دانیل فرنانده دومینیک شولین-استیل (به انگلیسی: Danielle Fernande Dominique Schuelein-Steel) در ۱۴ اوت ۱۹۴۷ میلادی در شهر نیویورک در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد. استیل گاهی بر روی پنج پروژه از رمان هایش به صورت همزمان کار می کرد و بیشتر رمان های او پرفروش بوده است، فرمول او در داستان نویسی اغلب، شامل خانواده های ثروتمند رو به یک بحران است، در عین حال شگردها و چرخه های متناوب دیگری در آثارش مشهود است؛ از جمله تهدید توسط عناصر تاریکی مانند زندان، تقلب، باجخواهی و خودکشی. استیل همچنین مجموعه آثاری در زمینهٔ داستان کودکان و شعر دارد. کتاب های او به ۲۸ زبان ترجمه شده که تاکنون از ۲۲ جلد آنها اقتباس سینمایی یا تلویزیونی تهیه شده و دو اقتباس از کتاب هایش برندهٔ جایزه گولدن گلوب شده اند.
خلاصه کتاب توفیق اجباری
نویسنده دانیل استیل ترجمه مهرداد یوسفی
داستان زندگی زنی بنام ایزابل که فروشنده و مشاور نقاشی و آثار هنرمندان است. ایزابل در یک گالری بهعنوان کارآموز کار میکند. او تنها دربسته بندی آثار فروش رفته دخیل است. یکی از روزها خریدار خاصی وارد میشود و از رئیس گالری میخواهد که ایزابل برای تحویل تابلو به خانه او برود مرد صاحبخانه (توتنام) به استقبال او میآید و باهم در بالکن زیبای خانهاش چای مینوشند و شب برمیگردد. این ارتباطات ادامهدار میشود. توتنام برایش تعریف میکند که دوستدخترش را در اثر تصادف از دست داد و دیگر قصد ندارد باکسی وارد رابطه جدی شود. تابستان همان سال از ایزابل میخواهد که در خانه او بماند و برای یک ماه کنار هم باشند. بدون هیچ چشمداشتی از مصاحبت هم لذت ببرند. یک ماه تمام شد و هرکس به سراغ زندگیاش رفت.
ایزابل سه ماه بعد متوجه شد که بارداراست. ایزابل نمیخواست خاطره سقط فرزندش که در سن کم اتفاق افتاده بود را تکرار کند. با توتنام صحبت کرد. او قبول کرد که همه هزینههای فرزندش را متقبل شود ولی در مورد ازدواج نظرش عوض نشده بود. ایزابل دخترش را به دنیا آورد و نام آنرا تئو گذاشت. توتنام برای فرزندش نام خانوادگی خودش را گذاشت و سرمایه و داراییاش را به نام او زد. هرسال در سهماهه تابستان آنها میهمان توتنام بودند. ایزابل با هزینههایی که توتنام برای مخارج فرزندش میداد بهراحتی زندگی میگذراند.
ایزابل قبل از به دنیا آمدن تئو تحصیلات آکادمیکش را به پایان رساند. در کارش هم بسیار مقتدرانه پیش میرفت و باوجود سن کم شناختهشده بود.
دریک نمایشگاه آثار معروف که مسئول جانمایی و هماهنگی آن ایزابل بود؛ با مردی که با پرخاش دوتا از کارمندانش را توبیخ میکرد برخورد کرد. مرد از جانمایی غرفهاش ناراضی بود. ایزابل جای او را با یکی از غرفه دار ها که انصراف داده بود عوض کرد و بهاینترتیب با او آشنا شد. مرد برای او گل ارسال کرد و از او خواست تا باهم شام بخورند. مدتی گذشت و با اصرارهای ***، ایزابل با او آشنا شد وبعداز هفت ماه مراوده با اصرار***باهم ازدواج کردند. بعد از چند ماه متوجه شد که بازهم بارداراست.
شب سال نو قبل از تولد دختر دوم با تماس ***معلوم شد که به دلیل پولشویی اورا دستگیر کردند. درزمانی که با ***ازدواج کرد از توتنام نخواست که برایش کمی تحقیق بکند واو در همان زمان از کار*** پرسید. به ایزابل گفت که از اینکه پولشویی نمیکند مطمئن هستید.
ایزابل با نادانی شیفته ***شد و حالا دچار مشکل شده است توتنام به او کمک میکند تا از ***طلاق بگیرد. بعد از به دنیا آمدن دختر دوم شرایطش سختتر شد و با کمک پدرش توانست بر اوضاع تسلط پیدا کند. مدتی بعد توتنام بیمار شد و از دنیا رفت. پول و ثروت املاک زیادی برای تئو بهجای گذاشت.
ژیلا فرزند دوم بهسختی با تئو کنار میآمد و این از بدو تولد با او بود. دو هفته بعد از مرگ توتنام پدرش هم در اثر سکته قلبی از دنیا رفت حالا تنها مانده بود. یکی از همسایگان که مدتها بود همدیگر را میدیدند در شرایط سخت وبحرانی از دست دادن پدرش با او همراه شد. یک سال بعد به درخواست ****پاسخ داد. و با او ازدواج کرد بازهم خبر بارداری دیگری را به همسرش داد واو را غرق در شعف یافت. هفتماهه بود که همسرش به همراه دوستانش برای یک سفر کاری به رودخانه ****رفتند وبعداز دو روز یکی از دوستانش زنگ خانه را به صدا درآورد و معلوم شد که همسرش برای نجات سگش به رودخانه رفته و جسدش را پیدا کردند.
ایزابل با سه فرزند که ژیلا ناآرام و دردسرسازترین بود سالهای عمرش را طی کرد.
حالا در آستانه 60 سالگی بود تئو به دنبال کارهای عامالمنفعه همچون توتنام رفته بود. ژیلا یک کارآفرین شده بود که نگرانی از پیدا کردن سرمایهگذار رهایش نمیکرد و اونا کوچکترین دخترش با مردی ایتالیایی اصل ازدواجکرده بود و به روستای آنها رفته بود سه پسر داشت و حالا به انتظار دوقلوهای در راهش بود.
ایزابل تنها مانده بود. نابینایی خفیفی پیداکرده بود که باعث شد زمین بخورد به سراغ چشمپزشک رفت و معلوم شد به دلیل اختلال در بینایی در آستانه کوری قرار دارد برای کسی که مشاور هنری است این یعنی مرگ.
تصمیم میگیرد دستیاری را استخدام کند. در این میان خانمی را به او معرفی میکنند که بعد از روز اول ایزابل اعلام کرد که او را نمیخواهد. کاریابی شخص دیگری را به او معرفی کرد.
جک دستیار جدید ایزابل توانست در برخورد اول و در روز اول کار را بگیرد و خیلی واضح متوجه مشکلات جسمی ایزابل شد. جک بازیکن معروف بسکتبال است که یک سانحه او را از اسطوره شدن جا میگذارد. جک شغلهای زیادی در کارنامه داشت که دستیار سناتور مهمترین آنها بود. جک خواهرش اماس دارد واو هرروز باید برای پرستاری از او به خانه برود در برخورد با ایزابل فکر میکند دچار اماس هست که بعد از مدتی طولانی ایزابل به او میگوید که دچار اختلال بینایی شده است.
ایزابل همیشه از سقطجنینی در سن کم یاد میکند. تا اینکه از جک میخواهد در مورد چارلی وینستون پرسوجو کند و معلوم میشود که ایزابل وقتی 15 سال داشته پسری را به دنیا آورده است. به اصرار پدرش مجبور شده که کودک را به دولت بسپارد.
با تماس تلفنی پراز اضطراب ژیلا متوجه میشود که دخترش سرطان سینه دارد. درمان خودش را به عقب میاندازد تا همراه او باشد.
بعد از جراحی ژیلا که با برداشتن قسمتی از بافت آلوده به پایان میرسد، به پیشنهاد جک در سمینار انگیزشی شرکت میکنند که باعث تحول ژیلا میشود. تصمیم میگیرد قبل از پرتودرمانی به سراغ خواهرهایش برود و بابت رفتار ناشایسته از آنها عذرخواهی کند.
وقتی پیش اونا میرسد او پیش از موعد زایمان میکند و با او در اتاق زایمان میماند. تجربهای که هرگز از یاد و خاطرهاش محو نمیشود.
بعد از برگشت به سراغ تئو میرود. وقتی سنگهایشان را وا کندند متوجه میشود که یکی از پزشکان گروهش توجه خاصی به تئو دارد. اگرچه تئو آنرا انکار کرد ولی ژیلا متوجه شد که تغییراتی درراه است.
درراه برگشت با مردی در هواپیما آشنا شد که در والاستریت مشغول بود با اصرارهای مرد بالاخره ژیلا رضایت داد تا با او شام بخورد. بعد از مدتی پسر ایزابل در یک هتل همراه خواهرهایش یکجا جمع شدند و خانواده بزرگشان در کنار هم دیدار کردند.
ایزابل و جک حالا رازهایشان را برای هم میگفتند. ایزابل خوشحال بود که دستیاری برای خودش استخدام کرده است. جک در این برخوردها عاشق ایزابل شده بود که درنهایت به ایزابل پیشنهاد ازدواج داد.
ارائه شده در سایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/خلاصه-کتاب-توفیق-اجباری/