چندوقت پیش بود که با خودم گفتم آخرش کهچی؟ سؤالی که یا براش جواب پیدا میکنی، یا پیدا نمیکنی و مجبور میشی یکمدت درد بکشی. انتخاب من گزینۀ اول بود؛ ولی نمیدونستم روزگار، پشت در داره بهریش من و به انتخابی که کردم میخنده. این شد که گزینۀدوم رو پشت در گذاشت، زنگ رو زد و رفت.
دردِ تغییر مسیر، شتری بود که حالا در خونۀ من خوابیدهبود. بهاین نتیجه رسیدم که تدوین کردن، تو این مدت خیلی بهم کمک کرده و قطعاً درآینده هم بهدردم میخوره؛ ولی حس کردم که داره محدودم میکنه. یک سقفی بالای سرم گذاشتهبود که نمیذاشت از اون بالاتر برم.
اولین مواجۀ من با درد:
اولین درد رو اینجا تجربه کردم. جایی که مجبور بودم کار کردن رو بذارم کنار. اما فرصتی که توی این درد وجود داشت خیلی برام ارزشمند بود. چه فرصتی؟
همیشه تولیدمحتوا یک گوشۀ ذهنم رو قلقلک میداد. و الان من بودم که باید جایخالی کار رو با کلمۀ مناسب پر میکردم. (0.5 نمره)
دیگه نیاز نیست بگم با چی پرش کردم. تنها کاری که باید انجام میدادم، پیدا کردن مسیر جدید بود. بین راههای مختلف که خیلیهاش بیراهه بود، باید انتخاب میکردم.
روش من برای پیدا کردن مسیر قابل اعتماد:
با اعتماد بهخودم که... نه، ولی با اعتماد بهپیشنهاد چندتا از بزرگان این حوزه، مسیرم رو انتخاب کردم. (البته چاشنی شانس هم باید بهاین تصمیم اضافه کنم.)
تلاقیِ زمان جستوجوگری من با شروع فصل دوازدهم باشگاه محتوا، شد شرکت توی آزمون ورودی. نتیجه؟
با رتبۀ32 شدم دانشجوی شبانه. اینشد که نفوذ کردم به دنیای محتوا.
«آخ» دوم:
من و 65نفر دیگه، بین اینهمه راه و در یکزمان، انتخاب مشترکی داشتیم. انتخابی که باعث شد شخصیتهای داستان همدیگه بشیم. بچههایی که حضورشون موتور محرک من توی این مسیر بود. چرا؟
وقتی جدول برنامۀ هفتگیمون رو دیدم، «آخ» بعدی رو گفتم. جدولی که پر بود از ساعتهای آموزشی، اون هم فقط توی یکماهونیم! یادگیری خودبهخود همراه با درده؛ چهبرسه بهاینکه فشرده هم باشه. اما ارتباط بین شرکتکنندهها و همراهی کمکمربیها، مثل آمپول بیحسکننده عمل کرد. اینکه من تنها نبودم، اینکه بقیه از من خیلی شلوغتر بودن ولی حضور فعالی داشتن و یکعالمه «اینکۀ» دیگه، همهشون الهامبخش من بودن که جا نزنم.
شبکهسازی، عنصر منحصربهفرد:
برای منی که اعتقاد زیادی به شبکهسازی و تأثیرش توی رشد انسانها دارم، باشگاه مثل آرمانشهر بود. دایرۀ ارتباطی که نه، حجمی از ارتباطات رو برامون ساخت. ترکیبی از بچههایی که اول راه هستن، با آدمهای حرفهای در زمینههای مختلف این حوزه، ترکیب برندۀ باشگاه بود. این که توی این سیستم باشی و همۀ این افراد تو رو بشناسن، یعنی دروازۀ ورود به این اکوسیستم.
از دست این کمالگرایی:
برای امثال من که با کمالگرایی منفی دستوپنجه نرم میکردیم، باشگاه حکم تراپی رو داشت. مجبور شدم کاری رو که بهخاطر حساسیت زیاد توی سههفته انجام میدادم، یکهفتهای تموم کنم. و تو چهمیدانی که مشق عشق چیست؟
«آخِ» آخر:
«آخ» سوم با این که آمپول بیحسی زده بودم، اینجا داشت بلند میشد. تجربههای عملی و درعینحال فشرده که تحتعنوان مشق عشق بر ما هجوم آورد. باشگاهه دیگه؛ چربیسوزی و عضلهسازی خودش رو داره. درسته که فشار داره، ولی درعوض روفرم میایم. درحالحاضر هم یکم عضلههام درد میکنه؛ ولی برام لذتبخشه.
چی دادم و چی گرفتم؟
خوشحالم که توی این راه قرار گرفتم. تونستم بهچیزی که انتظار داشتم دست پیدا کنم و رشد خوبی رو تجربه کردم. با اینکه یکمدت کار کردن رو کنار گذاشتم، ولی درعوض فرصتهای بهتری پیشروم هستن. فرصتهایی که کمک میکنن اثرگذارتر باشم؛ و این تمام دلیلیه که بهخاطرش یاد میگیرم و کار میکنم.
خیلی ممنونم از مامان و بابای باشگاه، آقای داریان و خانم قویمی عزیز، بابت فضایی که فراهم کردن. جایی برای کسایی مثل من که میخوان وارد مسیر تولید محتوا بشن؛ جایی که میتونیم عضلههای محتواییمون رو اصولی پرورش بدیم.
کسایی که تازه میرن باشگاه، همون اول کار خیلی وزنهها رو اشتباه میزنن. اینجاست که کمکمربیها میان و درست تمرین کردن رو بهشون یادآوری میکنن. ممنونم از خانم بگری عزیز، کمکمربی صبوری که همیشه با حوصلۀ زیاد درست وزنه زدن رو بهم یادآوری کردن.
حواست باشه!
در نهایت، اگر قصد داری که وارد این مسیر بشی، من باشگاه محتوا رو پیشنهاد میکنم. اما هرتصمیمی که میگیری، دقت کن بیراهه نباشه. این مهمترین چیزیه که توی این بازار باید بهش حواست باشه. چون جنس تقلبی زیاده؛ مخصوصاً درزمینۀ محتوا.
اگه خواستین بیشتر با باشگاه محتوا آشنا بشین، میتونین وارد لینک زیر بشین: