فقط به خاطر تنبلی نیست که به استراتژی پذیرش رو آوردم.شاید در مورد لاغرمردنی بودنم این دلیلی غالب باشه،اما در مورد چیزهای دیگر نه.مثلا در مورد موهای پام یا لباس هایی که می پوشم،می تونیم بی پولی رو هم اضافه کنیم.من هم می تونم خوب تیپ بزنم یا بدون شک وقتی که یکی رو با پاهای مشابه خودم ببینم نمیگم که چه آدم جذابی.اما ادعا می کنم که ظاهر اصلا برام مهم نیست و خودم رو به بیخیالی می زنم و شلختگی پیشه می کنم.پول کمی دارم و دلم نمیاد که این پول کم رو خرج کنم.اونم زمانی که نیازهای مهم تری دارم که در آینده بیش تر بهم فشار خواهند آورد.چون که حالا نیازهای اولیه ام توسط خانواده تامین میشه،به این معنی نیست که باید پولم رو حالا صرف خوش گذرونی و به خود رسیدن یا حتی به اصطلاح پیشرفت و یادگیری و تجربه کنم.این حالتی نیست که بخوام همیشه توش باشم.حداقل می دونم زمانی می رسه که چاره ای جز این ندارم.بالاخره زمانی می رسه که نمی تونم زخم زبون هایی که خواهند زد و قیافه گرفتن هاشون رو تحمل کنم.زمانی می رسه تنها چیزی که از زندگی میخوام یکم خلوت و آرامشه.تنها چیزی که برای نوشتن بعد از شکم سیر احتیاج دارم.چرا که نوشتن تنها دلخوشیمه.اصلا این قر و فر ها چه اهمیتی داره؟می خوام توجه یه دختر رو جلب کنم و اعتماد به نفسم هم بستگی به این داره؟ببخشید که یکم رکم.اما من ریدم تو اعتماد به نفسی که اینجوری کسب بشه و با این اوضاع و احوال اصلا ترجیح میدهم که اعتماد به نفس نداشته باشم.همه این ها به خاطر چند دقیقه لذت و به خاطر بدن یک دختره؟من منکر زیبایی شون نمیشم،اما این نمی تونه باعث تبدیل شدن من به یک آدم دیگه بشه و به زندگی ام جهت بده.وقتی که نظر دیگران رو حذف می کنم،به این پرسش به خوبی می توانم جواب دهم که به واقع چه چیزی اهمیت دارد؟چه چیزی برای من اهمیت دارد؟حتی گاهی یک مقدار افراطی میشم و به مسواک زدن هم فکر می کنم.چه کسی از بوی بد دهن خودش حالش بهم می خوره؟حداقل نه زمانی که آنقدر گه بشه که فضا رو پر کنه.چه کسی در طول روزمره به طور طبیعی یک سره جلوی آیینه است و داره خودش رو چک می کنه.شخصا وقتی که یک سره تو خونه هستم،اصلا جلوی آیینه نمیرم.موهام رو شونه نمی کنم و برای مسواک زدن هم برنامه خاصی ندارم.تا سرم به خارش نیفته حموم نمیرم و تا بوی گه زیر بغل آزارم نده لباسم رو عوض نمی کنم.چون احساس می کنم که من این ها نیستم و وقتی که با دیگران برخورد نداشته باشم هیچ کدام از این ها برام اهمیتی نداره.دلم می خواد ذهنم سیر طبیعی اش رو طی کنه و این وسط با یک سری نگرانی های بیخود مشغول نشه و به انحراف کشیده نشه.ولی صادقانه چرا یک نفر باید از این خجالت بکشه که با شلوارک تو لب ساحل بچرخه و بره استخر.چون که به صورت طبیعی و به دلایلی نامعلوم پشتش جوش زده و جای جوشش مونده.دوبار دکتر رفته و دارو مصرف کرده و بهتر شده.اما حالت طبیعی اش برنگشته.