ملیکا مرادی
ملیکا مرادی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

هر چی پول داریم باید بدیم بیمه آتش سوزی، برای برادرزادم!

#بسپرش_به_ازکی

کی از بیمه‌های ازکی رو انتخاب کن و بگو اگه قرار بود آدم باشه، شبیه کدوم یکی از دوستان یا اعضای خانواده‌ات بود.

فروردین سال 96 بود که برادرزاده ی کلنگم به دنیا اومد و تحولی تو خانواده ی ما به وجود آورد. از موقعی که اومد، خودشو عین یه قند تو دل آب کرد و عشقش رفت تو بند بند وجود هممون. حالا خاطره‌ی روزی که فهمیدم من میخوام عمه بشمم خیلی بامزه‌ست که بعدا براتون میگم، ولی حالا ادامه داستان قبل رو بگم.

برادرزاده‌ی من هر روز بزرگتر که میشد، یه آتیش پارگی جدید ازش میدیدم، اولش خیلی بامزه بودا تا اینکه شاهد شرارت های عجیبی بودم. کم کم ترس و نگرانی رو تو چشم های خانواده میدیدم :)

مامان و باباش که زنگ میزدن، میپرسیدم دوباره چه آتیشی سوزونده، یا میخندیدیم یا بعضی موقع ها هم از نگرانی باید فکر چاره میکردیم، میگفتیم دیگه از فرشته ی نگهبان و بیمه حضرت ابوالفضل و پرستار اینا گذشته... .

مثلا وقتی ۵سالش بود، یه شمع بلند روشن گذاشته بود تو یه لیوان بعد یه کاغذ A4 از وسط سوزنده بود که ببینه کاغذ چطوری از وسط میسوزه، تا از اتاق اومدم بیرون، دیدم از ترس شعله، کاغذ رو انداخته رو میز ناهارخوری و پلاستیک روی میز داره ذوب میشه، شما ببین من چه صحنه‌ای رو دیدم.

یا مثلا رفته بود زیر پرده‌ی خونه خاله‌ بزرگم (میشه خاله باباش) ببینه کبریت چطوری روشن میشه، بعد از چند بار تلاش که از کبریت های نصف شده روی زمین مشخص بود بالاخره یکیش روشن میشه و ایشونم از ترس شعله، کبریت رو پرتش میکنه و بدوبدو میاد تو اتاق پیش من. بعد چند دقیقه با بوی سوختگی به هوای اینکه نکنه غذا سوخته باشه رفتم دیدم بلللله، پرده تا نصفه سوخته. قلبم تو دهنم بود. بالاخره با چندتا بطری آب خاموشش کردم و برای خاله پرده خریدیم ولی فکر میکنم اگر یه ذره دیرتر میومدم و شعله به فرش و اینا میکشید چی میشد واقعا ؟!!!

خدا آخر و عاقبت خانواده ی مارو به خیر بگذرونه.

با وجود برادرزادم هر وقت به خودم نگاه میکنم یاد بیمه آتش سوزی میوفتم :)

#بسپرش_به_ازکی

بسپرش به ازکی

آتش سوزیبیمهازکیبسپرش_به_ازکیبیمه آتش سوزی
من ملیکام :) برنامه نویس back-end java هستم. برای ارتباط بیشتر میتونید بهم ایمیل بدید :) melika.moradi.deh@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید