پرایدی در خیابان برای بیرون آمدن از پارک تلاش می کرد. مردی از پیاده رو به او فرمان می داد تا حرکت کند. مرد هر فرمان را چند بار تکرار می کرد.
-بیا بیا بیا چپ چپ چپ
-راننده پراید کمی به راست می رفت وباز فریاد مرد پیاده رو
-چپ چپ چپ . وهمزمان با دستش به چپ اشاره می کرد.
-مدتی به تماشا ایستاده بودم.
رنگ صورت مرد داخل پیاده رو به قرمزی متمایل شده بود ومعلوم بود که کلافه شده است. چندبار دیگر تکرار کرد وراننده کار خودش را می کرد. مرد پیاده رو سر را به چپ وراست چرخاند واز او دورشد. ناگهان صدا شکستن شیشه به گوش رسید.
راننده پراید با برعکس رفتن وادامه اشتباه با یک پرادو برخورد کرد وماشین بیچاره را نابود کرد.
مرد پیاده رو سرش را نزدیک راننده برد وگفت: مطمئن هستی گواهینامه گرفتی؟ آخه دست چپ وراستت را هنوز تشخیص نمی دهی؟
با خودم فکر می کردم چقدر از ما آدمها بارها وبارها با لجاجت های بیمارگونه، هشدارها را نادیده می گیریم. بعداز رسیدن به ناکجا آباد تازه یادمان می افتد ای وای کاش دقت می کردم.