دو روز آخر سال و حساسیت فصلی اش.
همه چی آشفته و در تلاطم است.
اتاقم در عطش تمیزی و خودم در عطش آب و کار های نکرده.
می دانم که قرار است تکالیف عیدم را باز پر استرس به انجام برسانم.
یعنی ممکن است تغییری رخ دهد؟!
پرده را که کنار میزنم تنها یادگاری از زمستان بر روی کوه ها پیداست. یادگاری سفید رنگ.
احساس میکنم هوای خوبی بیرون در جریان است.
پرده را پس میزنم و ازگرد روی آن عطسه ام می گیرد. پنجره را باز می کنم و سوز سرما عطسه ام را تجدید می کند.
پس کو بوی بهار. چرا قدیم ها عطر تند تری داشت؟!
نکند بهار هم به بی پولی افتاده و دیگر پول خرید عطر همیشه گی اش را ندارد؟!!
به یاد جریان هوای امسال می افتم که کمی مساعد شده.
یعنی ممکن است تغییری رخ دهد؟!!
...
خوب یا بد؟
تا چه حد خوب؟!
چه قدر قرار است امسال به اهدافم برسم.
چه قدر قرار است با وجود موانع به آنها برسم؟!
عطسه ام می گیرد
با حساسیتِ شکل سرما خوردگی به استقبال بهار آمده ام.
با کلی ایده به سوی او آمده ام.
با کلی ایده ی ننوشته و نوشته و نیمه کاره.
با اتاق شلوغ و به هم ریخته.
با اعمال خوب و بد پارسالم.
با استرس هایی که نسبت به سال دیگر دارم.
نکند بهار بترسد و از این بار سنگین استقبال هایم به سراغم نیاید.
باید بهش بگویم که با شب احیا به استقبالش می آیم که همین بار کار های بدم را ممکن است کم کند.
هنوز هم ترقه می زنند. مگر سه شنبه تمام نشد و از چهارشنبه نگذشت الان که دیگر پنج شنبه شده ست چه می کنید؟!
در کلامم استرس و در دل امید دارم به امسال که شاید خردکی بیشترک هوای هم را داشته باشیم.
پس...
هم شاگردی سلام!!!سال خوبی داشته باشی
(نمی خواستم یاد اول مهر بیندازمت)
آهنگ والس نوروزی را گوش کنید و سالتان را تحویل خاطراتتان دهید.
سال خوبی را انتظار نکشید و سال خوبی را سرهم کنید.
(گفتم شاید سال خوبی را بسازید کلیشه ای و یا فعل ساختن برای مهندسین عمران است)