ویرگول
ورودثبت نام
لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

اشک شوق لبخند حسرت

لیلا فرزادمهر

اشک شوق لبخند حسرت

طبق عادت همیشه با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شد.

آمادگی و پوشیدن لباس برای رفتن به محل کار طبق روال انجام شد. برخلاف انتظارش، همسر برای بدرقه او بیدار نشد. با حسرت او را نگاه کرد و بدون خداحافظی از خانه بیرون زد.

تولدش بود انتظار نداشت که لااقل امروز برای همسرش بی تفاوت باشد. به محل کار رفت از همکاران هم هیچ عکس العملی ندید. با سری افتاده در یقه به کارهای روزانه پرداخت.

هیچ کس او را به یاد نداشت. حداقل یک پیام کوچک تبریک؛

معرفت و بزرگواری همراه اول و بانک‌هایی که در آن‌ها حساب داشت برایش مسجل شد که بلافاصله در طلوع خورشید پیامشان را دریافت کرد.

بعد از یک روز کاری سخت و طولانی با انبوهی از استرس مشتری‌های عجول و کم طاقت، حفظ حریم کرونا و ... به سمت خانه برگشت.

تمام تنش کوفته شده بود. آنروز باری سنگین را تحویل گرفتند، چند سفارش پر کالا را تحویل دادند.

تمام خستگی را پشت در گذاشت؛ با لبی خندان بعد از پارک اتومبیل، کلون درب ورودی را به صدادر آورد.

بعد از چند ثانیه همسر با لبهای خندان و چهره گشاده به استقبالش آمد. کیف و وسایل را به اوداد وبه سمت حمام رفت.

آب سرد قطره قطره خستگی را از بدنش ربود. با اعصابی راحت بیرون آمد. همسر با لیوان شربت سکنجبین جلوی در حمام منتظرش بود. شربت را با لذت سرکشید، به صورتش نگاه کرد. ردی از یک راز و معما در پس نگاه براقش دیده می‌شد. می‌دانست که برایش سورپرایزی دارد ولی چه و چطور برایش معما بود.

لباس مناسب پوشیدو آب موهایش را با حوله خشک کرد.

همسرش به او گفت: فیلم بر باد رفته را دانلود کردم دوست دارم با تو ببینم.

- اما من چند بار این فیلم را دیدم امروز خیلی خسته هستم اگر اجازه بدهی کمی استراحت کنم.

با اصرار همسر در کنار او روی مبل نشست و مقداری از تنقلات آماده روی میزرا یکی یکی به دهان گذاشت. همسر فیلم را آماده پخش کرد کنارهم روی کاناپه نشستند. دستش را از پشت مبل در گردن همسر گذاشت. به صفحه تلویزیون خیره شدند. موزیک ابتدایی فیلم وسپس تیتراژ فیلم اکران شد. صفحه مانیتور سیاه شد، بعد از مکثی کوتاه یکی از عکس‌های بچگی روی صفحه نمایان شد چشم‌هایش گشاد شدند فکرکرد اشتباه می‌بیند.

بعد از چند بار پلک زدن آهنگ تولدت مبارک به گوشش رسید. به صورت همسر نگاه کرد رمز نگاهش را فهمید. به تصورش فقط چند عکس از بچگی است وتجدید خاطرات؛ ناگهان صدای پدر از کانادا بر جا میخکوبش کرد. قاب تلویزیون لبخندش را نشان می‌داد که به او تبریک می‌گفت، آرزوی بهترین‌ها را برایش داشت. بعدعکسی از کودکی در آغوش پدر.

بلافاصله مادر بود که از سوئد برایش دست تکان میدادو تولدش راشادباش می‌گفت. بوسه‌های مادر را از قاب شیشه ای تلویزیون رو گونه‌های خسیسش حس می‌کرد.

بعد از آن عمه، خاله‌ها، دایی و زن دایی، عموو زن عمو و همه فامیل از نقطه ای در یک قاره برایش تبریک تولد فرستادند. آرزوی خوشبختی و سعادت برای هر دویشان می‌کردند. شیرین کاری‌های دوستان و آشنایان لبخند را به لب‌هایش می‌آورد درحالی که شوری اشک کامش را مزه دارمیکرد. حس تنهایی و نبودن عزیزانش رابا تک تک سلول‌هایش لمس می‌کرد.

فیلم بیست ‌دقیقه‌ای به پایان رسید. در تمام زمان پخش فیلم همسرش این لحظات زیبا را ثبت می‌کرد. در انتهای فیلم همسر مهربانش برایش سخن گفت.

اینکه انسان‌ها به‌وقت آرزو چشم‌هایشان را می‌بندند و از ته قلبشان باخدا نجوا می‌کنند ولی این بار همسرش قصد داشت با چشمان باز در کنار او بماند و باهم آرزوهایشان را به حقیقت بدل کنند.

خوشبختی را برایتان آرزو مندم

سورپرایزیادمانتولدبهترین همسر
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید