ویرگول
ورودثبت نام
The_Salman
The_Salman
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

در میوه فروشی چه میگذرد؟

از قبل جلسه کنکور میدونستم قرار نیست نتیجه خوبی بگیرم.(تو پست قبلی م که اسمش فراره یه چیزایی در مورد شرایطم نوشتم).با خودم فکر کردم حالا که کنکور رو خوب ندادم پس برم یه کاری گیر بیارم تا یه پولی دربیارم چون بالاخره یا باید دانشگاه آزادی ثبت نام میکردم که سربازی نرم یا اینکه اگه باز خواستم درس بخونم پول کتاب و آزمون هارو خودم بدم.خلاصه از فردای روز کنکور دنبال کار افتادم.تو خیابون و بازار لابلای مغازه ها میگشتم تا روی شیشه یکی از مغازه ها یه آگهی کار ببینم.چند تا هم دیدم و رفتم داخل و شرایط کار رو پرسیدم.یا حقوق کم میدادن( در حد ماهی 2 تومن) یا کار ثابتی نبود(مثل تالار) یا راهش دور بود یا مشکلات دیگه.سه چهار روزی گذشت،منم به آشنا و دوست و فامیل سپرده بودم که دنبال یه کار میگردم.تا اینکه عموم زنگ زد و گفت میوه فروشی یکی از دوستاش صندوق دار میخواد.من هم پاشدم صبح اول وقت رفتم مغازه.حدود یک ساعت بعد یه صندوق دار دیگه که قرار بود با هم کار کنیم اومد و به من یاد داد که صندوق چجوری کار میکنه و کلا داستان چیه.کار سختی نبود.همون یکی دو ساعت اول دیگه چم و خم کار دستم اومد.رفیق عموم هم اومد و من رو دید و دیگه من رسما اونجا مشغول به کار شدم.کار جالبی بود.از حدود 7 صبح تا 10 11 شب تو مغازه بودم.هزار جور مشتری میومد و من باید کارشون رو راه مینداختم.کلی تجربه جدید تو زمینه بازار به دست آوردم.اینکه چجوری با مشتری برخورد کنی،چجوری جنس خوب و بد رو تشخیص بدی،نظم کاری داشته باشی و هزار تا چیز دیگه.

اتفاقات جالب کم نیفتاد تو مدتی که تو میوه فروشی مشغول بودم.از دعوا با مشتری ها سر هندوانه تا آشنا شدن با یکی از عجیب ترین روش های کلاه بردای،قطع شدن اینترنت و کارت خوان تا بحث و جدل با راننده وانت سر اینکه باری که آوردی خوب نیست و بدرد من نمیخوره.خلاصه حسابی روم باز شد تو بازار.چقدر رفیقای باحال پیدا کردم تو این مدت.روز اول که کار رو شروع کردم همه چی برام جدی بود اما کم کم با صندوق داری دیگه،کارگرا،صاحب کار ،همسایه های مغازه و حتی مشتری ها رفیق شدم.خیلی از مشتری ها من رو به اسم کوچیک صدا میکردن و هر روز همدیگه رو میدیدیم.با هم بگو و بخند داشتیم.کلا روزای خوبی بودن.ولی میخوام داستان کلاه بردای که برام پیش اومد رو تعریف کنم.

آقا داستان از این قرار بود که من یه بعد از ظهر مرخصی گرفتم و همکارم تنها اون شیفت رو وایساد.فردا صبحش یه آقایی با ظاهر خیلی مناسب و متشخص اومد و گفت من دیروز اندازه 22 تومن از شما سیر خریدم ولی برای من همکارتون 220 تومن کارت کشیده.من هم رسید کارت خوان رو بررسی کردم و دیدم راست میگه.از طرفی سیری که تو نایلون خریده بود رو داد به من گفت من انقدر سیر خریدم.من هم وزن کردم دیدم بعله همون 22 تومن درسته.حتی از دستگاه کارتخوان هم استعلام گرفتم و دیدم همه چیز ها با هم میخونه.فقط یه اشتباه کردم و این بود که از صندوق استعلام نگرفتم.خلاصه من برای اون اقا 198 تومن کارت به کارت کردم ولی سیستم خطا داد.بعد گفتم که از دخل پول نقد بدم و دادم.متاسفانه یک ساعت بعد که اون مشتری رفته بود پیام اومد که از حسابم هم کسر شد.یعنی دو تا 198 تومن به طرف داده بودم.خلاصه دو سه روز گذشت و اون همکارم که سیر رو فروخته بود مریض شد و نیومد سر کار تا اینکه بعد 5 روز دوباره دیدمش و بهش داستان رو گفتم.اون هم نه گذاشت و نه برداشت گفت فلانی یادمه اون مشتری رو .اون همون 220 تومن سیر خریده بود.نه 22 تومن.کلا سیر جنیسه که کم فروش میره و 220 تومن سیر مقدار قابل توجهی پس طبیعی بود همکارم یادش بمونه.خلاصه اینجوری شد که طرف هم سیر رو برد هم دو تا 198 تومن.جالب اینه که با یه ماشین گرون قیمت اومده بود مغازه.آدم اینا رو میبینه دیگه به خودش هم نمیتونه اعتماد کنه.

خلاصه با هر خوبی و بدی بود اون دوره تموم شد.نتیجه کنکور اومد و من 14 هزار اورده بودم.از کار لفت دادم و اومدم بیرون تا دوباره بخونم.برام دعا کنین امسال بتونم به هدفم برسم.فعلا یا علی✋

میوه فروشیقطع اینترنتنتیجه کنکورکارکلاه برداری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید