ویرگول
ورودثبت نام
مینا کبودرآهنگی
مینا کبودرآهنگی
مینا کبودرآهنگی
مینا کبودرآهنگی
خواندن ۴ دقیقه·۲۴ روز پیش

ژیان مامان

ماجرای ژیان نارنجی که از مامان یک راننده ساخت

اگر فکر میکنید مامانم از اولش ماشین شاسی بلند داشت و راننده خفنی بود، سخت در اشتباهید. مامان بارها در آزمون رانندگی رد شد و معتقد بود که افسرهای راهنمایی و رانندگی با او دشمنی دارند. دایی رضا همراه مامان در جلسات آموزش رانندگی شرکت میکرد چون آن روزها هم مثل این روزها، وقتی معلم رانندگی مرد بود، خانمها باید همراه داشتند.

سال ۶۴ بود و بابا یک ماشین ژیان نارنجی خیلی نو به قیمت ۱۵ هزار تومان برای مامان خرید. آن روزها یک همچین ژیان تمیز و کم کارکردی، عروسک محسوب میشد چون آن روزها هم مثل الان گزینه های زیادی برای انتخاب ماشین وجود نداشت. بابا ژیان را توی حیاط پارک کرده بود و صبح موقع ترک خانه به مامان گفت که با ماشین خودش میتواند هر کجا دوست دارد برود. ساعتی پس از رفتن بابا، خانمی که سرایدار ما بود و به مامان در کارها کمک میکرد(بیشتر جنبه نظارت بر خرابکاری داشت)، زنبیل قرمزش را برداشت که به خرید برود و مامان هم که چشم او را دور دید ماها را حاضر کرد تا با ماشین جدیدش به خانه مامان بزرگ برویم. آن روزها علیرضا ۹ ساله بود و من ۸ ساله و حسن ۴ ساله و معصومه یک ساله و فقط ببینید روحیه مامانم چقدر خوب بوده که بدون داشتن گواهینامه رانندگی میخواسته با چهارتا بچه قد و نیم قد به گردش برود(طفلک ۲۸ سالش بوده). توی ماشین که نشستیم مامان آینه و صندلی را چک کرد و به محض اینکه استارت زد ماشین از جا کنده شد و توی گودال باغچه افتاد و سپر ماشین با درخت گردو برخورد کرد و له شد. مامان از دست بابا عصبانی شد که ماشین را توی دنده گذاشته بود و دق دلی اش را سر ما خالی کرد و علیرضا را فرستاد که دنبال کبری خانم(سرایدار) بدود و از او بخواهد که دایی رضا را خبر کند. تا رسیدن دایی رضا مامان تلاشهای بی فایده ای جهت در آوردن ماشین کرد. دایی که آن روزها حدودا ۱۸ ساله بود آمد و ماشین را از جلو هول داد؛ مامان که پشت فرمان نشسته بود به شدت گاز داد و دنده عقب رفت و از عقب خورد به در پارکینگ. به این ترتیب سپر عقب هم کمی مچاله و له شد. حالا نوبت دایی رضا بود که شانس خود را امتحان کند و ماشین را از حیاط بیرون بیاورد. او اول آینه و صندلی را تنظیم کرد و ماشین را خلاص کرد و استارت زد و به شدت گاز داد و فرمون را زیادی پیچاند، به طوریکه موقع بیرون آمدن از در حیاط سمت راست ماشین به در مالید و له شد. مامان به دایی رضا گفت:" تو بلد نیستی بذار خودم برونم". دایی رضا روی صندلی شاگرد نشست و ما هم عقب ماشین و مامان بالاخره ماشین را به حرکت در آورد و حدودا ۱۵ الی ۲۰ متر مستقیم حرکت کرد، بعد هول شد چون داشتیم به سرازیری نزدیک میشدیم و فرمون را کج کرد و گلگیر راست را به درخت چناری کوبید و له کرد. از آنجایی که بسیار سختکوش بود به رانندگی ادامه داد و از سرپایینی اول فرود آمد و حالا موقع رد کردن یک پیچ بزرگ و وارد شدن به سرپایینی دوم بود. با احتیاط از کنار سنگچین کنار جاده حرکت کرد و چون سنگچین خیلی به رانندگی مامان عادت نداشت، خودش را به ماشین میمالید و بدنه آنرا میخراشید. خلاصه خدا ما و مامان و ژیان نارنجی را خیلی دوست داشت که توی رودخانه نیفتادیم و سرپایینی دوم را هم رد کردیم. چون با این اتفاقات ظاهر ماشین دیگر خیلی نو و جذاب نبود، مامان از رفتن به خانه مامان بزرگ و نمایش دادن ماشین منصرف شد و بالاخره او و دایی رضا موفق شدند که دور بزنند و دوتا سربالایی را با وجود درختان چنار و سنگچین هایی که با مامانم و ماشین نوی او دشمنی داشتند رد کنند و داخل حیاط بیایند. ژیان نارنجی که دیشب میگفتند برای خودش‌ عروسکی است، دیگر تبدیل به ژیان قراضه ای شده بود؛ آن هم فقط با گذشت زمانی کمتر از یک ساعت. بابا که آمد مامان وقایع را با مهارت خاصی برای او تعریف کرد. در ادامه او و مامان خدا را شکر کردند که ما چهار تا بچه سالم و سلامت هستیم و ضرر به مال آنها خورده نه جان ما!

فردای آن روز ما پیش کبری خانم ماندیم و بابا با ژیان قراضه به مامان کلی آموزش رانندگی داد و کم کم دست مامان راه افتاد و پس از چند ماه توانست گواهینامه رانندگی بگیرد. ژیان دیگر عروسک نشد ولی مامان راننده ماجرای ژیان نارنجی که از مامان یک راننده ساخت

گواهینامه رانندگیماشیندنده عقب با اتو ابزارتصادف
۷
۲
مینا کبودرآهنگی
مینا کبودرآهنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید