لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

داستان دو-صد داستانک 7 شهریور 1401(مادروپسری)(2)

داستان دو-صد داستانک 7 شهریور 1401

داستان دو: پیش از سپیده دم به صورت پسرش نگاه کرد وبا خودش گفت...

پیش از سپیده دم به صورت پسرش نگاه کرد وبا خودش گفت: چگونه شرح دهم که چرا اینکار را کردم. چرا بعداز این همه رنج حالا باید اینطور می‌شد. چگونه توانستم تا اینجا برسم وچرا به اینجا رسیدم شاید اگر دلیل منطقی برای آن بیاروم بتواند مرا درک کند. راستی چرا اینطور شد؟

به پشت پنجره رفت. ترکیب سرخی خون خورشید با سیاهی شب اورا بازبه سمت پسر کشاند.

صدای خرناسی از پسر برخواست. بالای سرش نشست وسر بی رمق اورا روی زانو گذاشت وموهایش را با انگشت شانه زد.

با صدایی که به گوش فلک نرسد گفت: می دانم نباید اینکار را می‌کردم ولی حجم این بار مرا نابود کرد. از وقتی که به تنهایی تورا بزرگ کردم تا به امروز هر آنچه مصیبت در این عالم بوده را چشیدم ودم نزدم با این یکی دیگر نمی‌توانم کنار بیایم.

اعتیاد پدرت مرا وادار کرد که به تن فروشی برسم. فرار از دست او مرا به کلفتی رساند وبا شستن کثافات جماعتی مفت خور تا به اینجا رسیدم. رنج ومحنت هایم کم نبود که باز تو برایم رنج دوباره آوردی آخر چطور می‌توانم این را قبول کنم که راه پدرت را ادامه بدهی.

چشمان پسر باز شد. نور چشمانش مانند ماه محاق شد. پلک هایش از هم باز ماند وسردی یخچال‌های قطبی را زیر دستانش حس کرد.

پسر: مامان چکار می‌کنی؟

مادر: هیچی پسرم تب داشتی داشتم پاشویه‌ات می‌کردم.

پسر: چرا نخوابیدی؟

مادر: داشتم یه متن جدید می‌نوشتم خودم را جای شخصیت داستان گذاشتم.

ارائه شده در سایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/داستان-دو-صد-داستانک-7-شهریور-1401مادروپسر/

داستانک شهریورداستان داستانکنویسندگیاعتیاد
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید