سیدسعیدانوری
سیدسعیدانوری
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

خودم را ول کرده ام

بدون ترس از لاغر شدن چیزی که دوست نداری رو نخور و وقتی که می بینی بیش تر خوردن برات سخته،دست از خوردن بکش.به خاطر ترس از چاق شدن خوردن چیزی که دوست داری رو کنار نزار.ممکنه بگن که چاقی مریضیه و به خصوص اگه اهل خوردن شیرینی جات باشیم و با شیرینی خوردن چاق شده باشیم،ممکنه مرض قند بگیریم.خیلی ها بودن که چون دکترشون گفته ممکنه چاقی باعث مرگت بشه،لاغر کردن.اما من کسی رو می شناسم که دکتر گفته با هر سیگاری که می کشی یک قدم به مرگ نزدیک تر میشی و ایشون هم وقتی از مطب دکتر اومده بیرون سیگارش رو آتیش کرده.پس این یک موضوع مطلق نیست‌.بعضی ها از مرگ می ترسن و بعضی ها از بدن شون خوششون نمیاد و بهشون اعتماد به نفس نمیده.این افراد برای لاغر یا چاق شدن زجر زیادی رو متحمل میشن.بعضی ها ممکنه بگن که به هر حال برای بدست آوردن چیز باارزشی مجبوری سختی زیادی رو تحمل کنی.اما من هربار که خودم رو مجبور به خوردن می کنم و نمی تونم و وقتی می خوام شنا برم و نمی تونم از خودم می پرسم:اصلا برای چی؟دنبال چی هستم؟فقط به خاطر اینکه پسرهای هم سن و سال و چه بسا کوچیک تر اطرافت رفتن بدنسازی و خوش هیکل شدن و تو همان ریقویی هستی که بودی‌؟یا مثلا هم خدمتی ات بهت گفته که لباس تو تنت زار می زنه؟واقعا این ها موضوعاتی هستن که اگه بهشون اهمیت ندی،نمی تونه آزارت بده.البته بحث کسی که می خواد مخ بزنه،فرق می کنه.به هر حال برای این کار بدن خوب می تونه یک شانس بزرگ برات به ارمغان بیاره.برای این کارهم ممکنه رنج بکشی و کسی تو رو مجبور به این کار نکرده.به هر حال دنیا قوانین خودش رو داره و تو می تونی بهش تن بدی یا ندی.اگه بدی یا ندی به هر حال به نظرم به یک اندازه شانس داری.این ها همه اش احتماله.بستگی داره تو چی یا کیو بخوای و اون چی یا کیو بخواد.وگرنه با همین بدن هم ممکنه بتونی با دختر خوبی باشی.اما من همیشه از خودم می پرسم آیا ارزشش رو داره؟من با این سختی دادن ها چه چیزهایی رو فدا کردم؟خودم احساس می کنم اصالت و صداقت رو.به هر حال من آدم گشادی هستم و از سختی ها گریزان.حالا نمی خوام یک اصل همگانی بسازم و بگم که همه اینجورین.چه بسا شاید باشن.اما من دلم می خواد خیلی از نگرانی ها رو بزارم کنار تا خیلی از رنج های بیهوده رو متحمل نشم.شخصا ترجیح میدم که خودم رو به فنا بدم و مصرف کنم.در نتیجه ملاحظه کردن برام بی معنیه.حتی اگه این مرگ دردناک باشه.به هر حال من نمی تونم مستقیم خودکشی کنم و اینجوری خودم رو به کشتن میدم.کاری می کنم که ذره ذره یا توسط بقیه بمیرم.درنتیجه مثل کسی که کله اش بوی قرمه سبزی میده عمل می کنم.ماسک نمی زنم و ورزش نمی کنم.حتی وقتی که بهم میگن غلظت خون داری و به خاطر ورزش نکردنه.نوشابه می خورم.نوشابه شیرین و خوشمزه ای که برات آروق لذت بخش رو به ارمغان میاره.حتی به وقتش سیگار می کشم و الکل مصرف می کنم و اگه کسی متوجه نشه،مواد مصرف می کنم.دندونامو درست نمی کنم و غذای چرب می خورم.فقط چون غذای چرب خوشمزه تره.به خصوص سیب زمینی سرخ کرده با سس قرمز که ترجیح میدم هرروز بخورم.درست مثل یک بچه.دلم می خواد بدون نگرانی از لاغر شدن وقتی که دوست دارم یا لازمه بدوم.دلم می خواد وقتی که میلم کشید و اونجوری بهم مزه میداد،بدون توجه به کثیف شدن شورتم جلق بزنم.وقتی که حال ندارم از جام پاشم.اما اگه بخوام یکم افراطی نباشم باید بگم که تا وقتی درد واقعی نکشیدم،دست به عمل نزنم.حتی وقتی که به اصطلاح کار از کار گذشته.مثل وقتی که دندونات سطحی خرابه.می دونم منطقیه که حالا برم سراغ پر کردن‌.اما درد آینده من رو به عمل وادار نمی کنه‌.مثل وقتی که کله ام میخاره و میرم حموم.اما فقط بحث سلامتی نیست‌.به طور کلی آینده ام رو به گا میدم.اما صرفا جایگزین لذت حالش نمی کنم.بلکه پیشرفت برای من جور دیگه ایه.مثلا از دانشگاه انصراف میدم و دنبال یادگیری مهارتی نمیرم.سه روزی که خونه هستم رو کار نمی کنم و رانندگی رو یاد نمی گیرم.برای دل بردن از دختری،از روش های درست استفاده نمی کنم و با حماقت و ناشی گری پرش میدم.همه شون رو.پل های پشت سر و روبه روم رو خراب می کنم.خوب لباس نمی پوشم که ازمن خوششون بیاد.پول خرج کتاب و کلاس نویسندگی نمی کنم و با کتاب نخوندن و فیلم ندیدن در بی خبری مطلق در این زمینه به سر می برم.درنتیجه هر کی بپرسه فلان کتاب رو خوندی و فلان فیلم رو دیدی،با بی تفاوتی میگم نه.وقتی هم بگن تو چجور نویسنده ای هستی،فقط شونه هام رو بالا ميندازم.

نویسنده|عصیان می کنم،پس هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید