در کودکی به پزشکی علاقه وافری داشتم. برای همین تا کشف علت اصلی، سوالاتم ادامه داشت.
از مادر پرسیم: چی شده؟ چرا اینطوری شد؟
مادرهم می دانست اگر پاسخم را کامل نکند سوالاتم تا پایان سفر همراهیش می کند. مرا کنار کشید وگفت: این خانم بیماری صرع دارند. در هیجانات حمله عصبی می کنند. روش درمان قطعی هم تا به حال پیدا نشده است.(با خودم گفتم: اینرا من کشف ومثل پروفسور" کُخ" نامم را جاودان می کنم)
-اون آقا هم فکر کرد که با کشیدن چاقو دور زن، حال اورا بهتر می کند(دور کردن اجنه). این حمله ها زمان دارد وبعداز رسیدن اکسیژن کافی، دوباره به حال عادی برمی گردد.
به صورت مادر که رنگش تیره شده بود نگاهی کردم. نفسی که با صدا بیرون داد به من فهماند که دیگر سوالی نپرسم.
بعداز اینکه جمعیت مشایعت کننده مارا به خانه عمه رساندند؛ هر کس مشغول کاری شد . عروس بزرگ عمه داخل حیاط روی اجاق هیزمی مشغول پختن غذا بود. بوی هیزم سوخته همراه عطر دل انگیز غذایشان همه حیاط را پوشانده بود. روی دیوارهای گوشه حیاط تکه هایی از فضولات حیوانات را برای خشک شدن به دیوار زده بودند. لبه دیوار پراز چوب های خشکی بود که برای سوزاندن آماده کرده بودند. دستشوی کاهگلی هم در گوشه دیگرحیاط بود. آب لوله کشی هننوز به این روستا نرسیده بود.
گاو وگوسفندانشان را برای چرا به صحرا فرستادند. نزدیک طویله انتهای حیاط، ابری سیاه از مگس های در حال پرواز دیده می شد.
عمه انجیل چند اتاق داشت که در یک طرف حیاط، دورتراز طویله ساخته بود. دیوارها کاهگلی بود. لبه تیرهای چوبی سقف از لبه بام بیرون زده بود. فرشهای لاکی دست باف، عمه ودخترش همه خانه را سرخ کرده بود. روی همه تاقچه ها پارچه های مثلثی گلدوزی شده آویزان بود. دور تا دور اتاق رابا پشتی های لاکی چیده بودند. نشیمن پشتی هابا پتوهای سربازی ملحفه سفید تزیین شده بود.
فضای خانه وبیرون ازعشق ومحبت خالص میزبان موج می زد.حتی تک درخت زردآلوهم شاخه های پراز میوه های رسیده اش راتا نزدیک زمین رسانده، گویی میخواست جانش راهم پیشکش کند.
کف حیاط خاکی به همت عروس کاملا آبپاشی شده وعطر دل انگیز خاک را در فضا پراکنده بود.
ادامه دارد..
ارائه شده در وبسایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/بازگشت-به-حال-روستایی2/