اگر خدا نخواهد
مهرداد پسری گندمگون با موهای مشکی تراز شب کویر، با ریشهای توپی است.
اکثر مواقع از داشتن اینهمه خرمن روییده در سروصورت کلافه میشود به سراغ ماشین اصلاح قدیمی پدرمیرود و تمام آنچه سیاهی در سروصورت روییده را به داخل سطل آشغال سرازیر میکند. با خیال راحت زیر دوش آب سرد میایستاد. آنگاه در بهت و حیرت مادر و خواهر به بیرون از خانه میرود.
با نمرات عالی از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد.
به پیشنهاد یکی از استاتید در آزمون استخدامی شرکت و با رتبه تکرقمی وارد نیروی دریایی شد.
روز تولدش با ورود به کشتی همزمان شد. هر ۶ ماه یکبار به خانه برمیگشت و تعطیلات یک ماه را به همراه خانواده خوش میگذراند.
خصلتهای جوانی و نوجوانیاش را هنوز هم فراموش نکرده بود.
شرایط و قوانین محیط کاری، خواندن نماز جماعت، داشتن ریش و موهای معقول و داشتن فرمت خاصی از لباس اسیرش میکرد. بهوقت عبادت ترجیح میداد درجایی خلوت به دوراز شلوغی و ازدحام خلوت کند ولی این اجبار و دستورهای مداوم کلافهاش کرده بود.
ارشد حاضردرکشتی، مردی متظاهر بود که سعی داشت با قوانین من درآوردی وبی اساس عرصه را برای همکاران تنگ کند. آنروزمهرداد را صدا میزند و راجع به عدم حضور در نماز جماعت و ریشهای تراشیده شده از او سؤالاتی میپرسد.
با جوابهای سربالای مهرداد، بحث بالا می گیرد. مهرداد از تظاهر به دینداری متنفراست. ارشد که در مباحثه با او کم می آورد اساسا خود او وسمتش را زیر سوال می برد.
" چه کسی تو را به این سازمان راه داده است من گزارش کارهای خلاف شمارا به مقامات بالا مینویسم. "
مهرداد کلهشقتر از آن بود که سرخم کند. چون میدانست حرف ناحق و نادرست راه بهجایی ندارد پس مقاومت کرد و پاسخ او را با جدیت داد": هر کاری از دستت برمیآید دریغ نکنید." وبا کوبیدن در اورا ترک می کند.
ارشد هم تصمیم گرفت که گزارش مفصلی از مهرداد بنویسد وبه اصطلاح او را کله پا کند.
فردای آن روز ایمیلی به دست مهرداد رسید.
نامه از طرف سازمان اطلاعات کشوری بود. در خصوص ارزیابی ارشد نامه مفصلی ارسالشده بود که تمام رفتار وگفتاراورا گزارش کنند. این نامه برای ناخدا بود که به نادرست به ایمیل مهرداد رسیده بود. نامه خطاب به شخص خاصی نوشتهنشده بود؛ مهرداد آن را دستمایه کرد و به ارشد گفت:" نظرت راجع به این موضوع چیست؟"
ارشد هم بعد از قرائت متن نامه رنگ از رویش میرود. سکوت حاکم وبرای مدتی صلح برقرارمی شود.
ارشد کینه مهرداد را به دلگرفته و مترصد است که آتویی سنگین از او گزارش کند. روزی پشت در اتاق مهرداد ، فالگوش میایستد.
مهرداد عادت داشت شعر "یاد امام و شهدا"را با خود زمزمه کند. زیر دوش مخصوصاً با صدای بلند میخواند و از صدای خود لذت میبرد.
ارشد پشت در با شنیدن صدای مهران که در خلوت برای خود نغمهسرایی میکرد مطمئن شد که مهرداد جزء نیروهای اطلاعات است. بهسرعت محل را ترک و ماستش را کیسه کرد ودرخواست جابه جایی می دهد.
مهرداد و گروهشان که مردانی صادق با ظاهری غلطانداز بودند رها شدند و دیگرکسی کاری به آنها نداشت.