روزنگار31خرداد1401
آخرین آموخته های من
امروز صبح برای بازخرید بیمه عمر پاسارگاد مراجعه کردم.پنج سال است که بیمه را پرداخت کرده ام.
همکارم هفته گذشته برای اینکار به دفتر مرکزی بیمه واقع در برج قائم کرج مراجعه کردند. افراد حاضر در آنجا یک ساعتی به ایشان مشاوره دادند تا در تصمیمشان تجدید نظر کنند، که بی فایده بود.
تماس گرفت. توضیح داد که خیلی اذیت شده است. همراه همسر ودوفرزندش بازخرید را انجام دادند وقرار شده تا یک هفته آینده وجه واریز شده را برگردانند.
با این اوصاف، دو ساعت مرخصی گرفتم .
دکمه طبقه دوازدهم را در آسانسور زدم. یک خانم وآقا که برگه بیمه عمر دستشان بود هم سوار شدند به طبق دوازدهم رفتیم که در های آن بسته بود. از پله ها به طبقه یازدهم واردشدیم.
داخل سالن دورتا دور میز های یکسانی گذاشته بودند وهر شخص پشت یک کامپیوتر صورتش مخفی شده بود. از خانمی که جلوی در بود سوال کردم: برای بازخرید به چه کسی مراجعه کنم؟
سه میز آنطرفتر را نشان داد وبدون اینکه به صورتم نگاه کند، گفت: خانم سالکی لطفا
انگار یک رباط است شاید هم زیاد مراجعه کننده دارد خسته شده است. سری تکان دادم ورد شدم. پشت میز خانم قرار گرفتم. صورتش را چسبیده به مانیتور یافتم. درخواستم را اعلام کردم وزن هم بدون هیچ سوالی فرمی بدستم داد تا پر کنم.
شماره شبا حساب را به همراه کپی کارت ملی ومدارک بیمه دریافت کرد.گفت: تا یک هفته دیگر به حسابتان واریز می شود.
مبلغ را سوال کردم، گفت: چهار میلیون وخورده ای می شود. گفتم ولی در سایت پنج میلیون وپانصد بود. گفت: سیستم من ملاک است وسایت بی ربطه.
با نگاهم به او گفتم: خوب راههای دزدی زیاده واین مملکت مثل خانه ای بی درو پنجره شده که هر کسی برای بی نصیب ماندن از غنائم آن دستی می برد وتکه ای از آجرهای آنرا با خود می برد. شما هم ببرید وبخورید جایی که ضمانتی برای اجرا قانون نباشد وضعیت بهتر ازاین نمی شود.
در حالی که فرم پر می کردم زن ومرد هم پشت میز خانم سالکی قرار گرفتند وصحبت کردند. ظاهرن تا حالا یک میلیون وچهارصد واریز کردند. بیمه هم فقط نهصد هزار آنرا بر می گرداند.
مرد که کنارم نشسته بود پرسید: برای چه باز خرید کردید.
گفتم: قرار است سی سال دیگر به من شصد میلیون پول بدهند که با توجه به رشد فزاینده تورم اینروزها ترجیح می دهم با خرید تکه های کوچک طلا سرمایه ام را حفظ کنم.
مرد وزن هم تایید کردند. وقتی کارم تمام شد از در بیرون آمدم.
آنسال که بیمه عمر شدیم برای دخترم هم واریز می کردم. چون رشد تورم زیاد شد نتوانستم ادامه بدهم. از نهصد هزار تومانی که پرداخت کرده بودم، دویست وسی هزار تومان بر می گردانند.
امروز آموختم که در این مملکت با قوانینی که توری ونخ نما شده است، هیچکس نمی تواند با کار وراه درست به سودی برسد. شعار بیمه ای ها چتری برای روز های سخت است. این روزهای سخت را با چتری سر خواهیم کرد که میله وسط آن شکسته وپارچه ضد آب آن با شراره های آتش حرص وطمع این سروران سوراخ شده است.
یا حق
ارائه شده در سایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/روزنگار31خرداد1401چتر-بیمه/