دلم نمی خواهد یک فیلم را ببینم که توجه طرف مقابلم را جلب کنم و از من خوشش بیاید.هرچند که معمولا این کاررا می کنند.وقتی از شنیدن در مورد موضوعی خوشم نیاید،ترجیح میدهم که عدم تمایلم را نشان دهم.هرچند که می دانم بعضی وقت ها که شیفته یک دختر می شوم،خودم نمی فهمم که چطور در حال گوش دادن حرف هایی هستم که هیچ علاقه ای بهشون ندارم.مردم دیگر.این در هر رابطه ای،رفاقت یا رابطه عاشقانه صدق می کنه.من برای وقتم و علایق خودم احترام قائلم و ترجیح میدم که طرف مقابل هم راحت در این مورد با من حرف بزنه.هرچند که اولش سخته،ولی به هر حال باید پوست کلفت شوم.دلم نمی خواهد درس بخوانم که پدر و مادرم از من راضی باشند و دلم نمی خواد یک شغلی رو تحمل کنم که داره اذیتم می کنه،فقط به این خاطر که دیگران نگن آدم کاری ای نیست.البته از سوسول بودن حرف نمی زنم که با یک ذره فشار،جا بزنم و با این جمله های قشنگ توجیه اش کنم.دلم نمی خواد کتاب بخونم که من رو فرهیخته بدونن و شجریان گوش بدم که بگن سلیقه موسیقیایی خوبی دارم یا آدم سطحی ای نیستم.دلم می خواهد لذت های خجالت آورم را که من را آدم عامه پسندی نشان می دهد را با افتخار جار بزنم.دلم نمی خواهد وقتی از چیزی لذت می برم،خجالت بکشم.دلم نمی خواهد اگه دیگران برای فعالیت نویسندگی من ارزشی قائل نیستن،خودم هم کارم رو بی ارزش بدونم.خودم باید زحمت هایی که برای این کار می کشم رو ببینم و واقعا هم زحمت بکشم.نه اینکه این کاررو جدی نگیرم و انتظار داشته باشم که دیگران هم من رو جدی بگیرند.نه اینکه الکی هندونه زیر بغل خودم بزارم.