The_Salman
The_Salman
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ترس،غم،احساس گناه

سکانس دوم :غم.

رو به روی خونه مون یه باغ خرمالو هست.از باغ که رد بشی میرسی به یه راه پر از علف که دو طرفش باغ کیویه.بعد چند متر اون راه میپیچه سمت چپ.یه چیزی مثل تونل رو باید رد کنی.تونلی که سقف و دیواراش شاخه های درخت انگور و شمشاد و توته.اخر تونل میرسه به یه شالیزار.شالیزار تنها جاییه که این بغض همیشگی م ،اونقدر شجاع میشه که بشکنه.که هق هق کنه.از چشمام به زور یه قطره اشک میاد.انگار باورم نمیشه که دارم گریه میکنم.من؟مگه من هم میتونم گریه کنم؟

برای خودم دلم میسوزه.ادمی که به کمدی نمیخنده اما همه تراژدی ها براش خنده دارن.من احساساتم رو از دست دادم؟من زنده م؟من غمگینم؟





















































شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید