لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

داستان -5 صد داستانک10 شهریور 1401(آخرین پیامک)


آخرین پیام روی گوشی:

مرد روی مبل خوابیده بود و از چرت بعدازظهرش لذت می‌برد. خانه در سکوت فرورفته بود غیر از صدای اتومبیل‌های گذری که از پشت پنجره دوجداره هم به گوش می‌رسید صدایی مزاحم سکوت نبود.

صدای گوشی بیدارش کرد آخرین پیام صوتی ناشناس بود.

-زنی در حال التماس و شیون و ناله بود انگار او را کتک می‌زدند. صدای شلیک و جیغ خفه آخرین صدایی بود که شنید.

بازهم به گوشی نگاه کرد و پیام را از اول گوش کرد. مانند فنر از روی مبل جهید. شلوار را با پیراهن هم‌زمان بر تن کرد و از پله‌ها سرازیر شد.

وسط پاگرد اول دوباره برگشت سوئیچ را فراموش کرده بود. پشت در ایستاد و متوجه شد کلید را هم فراموش کرده است.

هاج‌وواج پشت در خانه با دمپایی و لباس نامرتب ایستاده و کاری از دستش برنمی‌آید.

دست در جیبش برد تا گوشی را بیرون بکشد. گوشی هم در خانه جامانده بود.

به پارکینگ رفت تا از همسایه کمک بگیرد. لااقل از کلید اضافه موجود در ماشین برای ورود به خانه استفاده کند.

از پله‌ها با اعصابی خردشده و پیامی که نمی‌دانست از کجا و توسط کی ارسال‌شده پایین آمد. به زمین و زمان فحش و بدوبیراه نثار می‌کرد که یک بعدازظهر راحت نداریم.

صدایی شبیه ترکیدن یک نارنجک و جرقه‌های برخاسته از فشفشه‌های سوزان همراه شعله‌هایی که نزدیک صورتش می‌سوخت، او را از خود بی‌خود کرد. باعجله راه آمده را چهاردست‌وپا برگشت. صدای فریاد "تولدت مبارک "جمعیت داخل پارکینگ او را میخکوب کرد.

https://leilafarzadmehr.ir/داستان-5-صد-داستانک-1-شهریور-1401آخرین-پیام-2/

ارائه شده در سایت ویرگول

داستانک شهریور
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید