آوردهاند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیل اعتذار این بر زبان راند:
«گفتم که چو ناگه آمدی عیب مگیر
چشم تر و نان خشک و روی تازه»
مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پاره ای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.
مهمان چون نان بخورد، گفت: «الحمدلله که خداوند، عزّوجل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده است و خرسند گردانیده.» سلیمان گفت: «اگر به داده خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی!»
جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی
این حکایت یکی از حکایتهای زیبای جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی است که با موضوع قناعت نوشته شده است. شرح کامل این حکایت به همراه ذکر نکات دستوری و آرایهها را میتوانید در مقاله مهمان ناخوانده در سایت فارسی 100 بخوانید.