سیدسعیدانوری
سیدسعیدانوری
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

درباب خساست من و خانواده عمویم

ترجیح می دهم تا جایی که می توانم پول خرج نکنم.حالا می خواهد این پول،خرج کتاب شود و یا لباس.دلم می خواهد که اصلا به عنوان آدم خسیسی شناخته شوم.همان طور که خوانواده عمویم شناخته می شود.و من چه قدر از چنین خانواده ای خوشم میاید.از اینکه زن عمو و دختر عمویم از یک گوشی استفاده می کنند و از اینکه سابق ازگوشی قدیمی پدرش استفاده می کرد.از اینکه می بینم و می گویند که همان لباس های قبلی را می پوشند.شاید من مریضم و مشکل دارم،اما چه قدر از خانواده هایی که کسی آن ها را تایید نمی کند،مثل خانواده عمویم خوشم میاید.چه قدر بی اعتنا و خودخواه هستند و و با این حال انگار نه انگار.انگار که رفتارشان کاملا عادی است.چگونه خودشان را وقف بچه هایشان و آینده بچه هایشان کردند.چگونه به فکر پیشرفت با کنس بودن هستند.چگونه از همه فاصله گرفته اند و در دنیای خودشان غرق اند‌.برای مثال دختر عمویم که اصلا انگار وجود ندارد.هیچ کس نمی داند اینستاگرام دارد و حتی در تلگرامش هم عکس نمی گذارد.کسی که خیلی تو دار است و خانواده اش اجازه نمی دهند که با پسری باشد.آیا خودش هم دوست ندارد؟آیا بی جنس گرا است؟به نظر می رسد حتی اگر دوست هم داشته باشد،از پذیرش و فکر کردن بهش می ترسد.چه قدر خوشم میاید که از نظر عملی چشم و گوش بسته است.چه قدر خوشم میاید که محل سگ هم به من نمی گذارد و انقدر به من بی میل است که به زور باید بهش نزدیک شوم.در مورد خساست می گفتم.بله،ترجیح می دهم که اگر می توانم بابت چیزی پولی نپردازم و از چیز مفتی استفاده کنم،استفاده کنم.مثل کتاب های پی دی اف و اصلا همین ویرگول را به خاطر رایگان بودنش دوست دارم.حتی از اینترنت هم به خاطر اینکه پولش را پدرم می دهد و برادرم می خرد،استفاده می کنم.وگرنه بیرون که اصلا برای گوشی ام اینترنت نمی خرم.چه قدر از آدم بی حوصله ای مثل شیدا خوشم میاید که مثل یک بچه لازم است او را سرگرم و راضی نگه داری.چه قدراز این روحیه کودک منشانه ای که با یک نارضایتی بزرگسالانه به زندگی نگاه می کند خوشم میاید.چه قدر دلم می خواهد که تا می توانم سرگرمی های ارزون در زندگی ام داشته باشم و حتی به خرید لباس های دست دوم و اصلا هرچیز دست دوم فکر می کنم.چه قدر دلم می خواهد که یک لباس را اگر می توانم زیاد استفاده کنم و از طرفی از یک لباس کم که نو بماند.مثل کفش نویی که برای عید خریدم و فقط در جاهای مهم می پوشم.درجاهای خیلی مهم.واقعا حیف آن کفش نیست؟حتی بعضی وقت ها با خودم می گویم که الکی از گوشی ام استفاده نکنم.پول باشگاه نمی دهم و در خانه ورزش می کنم و منتظرم که علی لباس هایش را نخواهد و به من بدهد.پس حتی اگر کتابی رایگان نباشد آن را نمی خوانم و یکی از دلایل انصرافم از دانشگاه هم همین بود.مگه اینکه با خواندن کتاب های پی دی اف کنکوری سعی کنم که در یک رشته نان و آب دار قبول شوم.چه قدر دلم می خواهد خرچنگ وار پول جمع کنم و خرج نکنم.چه قدر دلم می خواهد که به دنبال راه های مختلفی برای پول در آوردن و هم چنین پس انداز کردن آن باشم.واقعا کم تری چیزی است که ارزش خرج کردن را داشته باشد و اگر پولدار ها نیز پول شان را خرج چرت و پرت می کردند که پولدار نبودند.

خساستازدواجازدواج فامیلیپولدار شدنپس انداز کردن
نویسنده|عصیان می کنم،پس هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید