هرچیزی که خوشمزه باشد را می خورم.اما کلا آدم بخوری نیستم.حتی آدم بدغذایی هستم.درحد همین که سیرم کند برایم بس است و خیلی هم زود سیر می شوم.هرچند که ممکن است عن چیزی که دوست دارم را در بیارم،اما درنهایت آن هم دلم را می زند.آدمی نیستم که چیزی رو به خاطر مفید بودنش بخورم و از چیزی به خاطر مضر بودنش پرهیز کنم.درواقع سلیقه غذایی ام مثل یک بچه است و حتی از اینکه فکم زیاد کار کند بدم می آید و خسته می شوم.بلکه ترجیح میدم چیزی که می خورم را مزه مزه کنم.حس ترحمی هم به غذایی که می خورم ندارم.درواقع در چنین شرایطی خوشمزه بودن غذا به این باورهای اخلاقی و به ظاهر فلسفی می چربد.مثل وقتی که داری جوجه کباب یا کباب کوبیده می خوری.مگه اینکه پرهیز از گوشت لذتی بالاتر به آن هایی می دهد که گیاه خوار هستند.یک لذت روانی که باعث می شود خودشان را برتر از دیگران بدانند و پاک تر.اما آنچه که حواس من را تحریک می کند،عامل قوی تری برای خوردن یا نخوردن چیزی است.مثل وقتی که گوشت اردک را جلویم گذاشتن و از بویش حالم بهم خورد.حتی ظاهر یک غذا مثل کله پاچه هم می تواند من را از آن غذا زده کند.تخیلم هم آن قدر فعال است که با تصور اینکه این گوشت جانوری زنده بوده است،حالم بد شود.انگار که واکنش نشان دادن به رنج برای ما معیار قطعی ای است برای اینکه آن موجود زجر می کشد.درنتیجه هیچ کس از حقوق گیاهان صحبت نمی کند.ترجیحا دل سوزی ما با حیوانات دل سوزی نسبت به خودمان است.دل سوزی نسبت به موجوداتی که شبیه ما هستند.در مقابل درد مقاومت می کنند و جیغ می کشند.از آن ها خون می رود و اعضای بدن شان تاحدی شبیه ما است و بچه شان کنار مادر غرق در خون شان می رود و سعی می کند که از پستانش شیر بخورد.گاهی هم خوشم میاید که خوی حیوانی پیدا کنم و فکر می کنم که با خوردن گوشت چنین خویی پیدا می کنم و موقع خوردنش هم واقعا همچین حسی بهم دست می دهد.زمانی که آن را به دندان می کشم و پاره می کنم،فکر می کنم که جانوری وحشی هستم و احساس قدرت می کنم.انسان دلش می خواهد راس هرم غذایی باشد و بر بقیه جانوران مسلط.مثل سیرکی ای که یک گرگ و شیر را رام می کند که برای انسان برقصد.انسان برادر بزرگ تر حیوانات نیست.انسان،دشمن حیوانات است.همه ما ته دلمان از آزار حیوانات و آزار هر کسی لذت می بریم.شخصا آزار فیزیکی نمی کنم.اما آزارهای من معمولا کلامی است و بیش تر به عنوان یک نویسنده دلم می خواهد که چنین آزاری رو برسونم.جوری که از نوشته های من به مخاطبان حالت تهوع دست دهد.این یک جور انتقام از زندگی،از طبیعت و از تمام اجدادمان است که با تداوم نسل باعث به دنیا آمدن ما شدند.همه ما مقصر هر بلایی هستیم که سر همدیگه میاد.همه ما در لجنی می غلتیم که خودمون به وجود آوردیم و جز این هم نمی تونیم نتیجه دیگه ای در برداشته باشیم.به هر حال این شکل از جامعه،تسلط افراد خاصی از انسان،انسان گله ای است که یک سری عذاب می کشند که افراد برجسته هستند و عکس اش هم همین طور است.