حسن صالحی
حسن صالحی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

چگونه پول دارشدم

توی خونه تنها نشسته بودم ،همش به این فکر می کردم که چرا اینکارو نکردم وچرا….همش حسرت گذشته واسترس آینده روداشتم،هوا گرم بود اما من ازگرما به کولرگازی پناه آورده بودم همش به فکرپرداخت هزینه قبض آخرماه بودم هرچی قرض ‌وقوله بود داشت جلومرژه می رفت ، قیافه حق به جانب گرفته بودم ‌‌داشتم به دنبال مقصر می گشتم افرادی که بهم قول همکاری داده بودندوبه وعدشون عمل نکردند وچون من روشون حساب کرده بودم خیلی جاها ضربه خوردم ازیاد آوری این اتفاقات کم کم حال واحساس بدی بهم دست میداد مگه آدم چقدرطاقت داره این همه مشکلات وبدشانسی روتحمل کنه چه موقعیت ها که ازدستم رفت یه لحظه بغض گلومو فشارداد درد بدی توی حنجره ام تجربه کردم معده ام به سوزش افتاده بود دلم می خواست ازته دل فریاد بزنم اما نمی شد فکربدبختی هایی که روسرم آوارشده بود نمی گذاشت نفس بکشم انگاری باکله افتاده بودم ته یک چاه تنگ وتاریک ‌کسی هم نبود که نجاتم بده دلم به حال خودم سوخت ،بیچاره طفل معصوم چه گناهی کرده تاوان چی روداره پس می‌ده اشک های داغ کم کم روی صورت سردم داشتن سر می خوردن چندلحظه بعد خودم روجلو آینه دستشویی دیدم شیرروبازکردم وکمی آب به صورتم زدم گوشه قاب آینه کاغذی که روش چیزی نوشته بود توجهم روجلب کرد انگارتو آسمان تاریک ستاره درخشانی دیدم فوری رفتم سراغ قفسه کتابهام دفتریاداشت قرمزمحبوبم روکه خیلی وقت بود داشت خاک می خوردرو بادستامبرداشتم و تمیزش کردم ورفتم پشت میزتحریرم نشستم. عینکم روعوض کردم وشروع کردم به ورق زدن صفحه هاش هرچه بیشترپیش می رفتم مثل این بود که طنابی به ته چاه رسیده بود تا منو نجات بده من هم سرطناب روگرفته بودم وکم کم ازش بالا می رفتم تا جایی که حس کردم کاملابه نقطه ورودیش رسیدم یه حس خوب وآزادی بود .ریه هام روپرازاکسیژن کردم ویه سیرنفس تازه نوش جان ،صدای جیک جیک گنجیشک هایی که روی درخت توت همه باهم می خوندند چقدرزیبا بود من یه لحظه احساس کردم چقدرخوشبختم که هنوز زنده ام ودارم به راحتی نفس می کشم دست هام سالم هستند وگوشهام می شنون باچشمهام دنیا رونظاره می‌کنم .اخ چه خوش بخت بودم من اخه چراتاچندلحظه قبل چشمام کوروگوشهام کرشده بودند خونه نقلی که اجاره کرده بودم وداخلش زندگی میکردم ودوتا پسرکاکلی ویه همسر مهربان ،توی همین فکرها بودم که آسمان ذهنم ابری شد ورعدبرق شدیدی زد ‌صدای غرش رعد دلم رولرزوند یه لحظه به یاد حساب بانکی خالیم افتادم ‌وکرایه عقب افتاده خونه، اما انگاردفترقرمز جادویی ام چیزی برای اون داشت برگشتم به صفحات دفتر قسمت مدیریت بحران (موفقیت دربالاترین وبهترین شکل خودنیازمندآرامش ذهن،لذت ‌وشادی می باشد )به داشته هایت توجه کن نه به نداشته ها. برگه کاغذ ی روی میزبود اون روبرداشتم وشروع کردم به نوشتن داشته هام ،اول خیلی چیزی به ذهنم نمی رسید، کمی صبرکردم نیم ساعت زمان گذاشتم ونوشتم درآخر باورنمی کردم چه لیستی روتهیه کردم دویست هزارتومان پول نقد هم تولیست بود باید چیکار میکردم بااین پول چه میشه خرید واگرها ی زیادی توی ذهنم بود چیکارکنم باخودم گفتم باهمین پول یه کاری روشروع کن .مسخره بود داشت خنده ام می گرفت مگه این سرمایه میشه چیکارباهاش کرد مگه میشه مگه داریم یعنی چی اما چاره دیگه ای مگه بود همینی که هست باید ازیکجایی شروع می کردم این همه غم وغصه برام هیچ سودی نبخشید این همه رزومه پرکردن ها دریغ ازیه سابقه کارمفیدهمه کاره هیچ کاره پس چی میشه هیچ شرکتی هم بهم جواب مثبتی نداد اما بایدبه هرحال ازیه نقطه شروع کنم باخودم فکر کردم بایدازهمینجا وباهمین مقادرسرمایه شروع کنم به کاروکسب اما به این فکرمیکردم باهاش چی میشه خرید ‌وفروخت چی بخرم این مسئله داشت کلافه ام میکردیه لحظه باخودم فکرکردم مهم فروختن هست هرچی که باشه همه یه نیازهایی دارند و فقط مهم انتخاب یک کالا بود که باید می رفتم بازارواون روتهیه می کردم وبه معرض فروش می زاشتم فکرکردم توی تابستون چی بهترفروش میره باخودم گفتم لباس بچه گونه بدنیست من این نیاز رو برای خانواده ها تامین می کنم واونها هم مشتری بازار من میشن تصمیم خودم روگرفتم یک راست رفتم عمده فروشی پوشاک چندین جین لباس بچه گانه جنس متوسط وارزون پیداکردم باهمون مقدارپولی که داشتم به فروشنده گفتم توی فاکتور قیمت خرید وقیمت فروش براساس درصد نرخ فروش روز روبرام بنویس تاریخ هم یادت نره ها امروزتاریخ چنده ۱۳۹۵/۴/۵ ،خریدم روکه انجام دادم رفتم وسط بازار جایی که خیلی شلوغ بود می گشتم ببینم قیمت جنس من تومغازه های تک فروشی ‌ویا دست فروش ها چند هست حق با عمده فروش بود سود نسبتا خوبی داشت توی یکی ازکوچه های بازار بساط کردم اول روم نمی شد صدا بزنم آخه خجالت می کشیدم اگه یه آشنا منوببینه چی فکرمیکنه کسی که پشت میزنشین بود حالاداره توی بازاردست فروشی میکنه اما من دیگه تصمیم خودم روگرفته بودم دیگه باید به خودم وخدای خودم تکیه می کردم اما اصلا فکرش روهم نمی کردم یه رویزی کارم به اینجا بکشه .هوا گرم بود اما نزدیکی های عصرازشدتش کم میشد ازدهام خیلی زیاد بود ازکوچیک ‌وبزرگ هرکی چیزی بساط کرده بودگاری های پرازاجناس توسط کارگرها میان جمعیت به زور میگزشتن هرجوری بود ازلابه لای جمعیت راهشون روبازمیکردن خریداران داشتن سرقیمت بافروشندها چونه میزدن بچه های کوچیک گوشه چادرمادرهاشون رو می کشیدن وپاهاشون روبه زمین می کوبیدن بعضی ها شون اینقدراونوق بودن که مادربیچاره روکلافه وعصبی می کردن همه جاازدهام بود چی بگم غلغله بود چند تا بچه که اون طرف تراول ورودی بازارروزبساط داشتند نزدیک اومدن وبهم گفتن آقا مواظب باش شهرداری !باید فرارکنیم منم که نمی دونستم چیکارکنم ‌وتمام زندگیم همین بود ، این اولین تجربه ام بود خیلی ترسیدم.چندماه ازاون قضیه گذشت ‌من هم کم کم باقواعد بازی آشنا میشدم باسود هرفروش لذت پول بیشترروتجریه میکردم کم کم حس خوبی داشتم وامیدواربودم حالا دیگه دغدغه پرداخت قبض واجاره عقب مونده نداشتم کاربه جایی رسید که همون دویست هزارتومان تبدیل به چند ده میلیون شده بود ‌زندگی من هم خیلی تغیرر کرده بودمن دیگه اون آدم سابق نبودم فکرهای جدیددوستان جدید خیلی خوشحال بودم که اون روزتصمیم درستی گرفتم ومسیرزندگیم روعوض کردم هرچند هزینه هام هم داشت بیشترمی شد ولی من بدنبال راه وچاره بهتری بودم کم کم ازشبکه های اجتماعی کمک گرفتم تبلیغم روبااون انجام میدادم وانلاین می فروختم طوری شد که نیروی کاراستخدام کردم وسعی کردم خودم روبا شرایط روز بازارهاهم آهنگ کنم.

حالا دیگه چندسالی ازاون موقع گذشته اوضاع واحوال وشرایط خیلی تغییر کرده ‌خیلی ازفرصت ها یی که قبلا بود وجود ندارن والبته که یه سری فرصت های جدید دارن به وجود میان اگه الان تصمیم خودت رونگیری وهی دست دست کنی فرصت حاتو ازدست خواهی داد واون پولی که قرار بود سهم توباشه روکسی بدست میاره که لایقش هست پس زودتر دست به کارشو اره درسته همین حالا منتظر کسی نباش تابیاددستتوبگیره خودت با هرچیزی که دم دست هست هرمقدار پولی که داری هرتخصص ‌تجربه ای که فکرمیکنی می تونی باهاش مشکلی روازدیگران کم ویا حل کنی ،دست به کارشو اگه یکی بیاد ویه مشکلی روکه توداری روبرات حل کنه خودت حاظر نیستی بابت اون خدمت چیزی یاپولی بهش بدی ، پس اگه توهم بخوای همین کاروانجام بدی حتما کسی هست که حاضر باشه به توپول بده وپس شروع کن بیزینست روراه بنداز اولش سخت هست اما شدنیه پاشو همین حالا به خودت قول بده که بایدانجامش بدی می تونی مطمعن هستم توهم اگردفتر قرمزت رو که توش اهداف واروزهاو ‌مطالب آموزنده ‌وکاربردی روتوش نوشتی واما چند وقتی هست که دیگه سراغش نمی ری روبرداری ودوباره بخونیش حتما دوباره مسیر خوشبختیت روپیدا خواهی کرد. من تجربه های زیادی به دست آوردم وبه یه چیز باوردارم اگه بجای اینکه بشینیم وبه مشکلات فکرکنیم وخودمون رو قربانی بدونیم و به دنبال مقصر بگردیم جز جنگ ‌ودعوا با خودمون واطرافیان نزدیک چیزی دیگه به دست نمی یاریم وروزبه روزفرصت هاروازدست میدیم ‌وحسرت نکرده ها رامی خوریم بایدلحظه هارودریابیم زانوی غم رورهاکنیم با همون چیزی که اکنون داریم شروع کنیم با هرچیزی که هست تخصص وسیله وابزار یاهرچیزی که وضعیت ماراازحالت رکود وسکون تغییر بده البته ناگفته پیدا است که برای موفقیت پایدار باید ازخودمون شروع کنیم فقط ازخودمون توقع داشته باشیم منتظرنباشیم دیگران برامون کاری کنند یا منتظر باشیم تاجایی تقاضای نیرو کنه مابریم نام نویسی کنیم که شاید مارواستخدام کنه اگه این فرصت به تورت بخوره حتما ازش استفاده کن اما چند وقته منتظری واما هیچ خبری نیست بهترنیست خودت فرصت ها روبسازی دنیا پرازفرصت هست برای کسی که بخواهد دیگه به کارمندی فکرنکن بلکه سعی کن همین روزها خودت یک کارفرمای موفقی بشی ازوقت ‌زمانت بهره ببراگرتخصص نداری چندماه زمان بزارو تخصصی که به اون علاقه مندی رویادبگیر امروزدنیای تخصص وتکنولوژی ومدیرت احساس ومدیریت بحران هست اگه به اینها مسلط شدی حتما جایی هست که به تونیازمند باشد توهم میتونی پولداربشی کافی هست تمرکزت روی داشته هات باشه نه اینکه روی نداشته هات .



سرنخ فروشتاثیر مثبت اندیشی بر سلامت روانراهکار افزایش قدرت ارادهاحساس خوبپول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید