خواننده گرامی این متن حاوی هیچ محتوای ارزشمندی نیست که وقتت را صرف خواندن آن کنی پس اگر کاری مهم تر یا حتی مهم تر هم نه ، اگر کاری داری این متن را نخوان و برو یه سراغ انجام آن کار.
و اما بعد، امروز جمعه بود و طبق عادت همیشگی سرکار بودم، البته عادتی که نه از سر دلخوشی بلکه به اجبار در زندگی ام رخنه کرده. روزهای تعطیل به زعم خیلی ها وقت کارکردن نیست اما برای من مث روزهای دیگر هفته است. بعد از اینکه از سرکار برگشتم خسته بودم و فکرمیکردم همان لحظه که لباس هایم را عوض کنم خوابم میبرد . اما هنوز انرژی در بدنم مانده بود، نمیدانم انرژی بود یا فکری که نمی گذارد بخابم.
شاید فکر آینده دارد به صورت تدریجی مرا نابود می کند، آینده مبهمی که دائم در حال ساختنش هستم اما نمیدانم قرار است چه بشود
همیشه در تصوراتم ( نه در تخیلاتم) تصویری از خود دارم که قرار است مانند گاندی ، ارسطو ، نیچه یا اینجور بزرگان باشم ( البته کنارهم قرار گرفتن اسامی این افراد شاید خنده دار بنظر برسد اما منظور من رهبرانیست که منجر به تحولات بزرگ اخلاقی و فکری در جهان شده اند). یعنی حس میکنم قرار است مسیری جدید را در میان مردم ایجاد کنم، البته شاید مسیر جدیدی نیست تنها برگشت به مسیر اصلی باشد که از آن خارج شده ایم . خیلی دوست دارم تحولی بزرگ ایجاد کنم اما نمیدانم چگونه ، اصلا در حد و اندازه این حرف ها نیستم ، اصلا مسیر خودم مسیر درستی نیست که بخواهم پرچم دارش شوم. تصمیم میگیرم کتاب بخوانم و بیشتر فکرکنم تا ببینم واقعا چه چیزی درست است و چه چیزی غلط . اما خب چه میتوان کرد ، آنقدر درگیر کارکردن شده ام که دیگر زمانی نمی ماند که کتاب بخوانم . شاید اصلا مشکل همین جاست ، افرادی که مسیر های جدید خلق کرده اند اصلا درگیر کار نبوده اند که می توانستند به راحتی و با خاطری آسوده به تذهیب نفس بپردازند و قدرت درون شان را کشف کنند و چراغ را برای دیگران روشن کنند.شاید کمی حرفی بچه گانه و پوچ بنظر برسد اما اگر گاندی قرار بود هر ماه چک های سنگینی که بابت خرید یک موتور قسطی را که با شوق و ذوق زمانی کشیده بود و نمیدانسته که قرار است چه بلایی به سر خودش بیاورد را پاس کند آیا دیگر زمانی می یافت که برهنه در وسط منزل بشیند و فکرکند؟ الان که دقیق فکرمیکنم اصلا چرا باید گاندی موتور بخرد که بخواهد درگیر قسط و پاس کردن چک باشد؟ یعنی اصلا خود را در تنگنا قرار نمی دهد. شاید می گوید اگر چیزی فراهم بود از بودنش لذت می بریم و اگر چیزی نبود از نبودش حسرت نمی خوریم و به زور به دنبال چیزی نمی رویم تا آنرا برای خود فراهم نماییم.اما چه کنم؟ قرار است سازنده یک مسیر جدید در نگرش به زندگی باشم و با چارچوب های اشتباه جامعه مبارزه کنم و یا بشوم پسر پولدار خانواده ام که هرکس نیاز به مشکلی داشت ، من بتوانم مشکلش را حل کنم؟ کدام مسیر ؟
دیدی چقدر متن هایم بی محتواست، بی دلیل نبود که ابتدای متن گفتم وقتت را صرف خواندن متنم نکن.