محمد قطرانی
بعد از آنکه ملیگرایی عرب در دهه 60 میلادی کر و فری برای خودش داشت و تمام قدرت را در کشورهای عربی قبضه کرده بود، شکست جنگ شش روزه با اسرائیل این بهار را به خزان تبدیل کرد، از همان روزها خیز دوباره اسلامخواهی در میان تودههای اهل سنت دیده شد. این اسلامخواهی با انقلاب اسلامی به اوج خود رسید و روح امید را در جای جای وطن اسلامی زنده کرد. نشریه «النذیر» ارگان جبهه اسلامی سوریه در آغازین ماههای پیروزی انقلاب اسلامی بیانیهای منتشر کرد و در آن نوشت: «انقلاب اسلامی ایران، انقلاب تمام جنبشهای اسلام در جهان اسلام است، هرچند که ممکن است مکاتب فکری مختلفی میان این جنبشها وجود داشته باشد.»[1]مسلمانان نسبت به حرکت عظیم مردم ایران احساس دوگانگی نمیکردند. این بیداری اسلامی صرفاً در میان اسلامگرایان موسوم به اسلام سیاسی اتفاق نیفتاد بلکه حتی مساجد و نماز جماعت، به عنوان مظهر عبادت در اسلام نیز متاثراز انقلاب اسلامی شد. ترکی الدخیل از چهرههای برجسته سکولار در جهان عرب در این باره مینویسد:
«تأثیر انقلاب خمینی در ایران را نمی توان در تولد یک روح تازه از جریان سیاسی اسلامی در سوریه نادیده گرفت. پس از انقلاب ایران تعداد نمازگزاران علی الخصوص در میان جوانان بشدت افزایش یافت.»[2]
چهرههای برجسته انقلاب اسلامی و رویکردهایشان نیز این احساس دوگانگی را نفی میکرد. اگرچه از همان زمان توطئههای دشمن برای جدایی امت اسلامی از حرکت عظیم مردمی ایران اتفاق میافتاد. رهبر کبیر انقلاب اسلامی از طرفی میفرمودند: «من بیش از بیست سال در خطابههایم، در گفتارم به اینها توصیه کردم، به سران دولتها که این اختلافات محلی جزئی را کنار بگذارند، و برای اسلام و برای پیشبرد اهداف اسلام با هم همفکری کنند و با هم اتحاد داشته باشند.»[3]
از سوی دیگر میفرمودند: «خیانت به اسلام نکنید! این تفرقه امروز خیانت به اسلام است، با هر اسمی که باشد. امروز سر ولایت امیر المؤمنین اختلاف کردن خیانت به اسلام است.»[4]
این نزدیکی آنقدر شده بود که در پیام منسوب به امام خمینی(ره) در مرگ یکی از علمای اهل سنت (مودودی) ایشان بنویسد: «وفات ایشان ضربه بزرگی به جهان اسلام وارد کرد که امکان جبران آن وجود ندارد.».
رویکرد وحدتگرا و تقریبی با جهان اهل سنت تاریخچهای طولانی نداشت. سالهایی قبلتر از انقلاب، جریان تقریب مذاهب آغاز شده بود که از همان زمان نیز مخالفین سرسختی در میان حوزویان داشت. سنت حوزوی به دلیل اقتضای زمانه در بستر دوگانهای تاریخی شکل گرفته بود. فقه شیعه در مقابل فقه سنی شکل گرفته و تلاشهای بزرگان شیعه مانند شیخ طوسی(ره) و علامه حلی(ره) همه بر هویت بخشی شیعی تأکید داشت که طبعاً متناسب با زمانه خود اقدامی صحیح بود. کلامی که شیخ مفید و خواجه نصیر و دیگر بزرگان شکل دادند همه هویت مستقل شیعه را تثبیت کرده بود.
این دوگانگی تاریخی و این که دیگری ما در مذهب، مردم، اجتماع و ... اهل سنت بودند گویا به هویت حوزه تبدیل شده بود. در آثار هر دو مذهب نیز این دوگانگی به وضوح روشن بود. این سو و در کتب شیعی اگرچه به طهارت این کفره! اعتراف میشد ولی آنها را «انجس من الکلاب الممطوره» میدانست.[5]در آن سو نیز شیعیان روافضی بودن که اساساً در دایره اسلام جای نمیگرفتند و هر فتنه و بلایی که در اسلام بوده از آنها برخاسته است.[6]
از منظر همین دوگانگی تاریخی برخی عملکردهای ابتدای انقلاب قابل توجیه نبود. از سویی زمانی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی در کنار عنوان مذهب اثنی عشری، لفظ «حقه» حذف شد یکی از بزرگان در اعتراض به این عمل از مجلس خبرگان قانون اساسی بیرون رفت.[7]از سوی دیگر در کشورهای اسلامی باز به دلیل همین دوگانگی تاریخی اعتراض شد که اساساً چرا مذهب رسمی کشور اسلامی ایران باید اثنی عشری باشد!
اما نهضت اسلامی ایران و شعارهای فطری آن[8] از همه دوگانگیهای زبانی، مذهبی و قومی فراتر رفته و شعارهای انقلاب همهی مستضعفین عالم اعم از شیعه و سنی و مسلمان و غیر مسلمان را به خود جذب کرده بود.
ماه عسل انقلاب که تمام شد شعارهای نهضت نیاز به پشتوانههای عمیق فکری و تراثی داشت که خلأ آن حس میشد. این خلأ فکری که متولی رفعش همان حوزههای پیش گفته بودند باعث میشد هر روز اتفاقات میدانی و توطئههای دشمن سوءتفاهمها را بیشتر کند و حتی کار را به دشمنی کشاند. هنوز انقلاب اسلامی به دهه ابتدایی خود نرسیده بود که بخشی از هواداران سنی مذهبِ دیروزِ انقلاب اسلامی در سوریه دل از انقلاب کندند. «سعید حوی» نظریهپرداز برجسته اخوان سوریه که روزی به ایران آمده و با امام خمینی(ره) هم دیدار کرده بود پس از درگیریهایش با نظام حافظ اسد و سکوت ایران نسبت به اتفاقات آنجا، ورق حمایتش برگشت و به دشمنی تمام عیار برای انقلاب اسلامی بدل گشت. اینجا بود که دوباره زخمهای تاریخی نزاع سنی و شیعه در او زنده شد و گفت: «مخلصین امت در ابتدا به انقلاب ایران ظن نیک بردند؛ علی الخصوص وقتی (امام) خمینی میگفت که انقلاب ایران مذهبی نیست و انقلاب اسلامی ایران برای آزادی مستضعفین به طور عمومی و فلسطین به طور خاص است ... شیعیان اگرچه اسماعیلیها و نصیریها را غلات میدانند ولی آنها را به خود از اهل سنت و جماعت نزدیکتر میدانند و خود این مسأله نشانهای از انحراف خطیر در میانشان است .... ما در ابتدا امید داشتیم که خمینی اعتقادات شیعیان را پالایش کند ولی وی بر همان خط اعتقادی غلو آمیز شیعی پایبندی داشت....»
هر چند سال بخشی از تودههای اهل سنت و خاصه اسلامگرایان از جمهوری اسلامی دورتر میشدند. دورشدنی که اگرچه بخش زیادی از آن ناشی از نفهمیدن مواضع جمهوری اسلامی و عدم درک اقتضائات حکمرانی بود، اما گویا در این سو روز به روز احساس نیاز به وحدت کمتر میشد و جمهوری اسلامی برای راهبردهای کلانش نیازی به بخش عظیم جهان اسلام نمیدید و شیعیان (اعم از حزب الله و حشد الشعبی و انصار الله و ...) را برای پیشبرد اهداف کلانش کافی میدید.
هر زمان سلاح انقلاب اسلامی و حامیان شیعی آن به سمت دشمن مشترک و اصلی نشانه میرفت (مانند بازه جنگ 33 روزه و یا روزهای پس از فتوای امام بر اعدام سلمان رشدی) افکار اهل سنت به ایران نزدیکتر میشد.
اما این بازههای خوش زیاد طول نکشید تا اینکه فتنه عظیم سوریه علیه محور مقاومت و امت اسلامی به راه افتاد. در حالی که در سالهای گذشته زمینه سازی فکری، مذهبی و اندیشهای کافی و ارتباطات واقعی میان تودهها و علمای دو طرف شکل نگرفته بود (در لایههای مردمی و نه صرفاً در سطح رسمی و حاکمیتی) به ناگاه زخمهای گذشته دوباره سرباز کرد و شکافی عمیق میان لایههای امت اسلامی ایجاد کرد. گویا هر بار در میدان اتفاقی میافتد دوباره فاصلههای تاریخی زنده میشود.
جالب است در فضای شیعی این چالشهای میدانی منجر به شکاف عمیق نمیشود. مثلاً حزب الله و امل در دهه ۹۰میلادی درگیریهای خونین و تلخ داشتند. در سفر اخیر گروهی از طلاب مشکات به لبنان یکی از بزرگان حزب الله تصریح کرد که «تعداد شهدای ما در جنگ با امل تنه به تنهی شهدایمان در نبرد با اسرائیل قبل از سال 2000 میزند» اما از آنجا که فاصلهای تاریخی وجود نداشت دوباره دو طرف پس از مدتی به هم نزدیک شدند و شکافها ترمیم شد اگرچه اختلاف نظرها هم چنان وجود دارد.
اما این نزدیکی به هیچ وجه در فضای اهل سنت اتفاق نمیافتد. کم کم زمزمههایی از میان جبهه انقلاب شنیده میشود که دیگر نمیتوان با اهل سنت کار کرد. صدایی شنیده میشود که اسلامگرایان اهلسنت، برای ایران، همپیمان تاکتیکی هستند نه همپیمان راهبردی. و این صرفاً صدایی نیست و گویا سیاست اصلی انقلاب در برخورد با همراهان دیروز است. روشن است که به جهت کلان و تمدنی این جماعت با اهداف انقلاب اسلامی بیشتر همراهند تا تودههای صوفی مذهبِ اهل سنت و حتی سنتیهای آنها مانند الازهر! (البته در این که میان اسلامگرایی سنی و شیعی تفاوتهای بسیار وجود دارد بحثی نیست و مجال دیگری میطلبد.)
ثمرات این سیاست در سوریه امروز به خوبی قابل مشاهده است. جمهوری اسلامی اگرچه به درستی تأکید دارد که در سوریه به دنبال شیعی سازی نیست اما در سیاستهای خودش در این کشور نیز گویا هیچ کاری به توده 70 درصدی اهل سنت این کشور ندارد. گویا پیوندهایش در لایههای رسمی و حکومتی و ارتباط با شیعیان سوریه(که صرفاً 1 درصد هستند) نظام را از کار جدی و حداقل برنامه جدی بر تودههای اهل سنت مستغنی کرده است.
یکی از مسئولین ارشد فرهنگی نظام در سوریه این گونه میگفت: «مجموعه ما در سوریه تا حد زیادی مخاطب اصلیش شیعیان و با تسامحی علویان هستند.». یا یکی دیگر از مسئولین ارشد روحانی ایران(در نهادی دیگر) در سوریه میگفت: «کلاً به بچههامون هم گفتم ما هیچ دغدغهای نداریم که برویم مثلا نماز سنیها را تصحیح کنیم. صرفاً با شیعیان کار داریم.».
گویا ما به این نتیجه رسیدهایم که برای تمدن اسلامیمان فقط با شیعیان کار کردن و رشد دادن ایشان کفایت میکند. اتفاقاً یک صبغه تاریخی منازعه با اهل سنت هم پشتیبان این تفکر است.
آن چه که روشن است فارغ از منازعات و درگیریهای میدانی، هم اینک جمهوری اسلامی در یک دوگانه جدی قرار دارد. این که به نهضت و اهداف نهضتی ابتدای انقلاب اسلامی پایبند بماند و شعار وحدت، تقریب و حکومت جهانی اسلامی را فارغ از تشریفات در میدان عمل نیز به منصه ظهور برساند. یا اینکه به تاریخ منازعه شیعی-سنی برگردد و این بار از دریچهی این زاویه اهل سنت را مانند دیگر تودههای مردمی در جهان بنگرد و متناسب با اهداف و منافعش با آنها متحد شود و یا کاری به کارشان نداشته باشد.
اما آنچه انتخاب اول را کمی دشوار میکند علاوه بر دوریهایی که در صحنه واقع اتفاق افتاده، خلأ تئوریکی است که در جانب دینی با آن مواجه هستیم. بی تعارف باید بگوییم که گفتمان وحدت در میان حوزههای دینی گفتمانی ضعیف است و طرفدارانش روز به روز نیز کم میشوند. کارهایی مانند «فقه العلاقات المذهبي»، «شیعه سازی تودههای اهل سنت آری یا خیر؟» و ... نیاز تئوریکی است که تا حل نشود اتفاقات میدانی سریعاً پازل فکری جریانها را شکل خواهد داد.
این که اگر غیریت ما در فضای فقه و کلام و حدیث، اهل سنت است آیا مسألهای بالاصاله است یا این که اقتضائات زمانه بوده که چنین چیزی را رقم زده و حال که غیر ما از اهل سنت تغییر کرده و جهان مدرن با همه توانش در برابر ما قرار دارد آیا اساساً برائت تاریخی و غیرسازی از اهل سنت (و به همین منوال غیرسازی آنها از شیعیان) چاره ساز امروز جامعه اسلامی هست یا خیر؟
اینجاست که نقش جدی حوزههای علمیه بیش از پیش آشکار میشود. آن چه باید نهاد دانش هم در شیعه و هم در اهل سنت متکفل آن باشد، تولید نظریه و دانش از دل معارف اصیل دینی است. البته طبیعتاً در اینجا انقلاب اسلامی و اهداف بلند نهضت نیز باید مد نظر باشد. برای مثال این که اساساً شیعه چگونه معرفی شود و مقومات تشیع چیست خود میتواند جواب سؤالات اساسی در میدان را بدهد. اگر تابلوی معرفی شیعه اعتقاداتی مانند توسل، شفاعت، زیارت و ... باشد طبیعتاً گروههایی عظیم از اهل سنت مانند صوفیان به ما پیوند خواهند خورد. البته از این برادران نباید توقع زیادی در مبارزه با استکبار و ایجاد تمدن عظیم اسلامی داشت.
از سوی دیگر اگر مقومات شیعه آرمانهایی چون مبارزه با ظلم، عدالت خواهی، حمایت از مستضعفین و ... باشد این بار گروههایی دیگر از اهل سنت به ما نزدیک میشوند که ممکن است در اعتقادات پیش گفته چالشهایی با شیعه نیز داشته باشند.[9]این جاست که از حوزه و علمای دین سؤال میشود که مقومات تعریف تشیع چیست و کدام یک موضوعیت بیشتری دارد که معیار وحدت روی آن قرار گیرد؟
طبیعتاً تشیع چیزی جز اسلام ناب نیست که متن جاودانهاش قرآن کریم است. این عنصر مشترک بین فریقین و ظرفیت بسیار عظیمی که در آن وجود دارد زمانی میتواند موجب نزدیکی طرفین شود که واقعاً در متن دانش دینی قرار گیرد نه این که فقیه شیعه یا فقیه سنی تا درجات بالای دانش دینی برسند و هیچ سر و کاری با قرآن نداشته باشد؛ قرآنی که در فقه، کلام و ... رد پا و محوریتش دیده شود. در سالهای گذشته (فارغ از انتقاداتی که وجود دارد) تلاشهایی شده که قرآن و محوریت آن در وحدت دیده شود که باید این تلاشها توسط دانشوران حوزوی تکمیل و نواقصش برطرف شود. سپس این دانش به سطح استراتژی و راهبرد عملیاتی در سطح سیاست امروز در جهان اسلام تبدیل شود و بنبست فعلی انقلاب را مبتنی بر آرمانهای نهضت برطرف کند.
[1] بازتاب انقلاب اسلامی بر جنبش اخوان المسلمین سوریه/عنایت الله یزدانی/مطالعات انقلاب اسلامی، بهار 1391، شماره 28
[2] الإخوان المسلمون في سوريا ممانعة الطائفة وعنف الحركة،مرکز مسبار
[3]- https://emam.com/tags/index/favorites#t109f8675
[4]- صحیفه امام خمینی، ج8، ص 481
[5]- جواهرالکلام في تشریع شرایع الاسلام، ج6، ص 57
[6]- منهاج السنة، ابن تیمية، ج3، ص 243
در تفسیر ابن کثیر در مورد آیه انتهایی سوره مبارکه فتح و نظر مالک ، امام مذهب مالکیها مینویسد: «و من هذه الآية انتزع الإمام مالك رحمة اللّه عليه في رواية عنه، بتكفير الروافض الذين يبغضون الصحابة رضي اللّه عنهم قال: لأنهم يغيظونهم و من غاظ الصحابة رضي اللّه عنهم فهو كافر لهذه الآية.»
-[7] https://www.shia-news.com/fa/news/95304/
[8]- بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی ایران: امّا شعارهای جهانی این انقلاب دینی از این قاعده مستثنا است؛ آنها هرگز بیمصرف و بیفایده نخواهند شد، زیرا فطرت بشر در همهی عصرها با آن سرشته است. آزادی، اخلاق، معنویّت، عدالت، استقلال، عزّت، عقلانیّت، برادری، هیچ یک به یک نسل و یک جامعه مربوط نیست تا در دورهای بدرخشد و در دورهای دیگر افول کند.
-[9] طبیعتاً تکفیرگرانِ درباری وهابی منظور نیستند.