فضانورد اقیانوس
فضانورد اقیانوس
خواندن ۴ دقیقه·۹ روز پیش

چرا باید بنویسم؟

هفته گذشته تماما به این فکر میکردم که نوشته‌های من[مخصوصا هفته‌نوشت‌هایم]به چه دردی میخورد؟
در ابتدا ذهنم را به سمت افراد دیگر منحرف کردم اما جواب آدم دیگر نبود.
جواب این سوال خودم بودم.دقیقا خودِ خود من!
از وقتی که هفته‌هایم را در ویرگول ثبت میکنم، حس میکنم که به ویرگول تعلق خاطر دارم.
که ویرگول برایم دفترچه یاداشتی‌ست که می‌توانم در آن بنویسم و روزها بعد کسی یواشکی وارد اتاقم شود و دفترچه را بخواند و با احتیاط خارج شود؛اینجا برعکس واقعیت از اینکه کسی این خاطرات نصفه‌ونیمه را بخواند واهمه ندارم و بجایش خوشحال می‌شوم...
پس از امروز فقط برای خودم مینویسم و اهمیتی ندارد دیگران چه فکری می‌کنند.

نمیدانم چرا ولی به نظرم با حال و هوایم بسیار جور است این متن.
نمیدانم چرا ولی به نظرم با حال و هوایم بسیار جور است این متن.


هفته‌هایم گرفتار تکرار شده‌اند و هیجان نقش‌اش را به یکنواختی داده و خودش در گوشه زمین چنبره زده و به ندرت و فقط برای تشویق یکنواختی وارد زمین می‌شود.
*شنبه:تکرار غلبه شده بر همه‌ چیز
همانند هفته‌ها قبل کلاس رفتم.
برگشتم خوابیدم.
پست ویرگول را پختم.
سلف رفتم و کار‌های روزمره را انجام دادم.
*یکشنبه:شکار کنه، آشوب در مزرعه
همانند هر یکشنبه صبح با ذکر فحش به تمام دنیا از خوابِ خوش بیدار شدم و به میدان شکار رفتم و دو ساعت خودم را غرق کردم در دنیای کنه‌ها.
به زور کنه را تمام کردیم که اتوبوس ما را‌ کشان‌کشان با خود به مزرعه برد و استاد همانند هیتلر ما را به کار گرفت.انگاری در اردوگاه کار اجباری باشیم؛دمی اجازه نفس کشیدن نمی‌داد.
بذرهای گندم را چک کردیم.
کودها را مورد بررسی قرار دادیم.
زمین را با متر و پا اندازه گرفتیم.
و بعد دستکش‌ها را پوشیدیم تا نمونه خاک جمع کنیم.
سپس وقتی کمرمان از درد صدایش به هوا رفت با خنده گفت:بفرمایید صبحونه بچه‌ها.
صبحانه را خوردیم و به اهنگ‌های مجاز[دروغ می‌گویم فقط ابی و معین گوش دادیم]گوش دادیم.[ببخشید هی وسط متن چیزمیز اضافه میکنم،استاد اصرار داشتن که باید آهنگ مجاز باشد ولی کو گوش شنوا؟]
و بعد از صرف شاهانه‌ترین صبحانه به خوابگاه برگشتیم و بقیه روز داستان جذابی برای تعریف ندارد.
*دوشنبه:روز بی‌نام!
کلاس اولمان کنسل شد.
با اینکه بیشتر خوابیدم ولی اعصابم آنچنان خورد و خاکشیر بود که با استاد موردعلاقه‌ام با تندی حرف زدم و تمام کلاس دوست داشتم خرخره یکی از همکلاسی‌هایم را بجوم.
ولی خدا را شکر قبل از هر اتفاقی کلاس تمام شد و من با غذا قوای تحلیل رفته‌ام را بازیابی کردم و با عشق و خنده به کلاس دوم رفتم.
پروانه را اتاله کردیم.[برای اینکه حشره در بهترین وضعيت بدنی خشک شود آنرا اتاله میکنیم و با سوزن روی تخته فیکس میکنیم تا قشنگ خشک بشود]
بعد از کلاس خواب.
کتاب و تمام.
*سه‌شنبه:بیا تلاش کنیم حال خوب بسازیم.
تنها کلاس روز را رفتم و برگشتم خوابگاه.
و از شر تمام اتفاقات تکراری و ناگوار پناه بردم به آشپزی و خودم را در بوی لذیذ ادویه و میگو دفن کردم.
ناهار را خوردیم و خودم را برای امتحان کنه آماده کردم.
*چهارشنبه:چرا تمامی نداری؟
هرکاری کردم شب خوابم نبرد.
پنج صبح به حیاط رفتم و هوای خنک را با زور در ریه‌هایم چپاندم و ۸به کلاس رفتم
امتحان را دادم
سرکلاس نشستم
غذا
کلاس
دوباره کلاس.
و آه خدایا فرسوده شدم از کلاس‌های بیشمار چهارشنبه.
برگشتم خوابگاه و دربه‌در دنبال خواب شیرین بودم اما صداها مجال خواب را نمی‌داد.
اما زرشک حالم را بهتر کرد و شب از شدت خستگی مُردم.
*پنجشنبه:روز قرتی بازی.
از آنجا که چُس کلاس‌های اینستایی را دیده بودیم برای اینکه از قافله جا نمانیم دفتر و دستک‌مان را زیر بغل زدیم و رفتیم کافه و مشغول نوشیدن و فکر کردن و کار شدیم و در ادامه با یکی از دوستانمان به بیابان رفتیم و آسمان را بلعیدیم.
برگشتیم و خودمان را به دامان بزک‌‌دوزک انداختیم.
*جمعه:خانه‌داری.
جمعه روز تمیزکاری بود.
خانه را مرتب کردیم.
ناهار خوردیم.
خوابیدیم
آهنگ گوش دادیم.
غم را به خنده فروختیم.
شبیه زنان خانه‌دار مشغول لوبیا تمیز کردن و غیبت شدیم.[جالبترین قسمت پاک کردن لوبیا آنجایی بود که جانورهای کوچک درون لوبیا‌ها را مورد بررسی قرار میداد و تشخيص میدادم حشره است یا کنه.آه بسی لذت بردم]
این هفته هم تمام شد اما فکر اینکه چرا این همه تکرار سایه بر زندگی‌ام افکند است؟!تمامی ندارد!

بخند.باشه؟
بخند.باشه؟

پی‌نوشت:تکرار فرسودگی را با خودش کشان‌کشان به همراه می‌برد.

پی‌نوشت دوم:دلمان هیجان زیادی می‌خواهد.راهی دارید؟

پی‌نوشت سوم:به انرژی دریایی نیاز دارم[صدا و بو و موج‌ها و آب زیاد و ترسناک]

پی‌نوشت چهارم:هیچی دیگه مرسی.


شبنه ۱۹آبان ساعت ۲۱:۴۵


دوستتنهاییتکراردانشگاهخوابگاه
As free as the ocean 🌊🤍
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید