فکر می کنم که هیچ انگیزه ای برام قوی تر از این نیست که از شر آدم های نزدیک اطرافم خلاص بشم.اینکه صمیمت رو از زندگیم حذف کنم که آدم های صمیمی فقط یک مشت فضول وابسته اند.نمی دونم که چطور می تونم این کاررو بکنم یا چطور می خوام این کاررو بکنم.اما اگه راهش رو یاد بگیرم،ترجیح میدم که مثل ثورو برم یک جای پرت وسط جنگل تو دومتر جا زندگی کنم.ترجیح میدم به زمانی برگردم که انسان ها شکار می کردند.ترجیح میدم به زمانی برگردم که انسان ها برای حفظ جونشون در مقابل تهدید واقعی و جسمی دیگران تلاش می کردند.نه اینکه چیزی به اسم دولت وجود داشته باشه که بخواد انسان ها رو تو باغ وحش و با قوانین باغ وحش نگه داره.ادعا کنه که داره از ما درمقابل کشور های مجاور محافظت می کنه که خودش اونا رو دشمن ما کرده و در واقع اونا اصلا دشمن خودشن نه دشمن ما.قوانینی برای رام کردن ما تدوین می کنه و چون ادعا می کنه که ما حیوانات وحشی ای هستیم،وجود این قوانین رو برامون لازم می دونه.اما من ترجیح میدم در جنگل و براساس قوانین جنگل زندگی کنم.یک زندگی طبیعی واقعی بدون فریب.نه در جامعه ای که برای قدرت مندان قانون جنگله و برای ضعیف ها قوانینی که قدرت مندان تدوین کردند.ترجیح میدم که با قوانین خودم زندگی کنم.ترجیح میدم به همینی که هستم اگه اذیتم نمی کنه،رضایت بدم.بیخودی تغییر نکنم که فقط تغییر کرده باشم.زیرا به ایده پیشرفت باور ندارم.تغییر از درون و برون به زور بهت تحمیل میشه،نه اینکه انتخاب کنی که سعی کنی آدم بهتری شوی.اصلا هم بحث این نیست که آدم بهتری شوی.