لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

داستان20-صد داستانک25شهریور1401(قیمت تمام شده)

داستان 20- صد داستانک 25 شهریور 1401(قیمت تمام شده)

گروهی از مردان جویای کار به سمت ماشین حمله کردند. هر کدام دیگری را هل می‌داد تا امروز را دسنت خالی به خانه نرود.

مرد میانسالِ همراه زن جوان کمی شیشه را پایین کشید وجمعیت به سمت شیشه او هجوم بردند.

مردان هرکدام چیزی می‌گفتند: آقا ما قوی هستم برای اثاث کشی، تمیز کاری، قالیشویی، بنایی، لوله‌کشی، تأسیسات، کچکاری یا حتی لجن کشی و تمیز کردن استخر، بیل‌زنی باغچه، درختکاری هر چیزی که بخواهید بلدیم.

ماشین را خاموش کرد و پیاده شد. جمعیت کمی از او فاصله گرفتند.

مرد گفت: برای یک روز کار تنها ده هزار تومان پرداخت می‌کنم.

مردان جمع شده غرغرکنان عقب رفتند. این دیگر چه جورشه آلان روزی پنجاه تومان کارگر ساده مزد می‌گیرد.

دو برادر جوان به هم نگاه کردند.

برادر بزرگ‌تر گفت: آگه امروز هم بدون نان به خانه برویم خواهرمان حتماً از گرسنگی می‌میرد. بیا قبول کنیم لااقل می‌توانیم کمی نان بخریم.

برادر بزرگ‌تر گفت: آقا کارتون چیه ما می‌توانیم بیایم.

مرد گفت: می‌توانید ولی من فقط به هرکدام ده تومان می‌دهم.

-اشکالی ندارد فقط کمی برای کرایه برگشت هم پول می‌دهید؟

-بله. ما خودمان شمارا برمی‌گردانیم.

در جاده‌ای سرسبز به سمت ویلا حرکت کردند.

زن و مرد داخل ماشین گاهی به هم نگاه می‌کردند. لبخندی روی لب‌هایشان نقش می‌بست. برادر کوچک به پهلوی برادر ضربه زد و آرام زمزمه کرد من می‌ترسم. با همان سبک برادر گفت: دیگر آمدیم هر چه بادا باد.

وارد ویلایی بزرگ و خرم شدند.

زن و مرد دو کودک را سر میزی بزرگ نشاندند و خدمه غذاهای مختلف برایشان مهیا کردند. دو کودک با لذت خوردند.

مدتی که گذشت احساس کردند که خوابی عمیق آن‌ها را با خود می‌برد. خوابیدند.

صدای پارس سگ‌ها به گوش می‌رسید. دردی در پهلو احساس کردند. میان آشغال‌ها و زباله‌ها بیدار شدند.

ارائه شده در سایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/داستان-20-صد-داستانک-25-شهریور-1401قیمت-تمام-ش/

زن و مردجویای کارکارگر فصلیمجرمداستانک شهریور قیمت
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید