خیلی دلم می خواست که در یک محیط اشرافی و با تربیت اشرافی رشد می کردم.محیطی که در آن همه حرف های درست و حسابی می زدند و بحث ها عمیق بود.محیطی که در آن یک کلمه بد هم استفاده نمی شد.اگر بحث اقتصادی و سیاسی هم بود با تحلیل های عمیق و علمی همراه بود.محیطی که در آن همه از نظر فکری و رفتاری اصیل بودند و به مد تن نمی دادند.محیطی که در آن از بچگی با محتوای غنی تغذیه می شدی.از بچگی سعدی می خواندی و شجریان گوش می دادی.محیطی که در آن بزرگ ترین سرگرمی خانوادگی کتاب بود و اگر هم قرار بود بازی کنیم،شطرنج بازی می کردیم.بازی ای فکری نه مثل کارت بازی که در آن فقط به فکر بردی و مهارت های دقل بازی ات را پرورش می دهد.محیطی که در آن موسیقی پیانو همیشه در حال نواخته شدن بود.بین بچه ها رقابتی شدید بود برای دستیابی به درجات بالای علمی و فرهنگی.
من در چنین محیطی رشد نکردم.اما همیشه گرایشی ذاتی داشتم به اینکه مثل اشراف زاده ها باشم.البته منظورم از اشراف زادگی تجمل و ثروت نیست.منظورم رفتارجنتلمنانه است.استفاده درست از وقت و تفریحات سطح بالا داشتن.باز هم می گویم منظورم تفریحات لاکچری نیست.اما من در محیطی رشد کردم که هدف از زندگی لذت و خوشی بود.مهمانی ای که در آن بگویی و بخندی و خوب بخوری و اگر امکانش باشد خوب سرگرم شوی و لذت ببری.نمی گویم که این ها بد است.اما فقط همین؟آیا این ها الویت است؟راستش من یک محیط سفت و سختی را می خواستم.هرچند که محیط نسبتا آزاد من باعث شد که بتوانم گرایشم را آزادانه انتخاب کنم.اما دلم می خواست در محیطی بزرگ شوم که مثل یک محیط نظامی بود.برای خودم با عنوان یک مرد می گویم.
محیطی که در آن زن هم تربیت خاص خودش را داشت.همانگونه بود که نیچه می گفت.زن را برای همسری و مادری پرورش می دادند.اما نه برای لذت های سطحی مرد که برای لذت های والایش.یا برای والا کردن لذت های سطحی اش.برای اینکه کسی بهتر از خودشان را بیافرینند یا حتی چیزی.زن و مرد مکمل هم بودند و هر کدام در جایگاه خودشان و در جایگاه خودشان ارزشمند.زن،زن بود و مرد مرد.آن طور که ما تعریفش می کنیم و به نفع نه بشریت که انسان های برتر است.انسان هایی که این طور پرورش می یابند و نسل های قدرتمندی را می سازند و نسل بشر را پالایش می کنند.شکی نیست که از آرزوهای من یافتن چنین همسری است که بتوانیم باهم چنین نسلی را بسازیم.می دانم که این نگاهی دیکتاتور مآبانه و قلدرانه است.اما من هم مثل نیچه از نگاه انسانی زنانه بیزارم که همه چیز را در صلح و صفا و به دور از رنج می خواهد.فکر می کند که همه چیزهای باارزش باید لذت بخش و خوشایند باشند.به خصوص خوشایند همگان.به همین دلیل است که فیلم ویپلش و نوع آموزشش را دوست دارم.آموزشی که با درد زیاد همراه است.دردی که آدم را به سرحد جنون می کشاند.آموزشی که چه بسا با توهین و تحقیر همراه است که طرف به خودش بیاید و به رگ غیرتش بربخورد.تا تلاشی بیش تر از ظرفیتش به خرج دهد.به همین دلیل است که کنکوری ها را با آن روش مطالعه سفت و سخت شان ستایش می کنم.آن از همه دوستان و تفریحات بریدن را.
اما این دو آرزو اگر محال نباشد،تحت کنترل من نیست.به جایش می توانم برروی خودم کار کنم.می توانم خودم را تربیت کنم که چنان فرزندی باشم.کسی که انگار واقعا در چنین محیطی رشد کرده است و چنان پدری شوم.آهنگ هایی با ادبیات غنی گوش دهم و حتی شعر بخوانم.بگذار بگویند که شبیه قدیمی ها صحبت می کنی.بگذار از همه جا بی خبر باشم و ندانم که در شبکه های اجتماعی و بین عوام و سلبریتی ها چه اتفاقی می افتد.سالم زندگی کنم و عنوان بچه مثبت را به جان بخرم.بگذار بهم بگویند خرخوان و کرم کتاب.بگذار بگویند آن قدر کتاب خوانده ای که دیوانه شده ای یا آن قدر نخوان،خل می شوی.به جای تبعیت از مد،لباسم را با در نظر گرفتن مسائل اقتصادی و زیبایی شناسی و کاربردش انتخاب کنم.یا تنها می مانم یا دوست های خوبی پیدا می کنم و اگر لازم است به دوستی های چندساله بی اثر پایان می دهم.برایم مهم نیست که آدم های اطرافم آن کسانی نیستند که من می خواهم و تنهایی را انتخاب می کنم.به جای این دوستان ظاهری چند کتاب را به همنشینی انتخاب می کنم.در جاهای خوب تردد می کنم.برایم مهم نیست اگر رابطه ام با خانواده و فامیل هم کم رنگ باشد.هرچند که دوستشان دارم و برایشان احترام قائلم،اما منافی ارزش های من هستند.
اگر بتوانم در بحث ها و جمع هایشان با نهایت ادب شرکت نمی کنم.شکی نیست که من وقتم را از سر راه نیاوردم.درست است که خانواده ام هم برای من وقت و هزینه زیادی صرف کردند و ازاین بابت از آن ها ممنونم.در نتیجه من هم سعی می کنم که کمک حالشان بوده و اذیت شان نکنم.اما نمی توانم آن طور که آن ها می خواهند باشم و اگر آن ها به من افتخار نکنند تقصیر من نیست.اگر آن ها نویسنده بودن برایشان کار مهمی نباشد و نوشته های من را نپسندند.نه اصلا آن ها را نخوانند.اگر تحصیل در فلان رشته از نظر آن ها وقت تلف کردن باشد و اعتقاد داشته باشند که برای شاد بودن باید از خانه بیرون زد.اگر حمایت و تشویقم نکنند.اگر باعث سرافکندگی شان باشم.اگر نتوانم همراهی شان کنم.آن ها پدر و مادرم و خانواده ام هستند،اما من هیچ وجه اشتراکی با آن ها ندارم و بعضی وقت ها تعجب می کنم که چطور از چنین پدر و مادری چنین بچه ای زاییده شده است.مادرم به جای اینکه بخواهد از من مرد سختی بسازد می خواهد زندگی ام در آسایش و آرامش باشد.مادراست دیگر.اما او نمی داند که آسایش و آرامش برای من سکون است،مرگ است.من را راکد می کند.مثل بهشت است.پدرم هم از من می خواهد آدم اجتماعی و فنی و با آبرو و اعتبار بسازد.می خواهد پول و قدرت داشته باشم.باز او خواسته هایش معقول تر و مردانه تر است.اما پدر من می خواهم به این ها با روش خودم برسم و با ارزش های خودم آن ها را بسنجم.
اما اشتباه نکنید.قرار نیست که من آدم خشکی باشم.اتفاقا آدم شوخ طبعی هستم.اما چه اشکالی دارد که شوخی هایم سطح بالا باشد.زیر شکمی نباشد و اگر هم هست با نگاهی انتقادی همراه باشد.آدم اگر داستان های شهوت انگیز هم می نویسد،شبیه مارکی دوساد بنویسد که نویسنده و فیلسوفی صاحب نفوذو معتبر است.اگر طنز آن طوری هم می نویسد شبیه عبید بنویسد.بداند حتی از کلمات ناجور هم چطور و به چه اندازه ای استفاده کند.اگر هم استفاده می کند،ادبی اش را استفاده کند.اگر می خواهد در مورد مسائل تابو هم حرف بزند مثلا به جای جلق بگوید خودارضایی بگوید استمنا.به جای سکس بگویند جماع.بگذار بگویند اسکل است.اگر داستان شهوت انگیز می نویسد،توصیفات شاعرانه کند.مستقیم توصیف نکند که آدم یاد گفت و گو های کوچه و خیابان بی افتد.سکس را به عشق تبدیل کند.شورها را نکشد،آن ها را متعالی کند.خوب بخورد اما به اندازه و مقوی.خوب بخوابد اما به اندازه و به موقع و با کیفیت.
دلم می خواهد همان کسی باشم که بهش می گویند آدم حسابی.همان کسی که نظافت را رعایت می کند.آشغالش را توی سطل می اندازد.(هرچند که کار به ظاهر کوچک و بی اهمیتی است)حواسش به دیگران است و به اینکه موجب آزار کسی نشود.اما بعضی وقت ها از روی ناچاری باید الویت هایی داشته باشد.باید ارزش های متعالی را به راحتی توده و به منافع توده ترجیح دهد.ارزش هایی که فراسوی نیک و بد است و اخلاق خودش را بسازد.اخلاقی منافی اخلاق توده.باید واقعیت ها را بپذیرد و از خودش توقع بی جا نداشته باشد که حتما یک سری اصول اخلاقی را رعایت کند.توقعی که ناشی از کمال گرایی است.درحالی که همان حالا هم در حال رعایت کلی از آن اصول است.