لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

خلاصه کتاب شیطان و دوشیزه پریم (اثر پائولوکوئیلو ترجمه بابک بیک زاده)

خلاصه کتاب شیطان و دوشیزه پریم (اثر پائولوکوئیلو ترجمه بابک بیک زاده)

با ورود یک خارجی به روستای ویسکوس ماجرا شروع می‌شود. داستان در یک هفته اتفاق می‌افتد. در این روستا مردم به کشاورزی و پرورش احشام مشغول هستند وزندگی آرامی را بی‌بدیل به بهشت تجربه می‌کنند. در فصل شکار از اطراف توریست دارند که تا پایان این فصل زندگی آن‌ها شور و شوقی پیدا می‌کند.

برتا پیرزنی است که پانزده سال پیش همسرش را ازدست‌داده است. در روز دفن همسرش، کودکی ادعا کرد که همسرش را در حالی دیده که قاشقی در دست داشته است. برتا فهمید که پسرک درست می‌گفته چون همسرش عادت داشت با قاشق خاصی غذایش را تناول کند.

برتا بعد از مدتی باروح همسرش ارتباط گرفت و ماوقع روستا را قبل از وقوع به او خبر می‌داد. برتا سال‌ها قبل خبر ورود شیطان را از همسرش شنیده بود. هرروز با طلوع خورشید جلوی در می‌نشست و اتفاقات روستا را رسد می‌کرد.

روستا یک میکده و یک هتل و یک کلیسا داشت و سه خیابان.

خارجی با اطلاعات جعلی در هتل اقامت گرفت. بعدازظهر به جنگل رفت وزیر سنگ Y شکل یک شمش طلا و در جای دورتر 10 شمش دیگر را خاک کرد.

دختر جوان شانتل که جوان‌ترین عضو روستا بود در مسیر با او آشنا شد. مرد خارجی جای شمش هارا به او نشان داد. مرد از او خواست با اهالی صحبت کند که اگر بعد از یک هفته اقامت او کسی را به قتل برسانند. همه این شمشها را به آن‌ها خواهد بخشید. روستایان با این پول بادآورده از رکود و مردگی خارج می‌شدند و کودکان برای زندگی به روستا برمی‌گشتند.

مرد برای این کار دلیلی قانع‌کننده‌ای دارد. می‌خواهد تقابل بین شر و خیر را ببیند و برایش مسجل شود که انسان‌ها به ذات شرور هستند و اگر ترس از قانون و مجازات نباشد همه می‌توانند جنایت کنند.

شانتل طی سه روز بعد هر بار به سراغ شمش‌ها می‌رود. هر بار سناریوهای زیادی را مرور می‌کند که با برداشتن شمش‌ها احتمال آن وجود داشت وهربار خسته‌تر از قبل به خانه و تنهایی خود برمی‌گشت.

روز چهارم تصمیم می‌گیرد که به جنگل برود. با شمش روستا و مردمانش را ترک کند. در همان لحظه با گرگی تنها مواجه می‌شود. مرد خارجی به کمک او می‌آید. بعد از فراری دادن گرگ قرار می‌شود تا دختر برای مردم از شرط خارجی بگوید.

مرد خودش را به شانتل نمایان می‌کند. چرایی تصمیمش را این‌طور شرح می‌دهد. دو سال پیش همسر و تنها دخترش را گروگان می‌گیرند و گروه تروریستی در آخرین لحظه همسر و فرزندش را به قتل می‌رسانند. مرد در کار تولید و فروش اسلحه به‌طور قانونی فعال بود. می‌دانست که اسلحه‌ای که به سمت دخترش شلیک کرد همانی بود که خودش فروخته بود اما نمی‌دانست چطور به دست تروریست‌ها افتاده بود. حالا او به این روستا آمده بود تا درک کند که چطور خیرو شر در وجود انسان‌ها وجود دارد.

همان شب دختر که در میکده کار می‌کرد مردم را از حرف‌های خارجی مطلع می‌کند. شانتل با نقل داستان احب شروع می‌کند. احب مردی شرور بوده که یک‌شب با قدیسی هم‌اتاق می‌شود. تا صبح با تیز کردن چاقوی خود قصد دارد که قدیس را بترساند اما قدیس در کمال آرامش به خواب می‌رود. احب از اعتماد قدیس غرق لذت می‌شود وتوبه می‌کند.

در میدان شهر داری بنا می‌کند. از مردم می‌خواهد کارهای بدشان را کنار بگذارند. کشاورزی را رونق بدهند. بعد اعلام می‌کند هرکسی که نتواند قوانین را رعایت کند جایی برای زندگی در اینجا ندارد. احب هیچ اشاره‌ای به دار نمی‌کند. او نیک می‌داند که مردم برای تخطی نکردن از قوانین همیشه داری را همراه دارند.

بعد از نقل داستان به مردم از شروط خارجی می‌گوید. مردم تصمیم می‌گیرند که خارجی را تحویل هند که او با ضبط صدای شانتل و گفتن اینکه داستان جالبی بود خود را تبرئه کرده بود و مردم را مجبور کرد تا از او تبعیت کنند.

مردم از شانتل متنفر شدند. بعد از اندک زمانی مردان مهم شهر در کلیسا گرد هم آمدند. سه گزینه برای کشتن در دست داشتند. شانتل که به دلیل اینکه می‌دانست طلا کجاست از رده خارج شد. کشیش متظاهر خود را کاندید می‌کند که درنهایت با قربانی کردن برتا موافقت می‌کنند. زیرا بودونبود او به حال روستا فرقی نداشت.

برای اینکه کسی مجرم نشود قرار شد که همه اسلحه هارا با گلوله‌های مشقی واصلی پر کنند تا کسی متوجه نشود که برتا به دست چه کسی کشته می‌شود.

برتا توسط روح مادربزرگ شانتل وهمسرش از اتفاقات آینده مطلع می‌شود ولی خودش را به دست سرنوشت می‌سپارد.

روز واقعه کشیش و سه مرد قوی به سراغ برتا می‌روند واورا مجبور می‌کنند قرص خواب بخورد اورا به سنگ بزرگی که در ویسکوس در وسط جنگل قرار داشت، بستند.

مردم در اطراف جمع شده بودند که شانتل واردشد. خواست که فقط پنج دقیقه به او زمان بدهند. داستان میداس را تعریف کرد. مردی ثروتمند که خواهان این بود که بتواند هرچیزی را به طلا بدل کند. این نیرو به او داده شد. وقتی گرسنگی براو مستولی شد با برداشتن اولین تکه غذا تکه ای طلا در دستانش جا ماند. بعد آشپز مخصوصش وبعد همسر ومردمان سرزمینش از او گریزان شدند. بعد در مورد ده شمش وروش رسیدن به پول آن صحبت کرد که اگر خارجی همکاری نمی‌کرد نه تنها به پولی نمی‌رسیدند بلکه همه مردم باید به افراد دولتی پاسخ می‌دادند. اجبار خارجی به دلیل دوستان وآشنایان فراوانش امکان نداشت.

شانتل با ادله محکم به آن‌ها ثابت کرد که هرگز پول شمش‌ها نمی‌تواند آرامش به آن‌ها بدهد. مردم یکی یکی تفنگ هارا غلاف کردند. به سمت خانه‌هایشان رهسپار شدند. خارجی وشانتل، برتا را به خانه رساندند. شانتل شمشهارا از مرد گرفت وهمراه او به شهر رفت. طلاهارا به پول بدل کرد ودر آرامش به زندگیش ادامه داد. برتا هم همچنان به انتظار رسیدن به همسرش جلوی درب منزل نشست.

ارائه شده در ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/خلاصه-کتاب-شیطان-و-دوشیزه-پریم-اثر-پائو/

لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید