ویرگول
ورودثبت نام
سیده زینب موسوی
سیده زینب موسوی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: لک‌لک‌ها بر بام

عنوان چالش تیرماه طاقچه این بود: کتابی که برنده‌شدن را بلد است!


خب... قرار بود کتابی رو انتخاب کنیم که جایزه برده باشه :)

منم بعد از بررسی جایزه‌های مختلفی مثل نوبل و پولیتزر، با معرفی یکی از دوستام، به کتابی برخوردم که برندهٔ مدال نیوبری سال ۱۹۵۵ شده بود.

این مدال به برترین آثار حوزهٔ ادبیات کودک و نوجوان در ایالات متحده اهدا می‌شه و جزو معتبرترین جوایز این حوزه است.


خب بریم سراغ خود کتاب، لک‌لک‌ها بر بام:



نویسندهٔ کتاب یه آقای هلندی-آمریکاییه و ماجرای کتاب هم تو یه روستای ساحلی هلندی می‌گذره، جایی که مردهای دهکده برای ماهیگیری هفته‌ها تو‌ دریا سر می‌کنن.

یه روستای نقلی که فقط ۶ تا بچه مدرسه‌ای داره :)


ماجرای کتاب هم از کلاس مدرسه و انشای تنها دختر کلاس شروع میشه!

سوال اینجاست: چرا هیچ لک‌لکی روی پشت بوم خونه‌های روستای ما لونه نمی‌سازه؟ ?


وقتی لینا این سوالو سر کلاس مطرح می‌کنه، با راهنمایی معلم خوش‌فکرشون، جنب و جوشی تو بچه‌های کلاس برای فهمیدن جواب سوال و تلاش برای تغییر اوضاع راه می‌افته....

بچه‌ها تو این تلاش‌ها و جنب و جوش‌ها، نه تنها چیزای زیادی در مورد لک‌لک‌ها یاد می‌گیرن بلکه با روستای کوچیکشون و ساکنانش هم از نو آشنا میشن ?



اوایل گوش دادن به صوت کتاب حس می‌کردم با یه داستان حوصله‌سربر بچه‌گونه طرفم! و با خودم فکر می‌کردم چطور این چند ساعت رو تحمل کنم؟!

ولی هر چی پیش رفت بیشتر و بیشتر جذب داستان شدم :)

ماجراها در عین سادگی، زیبا و دلنشین بودن و حتی برای ما آدم بزرگا پر از نکته‌های ناب یادگرفتنی :)

تلاش بچه‌ها برای فهمیدن جواب سوالاتی که براشون پیش می‌اومد و بعد رفتن دنبال حل هر مسئله خیلی دوست‌داشتنی و آموزنده بود، و البته در موارد زیادی خوشمزه و نمکی :)

و بعد آدم بزرگایی که اصلا اونطوری که به نظر می‌رسید نبودن و ما همراه بچه‌ها یاد می‌گرفتیم همه رو دوباره از اول بشناسیم ?

و اینکه چطور شوق و ذوق بچه‌ها برای یه کار می‌تونه به بقیه هم سرایت کنه و اوضاع رو تغییر بده :)



اینم دو نمونه از تیکه‌هایی که دوستشون داشتم:


معلم گفت: «از همین جاست که همه چیز شروع می‌شود، از خیال. البته اگر آدم فقط به خیالبافی قناعت کند، همینطور خیال باقی می‌ماند و کهنه می‌شود و از بین می‌رود، ولی اول باید خیال کرد و بعد عمل کرد. آیا به این ترتیب نمی‌شود خیالی را به واقعیت تبدیل کرد؟»


آقا معلم گفته بود همه جا را بگردند؛ اما ممکن نبود در یک قایق چرخی پیدا شود. بخصوص در یک قایق به گل نشستهٔ واژگونی که سالها در آنجا افتاده بود. این قایق مدتهای طولانی... به اندازهٔ طول تاریخ در آنجا افتاده بود. بدون شک یک قایق بعیدترین جا برای پیدا کردن یک چرخ بود؛ ولی آقا معلم گفته بود در اینطور جاها هر چیز غیر منتظره‌ای ممکن است پیدا شود و انسان را متعجب سازد.


این تیکهٔ آخر مخصوصا خیلی برام جالب بود... با خودم فکر می‌کردم چقدر خوبه آدم از گشتن دنبال چیزی که می‌خواد دست نکشه، حتی اونجایی و اونوقتی که فکرشو هم نمی‌کنه بتونه پیداش کنه...




در نهایت اینکه گوش دادن به این کتاب واقعا تجربهٔ لذت‌بخشی بود،

ساده، صمیمی و خوشمزه ❤️


https://taaghche.com/audiobook/63202


چالش کتابخوانی طاقچهمعرفی کتابرمان نوجوانرمان خارجی
دانشجوی دکترای علوم شناختی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید