ویرگول
ورودثبت نام
سیده زینب موسوی
سیده زینب موسوی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: ارباب و بنده

خب رسیدیم به آخرین چالش امسال طاقچه :)

عنوان چالش اسفندماه این بود: کتابی که داستانش در طبیعت اتفاق می‌افتد


این چالش شاید سخت‌ترین چالش برای من بود! چون اصولا خیلی اهل خوندن کتابای اینطوری نیستم!

ولی در نهایت رسیدم به کتابی که به نظرم قشنگ تو این تعریف جا می‌گیره :)

ارباب و بنده اثر لئو تولستوی


توضیح داستان این کتاب ۸۸ صفحه‌ای خیلی ساده‌ست،

یه ارباب، واسیلی آندره‌ایچ، برای خرید یه قطعه جنگل راهی یه سفر میشه و تو این مسیر، نوکر پنجاه و چند ساله‌ش به اسم نیکیتا همراهیش می‌کنه.

این ارباب و بنده تو راه رسیدن به این جنگل به برف و بوران می‌خورن و تو سرمای آدم‌کش روسیه باید با مرگ دست و پنجه نرم کنن...


خب اول از همه باید یه اعترافی بکنم :)

من عاشق تولستوی هستم ?

یعنی وقتی ببینم رو یه کتابی اسم تولستوی هست باید بالاخره یه روزی بخونمش! کاری هم ندارم موضوعش چیه ? و حتی اگه مثل این کتاب، توضیحات خود داستان برام جذابیتی نداشته باشه، بازم میرم سراغش :) چون تجربه‌م نشون داده تولستوی دست رو هر موضوعی بذاره یه طوری در موردش می‌نویسه که امکان نداره خوشم نیاد ☺️


در مورد این کتابم این پیش‌بینیم به وقوع پیوست!

و در جریان کتاب با خودم فکر می‌کردم، واقعا کس دیگه‌ای می‌تونه مثل تولستوی بنویسه؟ ? بیخود نیست که بهش می‌گن پیامبر نویسنده‌ها :)


همونطور که گفتم یه بخش مهمی از کتاب تو برف و بوران‌های طاقت‌فرسای روسیه می‌گذره و جدال این دو تا شخصیت با این طبیعت خشن واقعا زیبا توصیف شده. این توصیفات برای من خیلی ملموس بود، مخصوصا از این جهت که من نسخهٔ صوتی کتابو گوش دادم و با صداگذاری زیبایی که داشت قشنگ خودمو وسط اون برف و بوران حس می‌کردم :)

اینم یه نمونه از جدال انسان و طبیعت در این کتاب:

«برف پلکهایش را به هم می‌چسباند و باد گفتی می‌خواست از حرکت بازش دارد اما او بر گردهٔ اسب خود خم شده بود و دامن پالتویش را که مدام با باد به هوا می‌رفت می‌خواباند و می‌کوشید که آن را میان خود و زینچهٔ سرد، که مانع نشستن راحتش بود، تنگ اندازد و پیوسته اسب را می‌شتاباند. اسب گرچه به دشواری حرکت می‌کرد اما به قهر سوارش تن می‌داد و در راستایی که رانده می‌شد می‌رفت.»


و بعد توصیفات تولستوی از درونیات این دو تا شخصیت...

برای خود من بشخصه گفتگوهای شخصیت‌ها و درونیاتشون خیلی مهم‌تر از توصیف صحنه‌هاست و همیشه این تیکه‌ها رو با علاقه و دقت خیلی بیشتری می‌خونم.

و واقعا تولستوی تو این زمینه استاده... یه طوری آدمو می‌بره تو دل هر شخصیت که دیگه مرز بین فکرای خودت و واگویه‌های درونی اون شخصیت برات کمرنگ و کمرنگ‌تر میشه.


و چه وقتی به عمیق‌ترین لایه‌های وجودت دست پیدا می‌کنی؟ اون وقتی که با مرگ فاصله‌ای نداشته باشی...

و چقدر جالب بود رویارویی یه ارباب و یه بنده با مرگ...



همونطور که گفتم من نسخهٔ صوتی کتابو گوش دادم و از اجراش واقعا لذت بردم، به شما هم توصیه می‌کنم همین کارو انجام بدید :)

این نسخهٔ صوتی به همراه نسخهٔ متنیش هر دو تو طاقچهٔ بی‌نهایت هم موجوده ☺️


https://taaghche.com/book/75285/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%87


https://taaghche.com/audiobook/82567/%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%87






چالش کتابخوانی طاقچهمعرفی کتابتولستویادبیات کلاسیککتاب صوتی
دانشجوی دکترای علوم شناختی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید