محمد خلیلی
عرف ماتن را برای استظهار باطن جدی بگیریم
روش استناد به «ظهور»، یکی از طرق حجیتدهی به «روشهای تفسیر باطنی» است که البته اجتهادی و با تطبیق بر مکتب ائمه(ع) به دست آمده است. طرق دیگری همچون «اجماع تاریخی مسلمین کاشف از سیره نبوی»، «در مقام آموزش روش بودن روایات»، «استظهار متن کامل»، «مبنای فلسفی»، و... برای حجیت تفسیر باطنی قابل طرح و بحث است که طبیعتاً هر کدام از این روشهای اثبات حجیت، در دامنه تفسیر مقبول باطنی نیز تأثیر خواهد داشت.
این متن در صدد بیان آن است که علاوه بر ظاهر کتاب، بواطن نیز با روشهای مختلفی به «ظهور» میرسد.
برای این کار ابتدا باید با ماهیت «نزول قرآن» آشنا شد. قرآن ریشه در حقیقتی در لایههای بالای عالَم تکوین دارد که در نزول خود به ماده، برای استفاده مخاطبین «به صورت متن» و در قالب الفاظ «عربی» «تفصیل» یافته (1-2یوسف؛ 114انعام، 29ص و...) که طبیعتاً آثاری همچون وجود «متشابه» در کتاب (7آل عمران) و... را در پی میآورد.
نزول، به «کلّ حقیقت کتاب» اسناد داده شده است و این یعنی اینگونه نیست که «قسمتی از حقیقت آسمانی» نازل شده باشد و قسمتی نه. بلکه این متن، به واسطه ریشه عمیق تکوینیاش خودبهخود به گونهای معجزگون طراحی شده است تا تمام حقایق را «این بار به عنوان یک متن عربی» درون خود داشته باشد. پس «نزول» در ضعف دلالت بر معنا رخ داده -مثلاً از دلالت حضوری و وجودی به دلالت لفظی- و نه در از دست دادن قسمتی از حقیقت.
این از مسلّمات مسلمین است که متن قرآنیِ نازل شده، دارای «ظاهر و باطن» است. ظواهر متن نازل شدهی قرآن مانند هر متن دیگری حجت بوده (دروس فی علم الاصول، ج3، حجیت ظواهر قرآن) و البته بسیاری از حقایق موجود در حقیقت آسمانی را در «لایههای باطنی» خود گنجانده است. تا جایی که برای آن هفتاد بطن ذکر شده. (مثلاً عوالي اللئالي، ج4، ص107) که هفتاد عدد کثرت است.
از آنجا که «تمام حقیقت و نه قسمتی از آن»، تبدیل به«متن عربی» شده است و متن جز الفاظ چیزی ندارد و الفاظ هم با توجه به عربیت (تبدیل شدن به پدیدهای از جنس«زبان»)، چیزی جز «ظهور»[1] برای دلالت بر معنا ندارند؛ لذا وقتی امام(ع) سخنان خود را ذیل کتاب[2] و قابل عرضه به آن[3] میداند، یعنی مضمون سخن یا درون متن کتاب وجود دارد یا از لوازم گزارههای متن است. نه به این معنا که کاغذ متن را بشکافیم و چیزی زیر آن یافت شود! همچنین به معنای «استقلال از متن کتاب» هم نیست زیرا این همان عدم استناد به کتاب و متضاد فرمایش امام(ع) است.
بخصوص در احادیث تفسیری، «استناد گزاره امام(ع) به متن قرآنی» تصریح حدیث است و از آنجا که متن برای دلالت چیزی جز ظهور ندارد، باید راهی از «ظهور کتاب» تا گزاره امام(ع) باشد.
پیش از توضیح بیشتر، جایگاه دو دسته روایات در تصویر فوق باید روشن شود:
1- جایگاه نصوص دالّ بر اینکه «تفسیر مستقل از امام(ع) حتماً به گمراهی منجر خواهد شد و دست مفسر باید در دست ائمه ع باشد.» (مثلاً:كافي،ج8،ص311): در تصویر فوق، باید توجه کرد هرچند اولین لایه ظهور متن قرآنی کاملاً روان و قابل فهم[4] بوده است و لذا دین آن را برای نگاه بروندینی به عنوان اصلیترین معجزه اسلام و راه ایمانآوری قرار داده است؛ اما قرآن «با تمام ظواهر و بواطن معناییاش» -که موضوع تفسیر است- همچون اقیانوس عظیمی میماند که بدون راهبلد «حتماً گم شدن دارد». هرچند راهبلد هم از روی اقیانوس نشانهها را میشناسد و به اندازه کافی نشانه برای گمراه نشدن وجود دارد. نه این که راهبلد مستقل از نشانههای راه در اقیانوس، «راهشناسی این کاروان» بگوید و امام(ع) معنای «غیر قابل حصول از متن» را به عنوان «معنای متن» بفرماید.
2- البته مطابق روایات در بعضی نقاط از مطالب کتاب، خداوند عمداً نکاتی را در ظاهر کتاب وارد نفرموده است و به بواطن آن منتقل کرده[5] تا «مفسر را به در خانه اهل بیت(ع) بکشاند». زیرا این نقاط طوری انتخاب شده است که خلأ آن کاملاً واضح است. شاید بتوان مطالبی همچون تفصیلات صلاة را در این دسته جای داد. لذا این دسته از روایات نیز با تصویر فوق مطابق است.
بعد از روشن شدن دلالت این دو دسته روایت، به ذکر مثالهایی از روش «به ظهور رسیدن بواطن متن» میپردازیم تا تصویری از ادعای این نگاشته ایجاد شود:
ظهور یک متن، مراحل مختلفی دارد که مراحل عمیقتر آن به تدریج و با «انس بیشتر» با کتاب تبدیل به «ظهور» میشود. خصوصاً که قرآن «متن دقیق» نیز هست چون الفاظ مستند به خداوند است.
مثلاً لایههایی از این استظهارات را می توان «کشف عرف بومی قرآن» دانست. بر یک «زبان»، عرفهای بومی متعدد قابل نصب است. چنان که مثلاً بر «زبان» فارسی ادبیاتهای مختلفی از گفتاریِ لاتی تا نوشتاریِ علمی یا ادبیاتی، میتواند حاکم شود. در عرف قرآن نیز چنین چیزی وجود دارد. «دلالتهای بومیِ» اشارتهای خاص درون هر عرف، برای «آشنایان با آن عرف» کاملاً ظاهر است. و این آشنایان، قدرت استظهار را از زیست در آن عرف و انس تدریجی حاصل کردهاند.[6]
حال به طور ویژه وقتی «متن دقیق» از یک عرف خاص داریم، تحمل دلالت پذیری به شدت بالاتر رفته و دایره قواعد عرفی ممکن است هرچه بیشتر شود. مثلاً ابزار قدرتمندی مثل «نظارت واژگانی»[7] به همراه نفی مَجاز، یا ابزار «تقطیع»، «نظارت محکی اوصاف بر موضوع سیاق جمله» و... نیز به آن افزوده شود.
یا مثلاً لایههایی دیگر از استظهارات را میتوان به تقویت ابزارهای توصیف و تحلیل نسبت داد که لوازم بیشتری از بیانات را کشف میکند. علومی همچون زبانشناسی، اصول و منطق در این موردند. مثلاً استظهارات «درجه دو» و گشتالتی که از مجموع بیانات متن و با توصیف آن، به خود متن اسناد داده میشود هرچند گزاره عیناً مورد تصریح نباشد. یا دیگر از پیشرفتهای این راستا.
استظهارات در این روند به صورت کاملاً عرفی در «طیفی از لایههای مختلف اسناد به متن» قرار میگیرند و خود عرف از نقطهای به بعد در پیچیدگی، آن را «اِسناد باطنی» میداند.
جالب توجه اینکه عرف «معیار پذیرش اِسناد لایههای زیرین» به متن را تطابق محتوایی با «لایههای فوقانی» میداند. مثلاً اگر متکلم حکیم صادق، تصریح به مطلبی خلافِ «توصیف درجه دو از کلام» کند، آن توصیف قابل پذیرش نیست. چنین است تحلیل یا حاصل کنار هم گذاری جملات پراکنده و نگاه درجه دو به متن، اگر با توصیف و تصریح همخوان نباشد. و... .
لذا یک معیار بسیار مهم برای پذیرش تفسیر باطنی، سنجش نتایج با کلیت لایههای فوقانی خودِ متن قرآن است؛ که این طبیعیِ «استناد عرفی به خود قرآن» است.
با این تصویر، حال به نظر میرسد درون مکتب اهل بیت (ع) و با آموزش گرفتن از حضراتشان میتوان عملیات «استظهار از کتاب» را بیش از خصوص روایاتی که وارد شده است نیز انجام داد. به عبارت دیگر، احادیث «غالباً»[8] دو نقش مییابند: 1-«کاتالیزور» استظهار 2-راهنمای سنجش نتایج و نیافتادن به ورطه حتمی تفسیر به رأی.
باید توجه کرد که حتی از مجموع احادیث، «در مقام آموزش روش تفسیر باطنی بودن» قابل استظهار است، البته به عنوان یکی از «اهداف فرعی»[9]حضرات(ع) برای شیعیانشان.[10]
طبیعتاً همه نتایج استناد باطنی به قرآن، با تمامیت مکتب اهل بیت(ع) و قرآن نیز سنجیده می شود؛ و هر یک را به کمک دیگری ارزیابی می نیم. زیرا این خاصیت عرفیِ استناد به گوینده است که با توجه فضای فکری او حاصل از تمام قرائن، استناد را ارزیابی کرده و در صورت وقوع تعارض هر فهمی که محکمتر بود را ترجیح میدهند: فهم استناد یک گزاره به شارع، یا فهم از فضای فکری شارع. این میتواند به عنوان معیار دوم سنجش نتایج تفسیر باطنی مطرح گردد.[11]
در انتها، سه فرض از کشف روشهای تفسیر باطنی را با توجه به معیار «استظهار» بررسی میکنیم:
1. روشهایی که ائمه(ع) مستقیماً آموزش می دهند، ولو «هنوز» برای ما قابل استظهار نباشد:
یا با تصریح:
مثلاً: وَ رُوِيَ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ قَالَ: «اصْبِرُوا» عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ امْتِحَانِهِ «وَ صابِرُوا» قَالَ الْزَمُوا طَاعَةَ الرَّسُولِ وَ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ «وَ رابِطُوا» قَالَ لَا تُفَارِقُوا ذَلِكَ يَعْنِي الْأَمْرَيْنِ وَ كُلٌّ «لَعَلَّ» فِي كِتَابِ اللَّهِ مُوجِبَةٌ وَ مَعْنَاهَا أَنَّ«كُمْ تُفْلِحُونَ»(بحار الأنوار،ج68، ص90).
یا با تراکم بیانات به نحوی که تبدیل به استظهار درجه دو از مجموع احادیث شود:
مثلاً: «گویا در تمام کنایات قرآنی» خود لفظ در لایهای از معنا، معنای حقیقی به خود میگیرد. چنان که در مورد آیه 115 بقره، روایات یک بار معنای کنایی لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ را مدّ نظر قرار دادهاند و از آن حکم جواز رو کردن به هر طرف در نماز نافله را برداشت کرده اند و یک بار هم معنای حقیقی لفظ آن را مدّ نظر قرار داده و از آن حکم صحت نماز در حالت ندانستن قبله، تنها در فاصله شرق تا غرب (180 درجه) را برداشت کردهاند. (تفسير نور الثقلين، ج1، ص: 118؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 276و...) یا مثلاً لفظ «بکرةً و عشیاً» که کنایه از همیشگی بودن است را در نفی وعده غذایی ظهر به کار بردهاند (المحاسن، ج2، ص: 420؛ الكافي، ج6، ص: 288). یا: و «کلوه هنیئاً مریئاً» که کنایه از گوارا بودن است را برای استنباط داروی دل درد به کار بردهاند (تفسير العياشي، ج1، ص 218؛ مكارم الأخلاق، ص407). همچنین است برای شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ بودنِ قرآن که صدر در آن سینه مادی گرفته شده (تفسير العياشي، ج1، ص: 218) و سائِغاً لِلشَّارِبِينَ بودن شیر که مانع پریدنش در گلو دانسته شده. (الكافي، ج6، ص336). مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، وَ مَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ در معنای «ثواب و گناه» و نه «نعمت و بلا» (الكافي، ج1، ص: 152).یا در مورد مثال هفت دریا که کاملاً در معنای ظاهری، کنایه از کثرت است: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (27 لقمان)؛ روایت نام این 7دریا را میفرماید (تحف العقول، ص479)؛ و گویا که این مطلب در فضای روایات، بین مسلمین متسالم بوده است، چرا که مثلاً در همین روایت، درخواست نام و مکان این دریاها توسط یکی از فقهای دشمنان اهل بیت(ع) مطرح شده است (تحف العقول، النص، ص: 477). یا کنایه از استحاله در وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى را به معنای وجود این صفات در یک کتاب موجود گرفتهاند (بصائر، ج1، ص115). حتی در مورد نامگذاریها در مورد ابولهب (تفسير القمي، ج2، ص: 448)، ابوالقاسم (معاني الأخبار،ص52) و... .
طبیعتاً این روشها قابل پذیرشند. چه روش استظهار آن از متن کتاب را کشف کنیم چه نکنیم. چرا که به عنوان یک قاعده قابل استناد به ائمه(ع) هستند.
2. روشهای حاصل از «استظهار» و انس تدریجی:
مثلاً مأنوسان با کتاب الهی تدریجاً درمییابند که تکرار ریشههای خاص در هر سوره به گونه ای است که حتماً حامل یک پیام است. این فهم، برای آنان تبدیل به ظهور شده است، و احتمالاً پس از مدتی معنای آن در هر سوره نیز قابل ظهورگیری است. (چیزی که نگارنده هنوز از آن محروم است).
حجیت این روشها مستند به حجیت ظهور است. چون عرفاً نتایجش مستند به کتاب میشود، البته در عرف آشنا با ادبیات کتاب. به شرط آن که دقیقاً استظهار بوده باشد و شرایط عرف علمی در آن لحاظ شده باشد.
طبیعتاً نوعی همکاری در فهم نیز بین گونه اول و دوم قابل تصور است. به نحوی که تجمیع قرائن، نسبت به استناد به کتاب اطمینان آور باشد.
3. مناط گیری از روشهایی که تعداد احادیثش به اندازه استظهار روش نیست و مستقیماً خود نیز به استظهارش نرسیدهایم.
این موارد هرچند قابل بحث علمی تا رسیدن به حجیت هست، اما ظاهراً قابل پذیرش به عنوان «قاعده تفسیری» «حجیت یافته» نخواهد بود.
[1]- اثرات تکوینی الفاظ همچون شفا با لفظ و... مد نظر نیست. بلکه فعلاً سنخ «دلالت بر گزاره» منظور است.
[2]- مثلاً:...إذا حدثتكم بشيء فاسألوني من كتاب الله(تفسير نور الثقلين، ج1، ص: 714)
[3]- مثلاً: فَإِذَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ عَنِّي فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَلَا تَأْخُذُوا بِه. (الإحتجاج، ج2، ص447)
[4]- در اینجا بحث از تفسیر و فهم متن است و تأویل، بحث جدایی میطلبد. اجمالاً این که تأویل –به معنای تحقق خارجی- واژهای در عرض تفسیر است. البته در متن دقیق قرآنی منظور است، و در روایات اینگونه الفاظ زیاد به جای هم به کار رفتهاند که ممکن است از راوی باشد.
[5]- با توجه به این که طبق آیات و روایات و همچنین تصویر فوق، همه چیز در قرآن هست.
[6]- به عنوان یک مثال که کاملاً تبدیل به ظهور بومی شده است: لفظ «جوانمردی» در عرف گفتاری، نه بر «حدث سن» که بر «مروت» دلالت دارد. امام(ع) نیز این معنا را در عرف قرآن جاری دانستهاند. (کافی، ج۸، ص۳۹۵)
[7]- هر لفظ مشابهی که در هرجایی به کار رفته باشد، به تمام استعمالات دیگرش در متن نظارت دارد و مثلاً جایگذاری معنای استعمالات دیگر در این استعمالات خاص، تولید لایههای معنایی کند. البته طبیعتاً این قواعد باید به «استظهار» در «عرف متن» برسند.
[8]- می توان تصور کرد لایههایی از متن آنقدر پیچیده باشد که «عملاً» هرگز بشر در روند استظهار به آن نرسد. ائمه(ع) قواعد این لایهها یا بعضی از نتایج حاصل از این قواعد را میتوانند معرفی کنند، که در این صورت لفظ کاتالیزور وافی مقصود نیست.
[9]- در راستای سیاستهایی همچون تقویت ولایت شیعیان، و در اولویت بعدی نسبت به سیاستهایی همچون گرفتنِ حکومت و سپس انتقال معارف به کل جامعه.
-[10] استقرای موارد دالّ بر این گزاره درجه دو در این مجال نمیگنجد. مثلاً این حدیث تشویقی بر تفسیر باطنی، قابل توجه است: لَوْ تَدَبَّرَ الْقُرْآنَ شِيعَتُنَا لَمَا شَكُّوا فِي فَضْلِنَا أَمَا سَمِعُوا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ وَ اللَّهِ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ تَنْزِيلَ هَذِهِ الْآيَةِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ تَأْوِيلَهَا فِينَا (بحار الأنوار، ج53،، ص26)
[11]- این گونه فهم «هرمنوتیک» به یک معنا، پدیدهای رایج در فهم بشری است. چنان که راه حل تعارض علم و دین نیز همین است: هرکدام از دو گزاره در استنادش به خدای تکوین و تشریع، یقینیتر و محکمتر بود ترجیح داده میشود و فهم ما از دیگری را تکمیل و اصلاح میکند. البته در صورت عدم شک در اصل «تعارض».