سید علی هاشمی
سید علی هاشمی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

حکایتی از یک مهمان قانع

آورده‌­اند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیل اعتذار این بر زبان راند:

«گفتم که چو ناگه آمدی عیب مگیر

چشم تر و نان خشک و روی تازه»

مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پاره ­ای پنیر بودی.» سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.

مهمان چون نان بخورد، گفت: «الحمدلله که خداوند، عزّوجل، ما را بر آنچه قسمت کرده ­است، قناعت داده است و خرسند گردانیده.» سلیمان گفت: «اگر به داده خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی!»

جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی



این حکایت یکی از حکایت‌های زیبای جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات، محمّد عوفی است که با موضوع قناعت نوشته شده است. شرح کامل این حکایت به همراه ذکر نکات دستوری و آرایه‌ها را می‌توانید در مقاله مهمان ناخوانده در سایت فارسی 100 بخوانید.

الحکایات لوامعالروایات محمدجوامع الحکایاتلوامع الروایاتمهمان
از کودکی بیش از هر چیز به کتاب و ادبیات علاقه داشتم و تا امروز این علاقه را در خود نگه داشته ام؛ هم به آموزش ادبیات می پردازم و هم در کار نشر کتاب های نو هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید