عنوان چالش دیماه طاقچه این بود: کتابی که با آن میتوانی از نگاه یک زن به ماجراها نگاه کنی
دیدن دنیا از نگاه یه زن...
به شخصه اصلا نمیتونم با کتابی که حداقل یه شخصیت زن درست و حسابی و قوی نداشته باشه ارتباط بگیرم! منظور از درست و حسابی هم این نیست که حتما آدم خوبهٔ داستان باشه! بلکه اینکه نویسنده تونسته باشه درست و واقعی شخصیت یه زن رو به تصویر بکشه.
البته برای اینکه زیبا و واقعی از دید یه زن بنویسی لازم نیست حتما یه زن باشی :) مثالش میشه شخصیتهای زن رمان آنا کارنینا اثر لئو تولستوی :)
در واقع به نظرم یکی از هنرهای یه نویسندهٔ خوب اینه که بتونه از شخصیتهایی بنویسه که شاید شباهت چندانی به خودش نداشته باشن.
با تمام این اوصاف، من برای چالش این ماه کتابی رو انتخاب کردم از یه بانوی نویسنده که داستانش رو از دید دو تا زن روایت میکنه،
ناتا
یه رمان زیبای تاریخی اثر خانم زهرا باقری.
داستان کتاب از سرزمینی در آفریقا شروع میشه و به بیابانهای عربستان میرسه...
اگر بگم این دوران و این سرزمین یکی از سیاهترین دورانها و سرزمینها برای جنس زن بوده احتمالا پربیراه نگفتم...
و نویسنده، یه انقلاب تاریخی رو در همین دوران و همین سرزمین برامون از دید دو تا دختر روایت میکنه، دخترایی که به شدت با هم فرق دارن و از طرفی بسیار به هم شبیه هستن...
ناتا، یه بردهٔ سیاهپوست که از یه سرزمین دور برای فروش به حجاز آورده میشه،
و خوله، دختر یکی از بزرگان شهر یثرب.
کتاب، این دو خط داستانی رو به هم پیوند میده و از دید این دو زن، ماجرای یه انقلاب عظیم رو روایت میکنه، انقلابی که نه تنها زندگی این دو نفر، بلکه زندگی خیلیهای دیگه رو از این رو به اون رو میکنه...
من از همون اول، جذب توصیفات زنده و پر از احساس کتاب از لحظات بردگی ناتا شدم. اینقدر واقعی بود که منو همینطور دنبال خودش کشید و نمیتونستم کتابو زمین بذارم... میخواستم ببینم سرنوشت ناتا به کجا میرسه و آیا پایانی برای این رنجها هست؟ ?
بعد داستان وارد زندگی خوله میشه، دختری که در ناز و نعمت بزرگ شده ولی همچنان یه زنه، و محکوم به تحمل سرنوشتی که از بدو تولد براش رقم خورده...
نویسنده به زیبایی ما رو با این دو نفر همراه میکنه تا یکی از بزرگترین تحولات این دنیا رو همراه مردم اون زمان تجربه کنیم...
تو یادداشت قبلیم در معرفی کتاب «بر جادههای آبی سرخ» گفته بودم که چقدر عاشق رمانهای تاریخیام :)
جواهر لعل نهرو در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان»، که مجموعهای از نامههایی از وقایع تاریخی به دخترش ایندیراست، میگه:
«من فقط اسکلت و استخوانبندی حوادث قدیم را در برابرت قرار دادهام. دلم میخواست این قدرت را میداشتم که این استخوانبندی را با گوشت و خون بپوشانم تا برایت زنده و جاندار شود. افسوس که چنین قدرتی به من داده نشده است و تو باید با کمک تصورات خودت این معجزه را صورت دهی.»
به نظرم رمانهای تاریخی همین گوشت و خونی هستن که به اسکلت بیجان روایتهای تاریخی، زندگی میبخشن و کمک میکنن مردمی که پیش از ما زندگی میکردن و وقایعی که رقم زدن رو خیلی بهتر درک کنیم.
من البته خیلی وقته عاشق رمانهای تاریخیام ولی بعد از خوندن کتاب نهرو گسترهٔ این عشقم وسعت بیشتری پیدا کرده و به زمانها و مکانهای متفاوتتری پر کشیده ?
به شما هم توصیه میکنم حتما این سبک رو امتحان کنید :)
راستی! نسخهٔ الکترونیکی کتاب ناتا تو طاقچهٔ بینهایت هم هست ?