واقعا زنی پیدا میشه که حاضر باشه با دست و پا و تو تشت لباس بشوره؟خیلی از زن های قدیمی اطرافم این طوری بودن،من جمله مادرم.البته من انتظار ندارم که لباس های من رو بشوره.اصلا فقط لباس های خودش رو بشوره،اگه قراره بچه دار نشیم.وقتی که مجبور باشی برای لباس شستن زحمت بکشی،ترجیح میدی که لباس زیادی نداشته باشی.ترجیح میدی که به جای لباس عوض کردن دوش بگیری و توی تابستون همیشه زیر بغل ات رو شیو کنی که کم تر بو بگیری.هرچند که برای لباس شویی خریدن هم باید زحمت بکشی و پول دربیاری.درکل برای استفاده از امکانات رفاهی این زمان باید سخت کار کنی.پس این چه امکانات رفاهی ایه.امکانات به ظاهر رفاهی.من ریدم تو این امکانات رفاهی.هرچند که لباس شستن به اون روش هم بعد از مدتی پا درد و دست درد میاره.به خصوص وقتی سن ات بالا رفته باشه.به نظرم بهتره از خشک شویی ها استفاده کرد.تو داری پولی جمع می کنی که در آینده لباس شویی بخری.به نظر من که مسخره است.الان داری کون خودت رو پاره می کنی و با فکر آرامش آینده،آرامش می گیری که مثلا در آینده بتونی راحت باشی. درحالی که تو الان می خوای راحت باشی و الان می خوای لباست رو بشوری.از کجا معلوم فردا زنده باشی.کس شعره که بخوای به لباس هایی که بعدا می خواهی بشوری هم فکر کنی.فقط به لباسی که در حال کثیفه و می خوای بپوشی.بعدش هم به نظرم دیگه در این شرایط به اندازه نیازت لباس خواهی داشت.نه لباس اضافی ای که مجبور باشی برای شستن خودت رو به زحمت بندازی یا برای خشک شویی اش پول کنار بزاری.مثلا کلا دو دست.یک دست رو می پوشی و یک دست رو منتظری شسته بشه یا خشک بشه.ضمن اینکه گور پدر دردی که در آینده می کشی.گور پدر هزینه آب و صابونی که باید برای شستن بدی.این هزینه ها زیاد نیست و دردها برای بعدنه.از کجا معلوم بخوای تا اونموقع یا خود اون زمان زنده بمونی.به مشکلات اون زمان در اون زمان فکر می کنی.در حال حاضر نگرانی هایی داری و بعد بخوای نگرانی های دیگه ای به این نگرانی ها هم اضافه کنی؟نگرانی هایی که برای آینده است؟مگه آینده توهمی بیش نیست.مگه چیزی جز زمان حال وجود نداشت؟من فقط می دونم که دارم یک سری اضطراب و سختی هایی رو تحمل می کنم که برای آسایش بعدنه.این آسایش صرفا یک چیز ذهنیه و برام قابل حس نیست.اما این رنج و اضطراب رو حس می کنم.این نگرانی رو.شکی نیست که من حاضر نیستم برای آسایش خودم در آینده تلاش کنم،حداقل در آینده مبهم بعید.چه برسه به آینده یکی دیگه.حتی حال یکی دیگه.برای یک زن خیالی.برای یک دختری که ازش خوشم میاد و مثل هرچیزی دلت می خواد که بدون هیچ زحمتی داشته باشیش و باهات خوب باشه.مثل یک ماشین یا یک گوشی.من درد خود آینده ام رو حس نمی کنم و با خود آینده ام احساس همدردی نمی کنم،چه برسه با یکی دیگه.حتی کسی که عاشق اشم.اما عاشق بودن چه معنایی داره؟چیزی که تو رو یک آدم دیگه ای می کنه،چیزی که خودت نیستی.چیزی که در روندش خودت رو فریب میدی و مجبوری خودت رو سرکوب کنی.چیزی که برای به سرانجام رسیدنش خودت سرراه خودتی.باید خودت رو از سر راه ات کنار بزنی.