سازی: یکی از ظرفیتهای خوب رصد، زمینهسازی برای ایجاد یک شبکه ارتباطی وسیع بوده است. برای جریان سازی در لایههای مختلف، ضروری مینماید که این شبکه حفظ شود و توسعه یابد. ضمن اینکه فرصت مغتنمی برای ایجاد ارتباط میان نخبگان حوزوی و فعالان عرصه تعلیم و تربیت است.
در بعد الگوسازی و توسعه الگو: تقویت زیرساختهای موجود در فضای تعلیم و تربیت برای بسترهای محوری قرآنی مانند جهاد، مسجد و توسعهی آن.
در بعد سیاستگذاری، نظری و نگاه عمومی: شکل دادن یک نبرد پارادایمی در لایههای مختلف با استفاده از ایجاد الگو، رسانه و نیروی انسانی هم سو (چه افرادی که در قالب خود گروه تربیت شدهاند و چه افرادی که از طریق شبکه اتصال و اشتراکی با گروه پیدا کردهاند).