روزنگار8تیر1401(داستانهای من وگربه وگربه ومن)
دخترم درروزهای آخر سال قبل یک گلدان رنگی شیشه ای برایم هدیه خرید.
گلدان را روی میز پذیرایی وسط اتاق گذاشتم. با گلهای داودی زرد وسفید وبنفش خیلی زیبا تر شد. حلقه طلایی دورطوق گلدان مرا به یاد زنان آفریقایی با حلقه های فلزی دور گردن می انداخت .
گربه کوچولوی ما که دیگر بزرگ شده است، هم ارادت خاصی به گلدانم دارد. روی میز می پرد وگلهای داخل آنرا بو می کند. دراکثر مواقع هم کنار گلدان روی میز لم می داد.
وقتی روی میز وسایل پذیرایی را می چینم مجبورم گلدان را به میز عسلی انتقال بدهم.
چند روز پیش مدل چیدمان خانه را عوض کردم. گلدان را روی میز عسلی کنار مبل گذاشتم. برای تزئین میز پذیرایی هم ظرف شکلات را رویش گذاشتم.
بلا خانم((گربه اسکاتیش فلد) از این تغییرات غرق لذت شده بودند وراهشان به سمت پنجره هموار شده بود.
با رفتن روی میز تلویزیون به پنجره اشراف داشت واز منظره بیرون لذت مستفیض میشد. هر چند وقت یکبار هم به سراغ گلدان روی میز عسلی می رفت ویک تکان ریزی به آن می داد.
دخترم برای امنیت گلدان، آنرا کنار میز تلویزیون گذاشت.
ساعت ده شب شده بود وحسابی خوابالوده بودم . قلابم را برداشتم تا بدنه عروسکم را تکمیل کنم. که ناگهان صدای مهیب افتادن شیئ روی زمین از جا پراندم. با چشمان متورم به صحنه روبرو خیره شدم.
گلدان نازنینم هزار تکه شده روی زمین هم به صورتم لبخند می زد. دلم ریش شد برای عمر کوتاه چهار ماهه اش.
گربه خانگی(اسکاتیش فلد) به سرعت صحنه را ترک کرد وبه پشت یخچال فرار کرد.
دخترم از اتاق بیرون پرید؛ برای اینکه جلوی حرف وحدیث احتمالی را بگیرد سریع جاروبرقی به دست وارد شد.
خانه را دوباره جارو کشید. باز جارو را گرفتم وخودم حسابی آن نواحی را از تکه های جگر به جامانده گلدان پاک کردم.
حالا سه روز از آن حادثه گذشته ولی گربه عزیز ما هرروز با یک تکه باقی مانده از گلدان مارا سورپرایز می کند وداغ آنرا تازه نگه می دارد.
ارائه شده در سایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/1130-2/
