لیلا فرزادمهر
سیلی سخت
گرفتن کنتور برق و سند ملک جدید، تبدیل به معضل بزرگی شده بود.
یک ماه است که هرروز در این اداره از پلهها بالا و پایین میرود. انتقال امور بهروز بعد، روتین شده است و کارمند مربوطه قصد انجام کار راندارد.
اول صبح تصمیم گرفت که پرونده را تحویل بگیرد و کارش را به اداره بالاتر ببرد تا شاید برای انجام آن، راهکاری پیدا کند.
به اتاق کارمند مربوط به اسناد رسید. با سلام بلندی وارد شد. کارمند طبق روال خود را به نشنیدن زد و سرش را داخل پروندهها فروبرد؛ انگار که کسی در اتاق وجود ندارد. با صبوری نزدیک میز شد و دوباره سلام کردم بازهم بیمحلی و بیتوجه!!
چند بار نفس بلندی کشید و با سرفه صدایش را صاف کرد. کارمند را با نام خطاب کرد.
بالاخره داماد محترم بعد از سه بار لبهای قفلشده را باز کردند و گفتند:" بله کاری داشتید؟!"
با آرامش که سعی در حفظ آن داشت گفت:" آگه می شه پرونده مرا بدهید تا ببرم."
کمی به صورتش خیره شد ابرویش را در هم گره کرد و گفت:" پرونده شما نیست(گم شده)."
بعد از چند بار درخواست مؤدبانه و پاسخهای نادرست صبرش لبریز شد و باسیلی محکم او را به سمت پشت میزش پرتاب کرد. ازلحاظ قدرت و جثه بسیار قوی و خوشبنیه بود. در تمام محل از او حساب میبردند.
آن روز خیلی صبروتحمل به خرج داد تا از کوره در نرود اما...
با بالا گرفتن کشمکش و مرافعه، رئیس آنها را به دفتر خود خواست. با خواهش و التماس و تهدید روبروی هم نشستند.
رئیس شروع به سخنرانی غراء ی کرد:" بله شما نباید به کارمندان دولت توهین کنید و ما نماینده دولت هستیم و .... در تمام سخنانش کارمند را محق معرفی میکرد.
صبر کرد تا کاملاً سخنرانیاش را تمام کرد و بعد هم از جا بلند شد و به سمت میزش رفت. دستهایش را جلوی رئیس روی میز گذاشت؛ رئیس از ترس قدمی به عقب برداشت. مستقیم توی صورتش فریاد زد:" اگر این سیلی که به کارمندت زدم، رضاشاه در جنوب ایران توی صورت توی رئیس میزد اینجا در شمال کشور کارمندت جرات نمی کرد به من بگوید که پروندهام گمشده است."
این را گفت و رئیس و کارمند را با چشمانی وق زده ولرزان ترک کرد و از اتاق خارج شد.
بعد از چند روز از طرف همان اداره کارمند و رئیس جدید برای عذرخواهی به در خانه او آمدند.
معلوم شد که مسئول ارتباطات آن سازمان حرفهای آن روز را به گوش مسئولان بالاتر رساندند. از طرف رضاشاه نامه مستقیم به اداره رسید. عذر کارمند و رئیس خاطی را خواستند.
آنها هم برای درست کردن اوضاع پرونده و کارهایش را بهسرعت انجام دادند و خودشان سند ملک به همراه جواز کنتور برق و غیره را همراه آورده بودند.
نام رضاخان، در آن اداره باعث شد که چهارستون مأموران اجرایی و مسئولین به لرزه درآید.
پ.ن. خاطره ای از کسی که در دورانی نه چندان دور زندگی کرده است. پیرمرد در ادامه می گفت:" برای آوردن اسم رضا شاه باید به اطراف سرک می کشیدی انگار در همه جا گوش داشت تا اگر مشکلی ایجاد شود بلافاصله آنرا پیگیری کند." واما حالا...
ن . این روزها در هر اداره ای که مراجعه می کنیم هیچکس نیست که برای وقت وزمان وسلامتی آدمهایی که می روند ومی آیند ارزشی قائل باشد.امروز برای کاری به شهرداری مراجعه کردم .بعداز صرف زمانی طولانی ، بالاخره خانم پشت میزشان قرار گرفتند. بعداز کلی توضیحات راجع به پرونده گفت:" من همچین چیزی در سیستم ندارم. شما برو تمام فاکتورهایی که داده ای را بیاور." برای اینکه دوباره مرا بپیچاند اینطوری می گفت.
برای این نامه ساده بارها تلفنی ویا به صورت حضوری مراجعه کردم
مدتی گذشت هرچه تلاش کردم میخ آهنی در سنگ فرو نرفت. به اتاق همکارمافوق ایشان رفتم. ودرحضور مافوق کل پروژه واطلاعات آنرا منکر شدند. مافوق با عصبانیت گفت:" من خودم توی سیستم شما این اسناد را بیرون کشیدم ومی دانم که هست دوباره با دقت نگاه کنید."
بالاخره بعداز کلی حرف وقیافه کج وکوله شده مسئول ، دوتا شماره نوشتند وبدست همکار دیگری دادند تا پرونده را بیرون کشید ونامه را بدستم داد. اینکار زمانی کوتاه به اندازه چند دقیقه طول کشید.
خوب است هرکدام از ما که پشت میز می نشینیم یادمان نرود در طرف مقابل هم قرارمی گیریم .ای کاش به جای اینهمه ادا واصول و حس ریاست برای میز تخته ای؛ به فکر انجام کارهای مردم باشیم وسعی نکنیم با پشت هم اندازی وعقب انداختن کارها مردم را سردرگم کنیم.
(تلنگری به خودمان)