آیا اصلا رابطه با انسان ها برایت معنایی دارد؟یا تو یک اسکیزوئیدی؟به خودم می گویم.می گویند که اسکیزوئید ها میلی به رابطه جنسی ندارند.در نتیجه احتمالا خودارضایی هم نمی کنند.پس تو اسکیزوئید نیستی.اما یک چیز عجیبی در این مورد وجود دارد.من هم می خواهم این کاررا بکنم و هم نمی خواهم.هم اینکه ازش پرهیز کنم برام یک جور ارزش محسوب میشه و هم دلم نمی خواد خودم رو ازش محروم کنم.انگار برام یه حق محسوب میشه.مثل اینکه از یک بخش از وجودم که می تونه برام مفید باشه،استفاده نکنم.نه اینکه بخوام خودارضایی کنم.احساس می کنم که خودارضایی هیچ وقت نمی تونه به خودی خود هدف باشه.خودارضایی اصلا چیز مهمی نیست.خودارضایی فقط از سراستیصاله.یک جور فریب موقت برای اینکه تو هم از این موضوع سهمی داری یا یک جور انتقام لجوجانه.اما از چی؟ازکی؟چرا؟از خودم که چرا اینجوریم.از سرنوشت که چرا اینجوری برام رقم خورده.از دنیا که چرا هیچ کمکی بهم نمی کنه،چرا همراهیم نمی کنه.از خدایی که بهش اعتقادی ندارم،که چرا سعی نمی کنه تو این جور مواقع خودشو بهم اثبات کنه.
برای کی ورزش کنم و خوب بخورم که اندام خوبی بسازم؟برای خودم!اینا همه اش حرف مفته.کسی واسه خودش کاری نمی کنه.چرا که آدم خودش،همینی که هست برای خودش کافیه.ورزش می کنم و بدنم دم می کنه.خوش هیکل نیستم،اما بدم نیستم.دلم می خواد یکی بهم بنازه و منم بهش بنازم.دلم می خواد برای ورزش کردن انگیزه ای داشته باشم.احساس می کنم که لایق خیلی از چیزهای خوبم.اما اون چیزهای خوب اونطوری نیستن که من می خوام،که منو راضی کنن.با خودم می گم که طرف خوشگله و منم شاید چیززیادی ازش کم نداشته باشم.فقط کافیه که یکم به خودم برسم.با خودم میگم که حتما همه میگن چه زنی.عجب آدم خوش شانسی.اما وقتی نتونم باهاش وقت بگذرونم و بفهممش و همچنین اونم با من،دیگه این موضوع چه اهمیتی داره.عقلم هیچ وقت به طور کامل تسلیم غریزه ام نمیشه.باخودم میگم که نمیشه هم خوشگل باشه و هم باهوش؟هم آدم حسابی؟چرا مثلا نباید خوشگل باشه و نامجو گوش بده؟بتهوون گوش بده؟چرا نمیشه خوشگل باشه و نیچه بخونه؟اما از همه این ها مهم تر چرا نباید تو زندگی اش هدف بزرگی نداشته باشه؟آخه موردی دیدم که ویژگی های بالارو داشته،اما فقط می گذرونده.چرا نباید بخواد بزرگ باشه و به نهایت درجه کمال برسه؟اونم نه تنهایی که باهم.
انگار احساس می کنم که من برای ارتباط غیر مستقیم با آدم ها ساخته شدم و اصلا آدم ها به همین شکل قشنگن.شاید اگه نیچه رو هم از نزدیک ببینم،ازش خوشم نیاد.به هر حال آدم ها برای ساخت یک اثر کلی وقت میزارن و از جونشون براش مایه میزارن.طبیعیه که حتی از خودشون هم بهتر و باهوش تر باشه.من هم می خوام به جای آدم ها با اونا وقت بگذرونم.خودمم دلم می خواد به قول نیچه برتر از خودم بیافرینم و فنا بشم.
متاسفم که باید بگم این نوشته سرو ته نداره و معلوم نیست چیه.الان من به نتیجه خاص و مطلقی نرسیدم که بشه قضاوتش کرد.اگه اینو نوشتم و منتشرش کردم به دلیل غلبه بر اهمال کاری و کمال گراییه و اینکه از نوشتن دور نیفتم.اگرم کوتاهه به این دلیله که فعلا باید به خیلی کارها برسم.شرایطم در حال حاضر برای نوشتن اصلا مناسب نیست.هرچند که می دونم نباید برای نوشتن دنبال شرایط خوب گشت.