عنوان چالش شهریورماه این بود: کتابی که در ۱۴۰۱ آدمهای بیشتری خریدارش بودهاند :)
من برای چالش این ماه، آنا کارنینای تولستوی رو انتخاب کردم، که جزو نسخههای صوتی پرفروش ۱۴۰۱ طاقچه بوده :)
وقتی سالها بعد از غرق شدن تو دنیای جنگ و صلح، کتاب اعتراف تولستوی رو دستم گرفتم، دوباره عطش خوندن از این نویسندهٔ استثنایی اومد سراغم... از موضوع آنا کارنینا خوشم نمیاومد، برای همین رفتم سراغ یه مجموعه داستان کوتاه و بعد آخرین رمان بلند تولستوی، رستاخیز... که هر دوشون رو هم خیلی دوست داشتم...
ولی بعد دیدم واقعا نمیشه... امکان نداره اینطوری عاشق آثار این نویسنده باشم و مهمترین کتابش رو نخونده بذارم!
این شد که دلو به دریا زدم و آنا کارنینا رو شروع کردم...
کتابی در مورد یه زن که به همسرش خیانت میکنه...
من از همون اول، مسحور داستان شدم! اجرای صوتی آقای علی عمرانی عالی بود و به جز یه مورد (صدای شخصیت ورونسکی) به نظرم هیچ ایرادی نداشت و در واقع میتونم بگم یکی از بهترین اجراهاییه که تا به حال شنیدم :)
اینقدر داستان برام جذاب بود که دیدم صوتی خالی فایده نداره و نیاز دارم یه سری تیکهها رو دوباره بخونم و رنگیشون کنم و کنارش یادداشت بنویسم!
و چون نسخهٔ الکترونیکی همون ترجمه رو جایی ندیدم، خوندن متن رو از ترجمهٔ انگلیسی شروع کردم که خیلی تجربهٔ لذتبخشی بود :)
کتاب چندین شخصیت داره که به فراخور داستان، ماجرا از دید یکیشون روایت میشه.
ولی دو شخصیت محوری داستان، آنا کارنینا و کنستانتین لوین هستن. درسته که کتاب به اسم آنا کارنیناست ولی نقش لوین به هیچوجه کمتر نیست، اگه نگیم بیشتره :)
من خودم عاشق شخصیت لوین شدم :) درسته که بخشهای مربوط به آنا بسیار هنرمندانه نوشته شده بود ولی به خاطر موضوع ناراحتکنندهش خیلی وقتا خوندنش از آدم انرژی میگرفت... برعکس وقتی بعد از حرص خوردن از قسمتهای مربوط به آنا، دوربین تولستوی میچرخید سمت لوین انگار دوباره سر حال میاومدم :)
لوین شخصیت خیلی خاصی داشت که تو هیچکدوم از دستهبندیهای جامعهٔ اون روزشون جا نمیگرفت، اشرافزاده بود ولی نه از اون نوع شهرنشینش که کار مفیدی به جز شرکت تو مجالس رقص و خوشگذرونی تو باشگاههای بازی و شرابنوشی ندارن... لوین روستانشینی بود که پابهپای دهقانهاش برای حاصل دادن زمین کار میکرد و حتی افکارش هم از بند کلیشههای جامعهٔ قرن نوزده روسیه آزاد بود...
لوین در واقع خود تولستوی بود... علاوه بر شباهتهای زیاد در ظاهر زندگی، سیر شخصیتی لوین و افکاری که باهاشون دسته و پنجه نرم میکرد، کاملا آدمو یاد مسیری مینداخت که تولستوی تو اعتراف در موردش صحبت میکنه.
اما آنا...
این کتاب اصولا شخصیتی که از دستش حرص بخورم کم نداشت ? ولی خب، تولستوی یه طوری تو رو میبرد تو دل هر شخصیت که دیگه سخت بود مرز بین افکار خودت و درونیات اون شخصیت رو تشخیص بدی! و تیکههای آنا...
با اینکه از لحاظ شخصیت و نوع زندگی نمیتونستیم بیشتر از این با هم فرق داشته باشیم، یه جاهایی جداً حیرت میکردم! میگفتم، آیا این فکرهای خود من نیست؟! تولستوی چطور اینا رو اینطوری نوشته؟ چطور میشه یه مرد بتونه اینجوری از دید یه زن به دنیا نگاه کنه؟!
البته به یه سری نکات سیری که برای شخصیت آنا چیده شده بود نقد دارم، ولی در مجموع، اینجا هم نوع نگاه تولستوی و گفتگوها بسیار استادانه بود...
غیر از شخصیتپردازی عالی، توصیفات تولستوی هم معرکه بود... وقتی بارون میاومد تو هم خیس میشدی و موقع شکار میتونستی صدای شلپ شلپ پاهات تو تالابها رو بشنوی...
مثلا اون صحنهٔ دروی محصول تو زمین... وقتی داشتم اون قسمت رو گوش میدادم جدا دلم میخواست همون لحظه یه داس بردارم و برم سر یه زمین محصول درو کنم ? اونم من! که از هر نوع فعالیت فیزیکی فراریام ?
در نهایت، به نظر من، با وجود طولانی بودن هیچکدوم از قسمتهای این کتاب اضافه و قابل حذف نبود و من واقعا همهشو دوست داشتم، بعضیا رو بیشتر بعضیا رو کمتر :)
بنابراین، با توجه به اجرای خوب نسخهٔ صوتی، حتی اگه حوصلهٔ خوندن ۱۰۰۰ صفحه متن رو ندارید، بازم میتونید به این کتاب گوش بدید و از این شاهکار لذت ببرید :)