داستان 10- صد داستانک 15 شهریور 1401(آتشنشان شرعی)
خبر تازه: "از زنان آتشنشان وقتی حضور مردان غیرشرعی است استفاده میکنیم."
در اتاقخواب در حال مرور اخبار بودم. بوی سوختن نایلون و پلاستیک به مشامم میرسید. گاز را خاموش کردم و وسیلهای در برق نیست. شومینه هم خاموش است پس این بو از کجا میآید؟
گربه وار مسیر بو را دنبال کردم تا به در ورودی آپارتمان رسیدم. دود غلیظی از داخل راهپله بالا میآمد. لباس پوشیدم. مسیر دود را دنبال کردم. با چرخش در پاگرد دوم غلظت دود بیشتر شد ونمی توانستم روبرویم را ببینم.
همسایه پایینی زنی تنها بود که تنها فرزندش در خارج از کشور بود. گاهی او را در پارکینگ میدیدم. گوشه شالم را روی بینی گرفتم و در زدم ولی صدایی نمیآمد. همسایهها جمع شدند.
به آتشنشانی زنگ زدیم. مدت کوتاهی نگذشته بود که آنها وارد شدند. با پمپ باد در ورودی را از جا درآوردند. همه خانه با دود غلیظ و سیاهی پوشیده شده بود. چشمهایم چیزی را نمیدید.
مردان آتشنشان با گفتن" یالله یالله" منتظر اجازه ورود شدند. وقتی صدایی نیامد جلوتر از آنها وارد شدم و گفتم بفرمایید مورد شرعی وجود ندارد.
دود از آشپزخانه نشاءت میگرفت. همسایه را بیهوش کف آشپزخانه دیدم. دامن او از روی پایش کنار رفته بود و بدون روسری و چادر بیهوش شده بود.
شعله گاز همچنان میسوخت. در همین لحظه نسیمی وزید و پرده را به شعله نزدیک کرد و شعلهور شد.
پرده سوخته تکهتکه آتش را به فرش رساند وزن همچنان روی زمین بود. تمام قدرتم را جمع کردم درحالیکه دستهای برهنه زن را گرفته و میکشیدم تا از مهلکه دور کنم،فریاد زدم :بیاید کمک این آتش آلان زن بیچاره را میسوزاند.
مأموران آتشنشانی بیرون آشپزخانه ایستاده بودند.انگار با دیوار برلین آنها را از محیط آتش جدا کرده باشند، با مرکز تماس گرفتند. الو مرکز" لطفاً خانم آتشنشان بفرستید اینجا مشکل شرعی داریم نمیتوانیم وارد شویم."
پ.ن . این داستان تخیل من بود و هیچ ربطی به مردان وزنان شجاع و جانبرکف آتشنشان ندارد. با شنیدن این خبر جرقه این داستان سلولهای خاکستری مغزم را به آتش کشید تا عمق فاجعه را بازگو کنم.
https://leilafarzadmehr.ir/1385-2/
ارائه شده در سایت ویرگول