دنیایی که در آن زندگی می کنیم چگونه جایی است؟ اگر فقیر و فرودست و تحت ستم باشیم، دنیا را غیرمنصفانه و غیره میبینیم و اگر ثروتمند و موفق باشیم احتمالاً نگاه خوش
بینانه تری داریم.
نهادهای متعددی نیز با اهداف تحقیقاتی از متخصصان رشتههای گوناگون خواستند تا تصویرشان از دنیای امروز را ترسیم کنند. دنیای امروز ما از نظر متخصصان پیش از هر چیز دو ویژگی دارد : دنیای نابرابر و گرفتار بحران های اقلیمی.
هم فقر و هم تغییرات اقلیمی موضوعاتی گسترده ،چند وجهی و پیچیده اند. نه به سادگی می توان تعریفشان کرد، نه به آسانی قابل اندازه گیری و مقایسه اند، و نه راه حل های دم دستی و کوتاهمدت دارند . هر دو مسائلی عمیقا جهانیند .دقیقاً در چنین موقعیت های مبهم و خطیری است که نقش تحقیقات علمی و پژوهشگرانی که تلاش میکنند ابعاد گوناگون بحرانهای بزرگ و تقسیم کنند اهمیت مییابد.
آنتونی اتکینسون ، اقتصاددان بریتانیایی بیتردید یکی از این چهره هاست . کسی که طی چهار دهه فعالیت پربار دانشگاهی مطالعات فقر و نابرابری را با همراهی چند اقتصاددان دیگر به یکی از موضوعات اصلی دانشگاه اقتصاد تبدیل کرد و توجهات بسیاری را به این مشکل جهانی جلب کرد.
اتکینسون کارش را در شرکت آیبیام رها کرد و به آلمان رفت تا در بیمارستانی در هامبورگ به کار داوطلبانه مشغول شود مواجهه مستقیم با بیماران فقیری که با مرگ و بیماری دست و پنجه نرم می کردند همزمان شد با خواندن کتابی که تا آخر عمر از آنها یاد میکرد : "فقیر ها و فقیر ترین ها"
اتکینسون پس از خواندن این کتاب تصمیم گرفت اقتصاددان شود. دانشجوی دانشگاه کمبریج شد و با رتبه ممتاز لیسانس گرفت . اتکینسون در ۲۷ سالگی ، وقتی هنوز مدرک دکترایش را نگرفته بود ، استاد اقتصاد در یونیورسیتی کالج لندن شد، بعد از چند سال به مدرسه اقتصادی لندن رفت ، و در نهایت به کمبریج بازگشت.ولی هیچ وقت دکترا نگرفت.
از نظر ادیسون مسئله اصلی این بود که بتوانیم معیارهای عینی برای سنجش فقر یابیم تاریخ نابرابری را ترسیم کنیم و سیاستگذاریهایی جامع برای حل مسئله ارائه دهیم.
اتکینسون برداشت های ذهنی از فقر را در دو حیطه توضیح میداد : نگاه سیاستمداران به فقر ، و روایت خود فقرا از چیستی فقر .مطالعات تاریخی گسترده اش نشان میداد که سیاستمداران قابلیت و انگیزههای زیادی برای ورود به مسئله فرق دارند ،و به خصوص وقتی پای ارزیابی و نقد سیاستهای رقبایشان به میان میآید، به شدت به آمارها و مطالعات مربوط به فقر توجه نشان می دادند .گاهی آشنایی با وضعیت فقرا، مواضع و اولویتهای سیاستمداران را تغییر میداد و همه اینها به این معنا بود که اگرچه سیاستمداران عمدتاً مواجه ذهنی و روایی بافقر دارند ، اما میتوان از نیروی آنها برای اولویت بخشیدن به سیاستهای ضد فقر و نابرابری کمک گرفت. اما مشکل آن بود که سیاستمداران معمولا برخوردی موقتی و غیرفنی با ماجرا داشتند و همین باعث می شد طرح هایی یک شبه و فوری برای کاهش یا برچیدن فقر تدوین کنند که معمولا جز شکست نتیجه ای نداشت . بنابراین برای آنکه بتوان به شیوه درستی فقرا در برنامهریزیهای سیاسی جای داد لازم است توصیف دقیق و همه جانبه از آن در دست داشته باشیم . انتشار داده های عمومی درباره میزان و گستره فقر ابزار مهمی برای انگیزه بخشی به سیاستمداران بود.
توجه دوباره به فقر به مثابه مسئله جهانی ، و نه مشکلی مختص کشورهای عقب مانده ، باعث شد بزرگترین نهادهای بینالمللی فقر را بار دیگر در کانون توجه قرار دهند. اولین هدف از هشت هدفی که سازمان ملل بنا داشت تا سال ۲۰۱۵ به آن دست پیدا کند از بین بردن فقر شدید و گرسنگی بود . هدفی که امروز شش سال بعد از موعد پایان برنامه بهتر از همیشه می دانیم چقدر دور و دست یافتنی است.
اتکینسون به عنوان اقتصاددان جوان می دید که همکاران دانشگاهی اش معمولا تجربه انتزاعی خود فقرا را هنگام مطالعه و اندازهگیری فقر در نظر نمیگیرند. اما مطالعات مردم شناختی و جامعهشناختی درباره زندگی فقرا نشان میداد که فهمیدن معنای فقر از نگاه خود آدم ها بخشی ضروری از هر کارزاری علیه فقر و نابرابری است
بسیاری از راهبردهای بانک جهانی در کشورهای مختلف به شکست انجامید و یا عملاً بی اثر بود ، و منتقدان با تکیه بر همین مسئله تاکید میکردند که هیچ راهبردی برای توسعه بدون مشارکت معنادار مردمی که قرار است این سیاست ها بر زندگی شان اعمال شود ، نمیتواند به نتیجه موثری منتهی شود. اتکینسون در رابطه با همین مسئله بود نوشت : "چرا فقط کسانی که یک روز از زندگی شان را در فقر به سر نبردهاند ،آن هم از کشورهایی که فقر مطلق اساساً در آنها وجود ندارد ، باید برای زندگی مردم فقیر کشورهای دیگر برنامه بنویسند ؟" .
بانک جهانی در پاسخ به این انتقادات فزاینده از سال ۱۹۹۹ پژوهش گستردهای را در بیش از ۲۰ کشور جهان برای ثبت و مطالعه صدای فقر را آغاز کرد .رهبران این پروژه دریافتند در هر جامعه تصویر در مجموع روشنی در ذهن فقرا وجود دارد از اینکه یک زندگی آبرومندانه چه شکلی است
. از نظر فقرا فقر در معنای گسترده اش ، ناتوانی در رسیدن به معیارهای زندگی آبرومندانه تعریف می شد . فقر برای آنها به معنای نداشتن درآمد یا پول نبود ، بلکه بیشتر این بود که شبی نتوانسته بودند شکم بچه هایشان را سیر کنند، یا روزی از لباسی که پوشیده بودند احساس شرمندگی کرده بودند ،و یا خانهشان را بدتر از آن می دانستند که بتوانند آنجا مهمان دعوت کنند . فقر از نظر فقرا احساس بی قدرتی و بنبستی بود که اجازه نمی داد آنها مثل بقیه مردم معمولی زندگی کنند. این بن بست اگرچه با پول ارتباط کاملی دارد ، اما در تجربه زیسته آنها عمدتاً با عدم دسترسی به غذای کافی ، نبود امکانات بهداشتی و سلامت ، و حس تحقیر و طرد و سرکوب شناخته میشد. این تحقیق تصویر جدیدی از زندگی فقرا ارائه کرد که زیر سایه تصورات رایج در این باره پنهان مانده بود.
از مدتها پیش پنداشتی از " فرهنگ فقر" در میان اقتصاددانان و اصحاب علوم اجتماعی رایج بود ،که بر اساس آن تصور میشد فقرا به شیوه های گوناگون آنچنان با شیوه زندگی فقر زده خود سازگار میشوند و آن را درونی میکنند ،که حتی وقتی فرصت و امکاناتی برای خروج از آن برایشان پیش می آید ،یا یا به آن بی اعتنایی می کنند یا نمی توانند به درستی از آن بهره ببرند.
ادامه تحقیقات درباره زندگی روزمره فقرا ایده "فرهنگ فقر" را شدیدا به چالش کشید و لذا با حمایت بانک جهانی مرحله دوم پژوهشی با اسم" بیرون آمدن از فقر "شروع به کار کرد.
نتایج این پروژه در قالب چهار جلد کتاب از سوی بانک جهانی انتشار پیدا کرد و نشان داد که اکثراً فقرا عمیقاً تمایل دارند ،از تله فقرخارج شوند , امیدها و آرزوهای فراوانی برای آینده ای بهتر در ذهن می پروراند , و برای تحقق اهدافشان سخت تلاش میکنند . به عبارت دیگر اکثر آنها فقرر ا موقعیت موقتی می دانستند که به شکل نامنصفانه یا از بخت بد نصیبشان شده است و بالاخره روزی آن را پشت سر خواهند گذاشت .اگر چه چرخه های فقر واقعیت دارند و فقرا به سختی میتوانند از دام فقر بگریزند ، اما دلیلش سازگار شدن فرد با خرده فرهنگ فقر نیست ، بلکه ناشی از آن است که فرصتهای تحرک پیشرفت اجتماعی برای آنها به شدت محدود است .
با اینهمه مفهوم ذهنی فقر ممکن است نادقیق یا غیر قابل اعتماد باشد. بنابراین اگرچه شنیدن روایت فقر از زندگیشان درک عمیقی از وجوه ناشناخته تر فقر و نابرابری به دست می دهد ، لازم است تا معیارهای برای سنجش فقر و نابرابری داشته باشیم . به صورت خلاصه این مسئله این بود که باید حدی از توانایی را ، اعم از مادی و غیرمادی ، محاسبه کنیم که مثل یک مرز بتواند با تقریب خوبی فقرا را از کسانی که فقیر نیستند جدا کند این مرز را معمولاً "خط فقر " می نامند.
برای چندین دهه مهمترين روش محاسبه خط فقر تعیین حداقل پول لازم برای تامین نیازهای پایه زیستی یک انسان ، یعنی حدی از غذا، بهداشت ، و محافظت بود که برای ادامه حیات ضروری قلمداد می شوند. با این حال محاسبه این خط تمایز بخش آخر ماجرا نیست . سوال بعدی این است که دقیقاً چگونه میتوان یک خانوار را بالاتر یا پایینتر از خط فقر دانست؟. در پاسخ به این سوال دو راهبرد اصلی صورتبندی شد : روش "درآمد کل "و روش "هزینه کل". در روش اول ، محاسبه درآمدهای یک خانوار تکیه می شود و سپس سنجیده میشود که این خانوارها با توجه به کل درآمد هایش می تواند نیازهای پایه خودش را تأمین کند یا نه. در مقابل" روش هزینه "می گوید آنچه مهم است این است که یک خانوار در عمل چه تعدادی از کالاها را مصرف میکنند،؟ آیا میزان کالری لازم را دریافت میکند؟ یا سایر نیازهای پایش برطرف میشود؟.
اقتصاددانان ای که نگاه دقیق تری به شکاف و نابرابری های اجتماعی دارند این رویکرد به تعیین نیازهای پایه را بیش از حد مکانیکی توصیف میکنند .اتکینسون ،که یکی از مهمترین منتقدان رویکرد نیازهای پایه بود، تاکید میکرد در محاسبه خط فقر معمولاً نیازها و تواناییهای همه آدم ها یکسان در نظر گرفته میشود .در حالی که در تعیین نیازهای پایه افراد باید تفاوت های جنسیتی و سنی یا وضعیت سلامت شان را در نظر گرفت.
آمارتیاسن اقتصاددان مشهور هندی از دهه ۱۹۸۰ شروع به نقد دیدگاه های نیازهای بنیادین کرد و معتقد بود این رویکرد دیدی فایده گرانه به انسان ها دارد، یعنی افراد را موجوداتی در نظر میگیرد که لذت ها و دردهایشان را به آسانی و با دقت می توان اندازه گرفت و جمع و تفریق کرد . به همین دلیل سیاستگذاری درباره فقر بر اساس نیازهای بنیادین مستعد تقليل گرایی است و همه چیز را در رشد اقتصادی و درآمد سرانه خلاصه میکند . سن در آثار متوالی خود نگاه جدیدی را صورت بندی کرد که "رویکرد قابلیت" ها نام برده شده است. در این رویکرد هر انسان دارای کارکردها و قابلیت هایی در نظر گرفته میشود. خلاصه اینکه "کارکردها" همه چیز هایی هستند که یک انسان در زندگی خود میخواهد و مطلوب میداند، از غذا و سرپناه بگیرید تا احساس رضایت و خوشبختی ، حس پذیرفته شدن و تعلق داشتن در یک اجتماع ، داشتن شغل معنادار ، و برخوردار بودن از آزادی و کرامت. "قابلیت ها" نیز منابع و فرصتها و توانایی هایی است که فرد در اختیار دارد و از آنها استفاده میکند تا کارکرد هایش را محقق کند. در این افق ،فقر از نظر آمارتیاسن یعنی ناتوانی در رسیدن به آن نوعی از زندگی که فرد ارزشمند می شمارد.
این احساس طرد و جداماندگی ، هسته فقر است و برای مقابله با آن کمک های پولی کافی نیست , بلکه باید فرد را توانمند ساخت و آزادی عمل داد تا بتواند زندگی خود را محقق کند.
اتکینسون در سال ۲۰۱۳ ریاست کمیسیون فقر جهانی را در بانک جهانی به عهده گرفت و پروژه تحقیقاتی بزرگی را برای ارائه تصویری دقیق از نقشه فقر در جهان آغاز کرد ، اما پیش از به پایان رساندن آن، در سال ۲۰۱۷ از دنیا رفت.
تلاش های بی وقفه اتکینسون تصویری از جهان را به ما نشان داد که نیروهای بسیاری میکوشند تا آن را فراموش کنی. دنیای ما به شکلی فزاینده در حال نابرابر شدن است ،اما این روند اجتناب ناپذیر نیست. دنیا می تواند به جای برابری تری تبدیل شود و چه بهتر که ما هم سهمی در آن ایفا کنیم.