لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

جگر سوخته را چند بخرم

لیلا فرزادمهر

جگرسوخته

لرزش خفیفی را در جیبم احساس کردم. ماشین را کنار بلوار پارک و گوشی رو از جیبم درآوردم. دکمه سبز آن را لمس کردم.

صدای همسرم از پشت تلفن لرزش داشت پرسیدم اتفاقی افتاده در جواب گفت که یسنا گریه می‌کنی و نمی‌توانم او را ساکت کنم زود به خانه برگرد.

بی‌حال و سست به سمت خانه حرکت کردم در طول مسیر فکر می‌کردم دوباره چه چیزی هوس کرده که تاکنون نتوانسته‌اند برایش فراهم کنند. شاید دوباره چشم‌هایش بسته‌شده است آخر تازه عفونت چشم‌هایش برطرف شده و یا شاید دوباره جایی از بدنش زخمی نو آشکارشده است.

مسیر کوتاه بلوار تا خانه با هزار فکر درهم به پایان رسید. پشت در رسیدم. در نیمه‌باز بود وقتی داخل حیاط شدم از جمعیت همسایگان داخل حیاط راهی برای بالا رفتن از پله‌ها پیدا نکردم.

چشم‌هایم به دنبال یسنا و همسرم و پسرم می‌گشت. انگار اطراف را نمی‌دیدم. هرکسی حرفی می‌زد. در تمام سطح حیاط از زغال‌ها پوشیده شده بود. بوی سوختگی شدید به مشام می‌رسید. نفس عمیقی کشیدم و برای لحظه‌ای چشم‌هایم را بستم. تا موقعیت جدید را درک کنم.

صداها از هر طرف به گوش می‌رسید. چشم‌هایم را آهسته باز کردم. با دقت به اطراف نظر انداختم.

وسط حیاط همسرم را دیدم که از یسنا را در آغوش کشیده است و اشک‌هایش بی‌محابا روی زمین می‌ریخت. یکی از همسایه‌ها مشغول پانسمان صورت یسنا بود دست‌های همسرم با تاول‌های درشت و ملتهب دلم ریش می‌کرد. به اطراف چشم چرخاندم صدای پسرم را می‌شنیدم که ناله‌هایش را در انتهای حلقش خفه می‌کرد تا مبادا دل‌ریش شده مادر را پاره‌پاره کند.

به سمت او رفتم، دست‌هایش تا آرنج همچون مادر سوخته و سیاه شده بود. به سمت همسرم رفتم و ازآنجاکه حالا پانسمان صورت یسنا تمام‌شده بود، در آغوش کشیدم و به داخل خانه رفتیم.

بعد از ساعتی که همه اطرافیان از خانه رفتند در کنار همسرم نشستم. کمی از دردش تخفیف یافته بود.

اشک‌هایش که هرچند لحظه یک‌بار دو بار می‌بارید را پک کرد و برایم تعریف کرد. یسنا هوس جگر کبابی کرده بود به حیاط رفتیم و زغال‌ها را به الکل آغشته کردیم. بعد از روشن کردن آن برای اینکه زودتر مشتعل شود، بطری حاوی ژل آتش‌زا را بافاصله از دور به سمت زغال‌ها پرتاب کردم که در همین حین شعله سرایت کرد و بطری در دستان من منفجر شد. امیرحسین کنارم بود او هم از این انفجار بی‌نصیب نماند. یسنا کمی دورتر از ما ایستاده بود به همین خاطر کمتر آسیب دید.

از صدای جیغ و فریاد، همسایه‌ها برای کمک به داخل حیاط آمدند.

همسرم هنوز در حال گریه بود نمی‌دانم برای کدام درد، اشک‌هایش بی‌امان می‌بارید. برای سوزش صورت دخترم که از بیماری پروانه‌ای رنج می‌برد و یا دل‌سوخته و جگر کباب شده خودش؛ یا برای دست‌های پسر بزرگم که به خاطر دل خواهرش، هنوز اشک‌هایش را مخفی می‌کند؛ یا برای التهاب و سوختگی دست‌هایش گریه می‌کنم.

خوب می‌دانم که اشک‌های خودم برای قلب سوخته خودم، برای دست‌ها و جگرسوخته همسرم برای درد کشیدن بی‌صدای پسرم و برای صورت ملتهب و سوخته دخترم می‌بارد.

ارائه شده در وبسایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir

بیماری پروانه ایجگر سوختهپدر ومادر درد کشیدهآتشزا
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید