در ادامه این مطلب خلاصه کوتاهی از کتاب سه شنبه ها باموری به همراه نکات زیبای آنرا می خوانید.
سهشنبهها با موری (به انگلیسی: Tuesdays with Morrie) نوشتهی نویسندهی آمریکایی، میچ آلبوم است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و یکی از کتابهای پر فروش بودهاست. داستان کتاب واقعی است و دربارهٔ ارتباط موری شوارتز با شاگردش میچ آلبوم است. قهرمان اصلی داستان بیمار است، بیماری او بتدریج اعضای بدن را از کارمی اندازد و باعث مرگ سلولی بافتها و ماهیچههای بدن میگردد، موری مرگ را پذیرفته؛ او خواهد مرد اما در واپسین روزهای زندگی میخواهد به کمال برسد.این کتاب اولین بار در سال ۱۳۷۸ توسط محمود دانایی ترجمه شد. بعدها مترجمین دیگری مثل مهدی قراچه داغی، ماندانا قهرمانلو، رضا زارع، راضیه عبدلی و علی امیدیان به ترجمه مجدد این اثر پرداختند.(ویکی پدیا)
خلاصه داستان
آغاز کتاب با شرححال استاد دانشگاهی است که درس علوم اجتماعی را به شکلی خاص به دانشجوها تدریس میکند. شاگردان زیادی دارد و ارتباطش را با آنها حفظ میکند.
شاگردی به نام میچ دریکی از برنامههای تلویزیونی استاد را میبیند. استاد بیماری ALS گرفته است. بهتدریج تمام عضلاتش تحلیل میرود. هرروز با چالشی جدید روبرو میشود. میچ به دیدن استاد میرود. با دیدن حال استاد تغییر اساسی در روند زندگی او اتفاق میافتد. برنامه هر سهشنبه با گفتوگو در مورد اصول زندگی مانند مقوله ازدواج، مرگ، تأسف خوردن برگذشته، بخشش، احساسات، سالخوردگی بیماری و غیره ادامه دارد.
این کتاب غیرداستانی ، روبهزوال رفتن جسم استاد موری را بیان میکند. درنهایت استاد میمیرد ولی تا پایان زندگیاش به اطرافیانش عشق ورزید و به همه یاد داد که تا آخرین لحظه زندگی باید شادبود و زیست.
-پذیرای چیزهایی باشید که از عهده انجامشان برمیآید و آنچه را هم که نمیتوانید انجام دهید قبول کنید.
- گذشته را بهعنوان هر آنچه گذشت است بپذیرد، و آنرا نه انکار کنید و نه به دور بیاندازید.
-بخشیدن خود و دیگران را یاد بگیرید.
- حرفی از عمق جانت وازدرون قلبت بگو
-درباره ایمان و باورهایت چیزی بگو
- میچ، مردن تنها چیزی است که باید برایش نگران باشیم، زندگی کردن بدون احساس خوشبختی، حرف دیگر است بنابراین بسیاری از کسانی که به دیدار من میآیند، شاد نیستند و احساس خوشبختی نمیکنند.
-عشق برنده میشود همیشه عشق برنده میشود.
- فرهنگمان نمیگذارد مردم نسبت به خودشان احساس خوشایندی داشته باشند. تو باید بسیار توانمند باشی که اگر چنین فرهنگی، کارایی لازم را ندارد آنرا بپذیری.
-تنها روشی که به زندگی معنا میبخشد این است که خودت را وقف کسانی کنی که دوستشان داری، خودت را وقف جامعه اطراف خود کنی و خودت را وقف مطلبی کنی که به تو معنا میدهد و هدف میبخشد.
-این بار بدون اینکه بخواهیم مجموع شانزده سال اطلاعات را درهم ادغام کنیم، بیدرنگ به درون آبهای آشنای گپ و گفت دوران قدیم دانشکده پریدم.
-عشق تنها عمل عقلانی و منطقی است.
- چقدر خوب میشود که اگر برای دلسوزی برای خود، محدودیتی قائل شویم، فقط چند قطره اشک و سپس با روز همگام شویم.
- متوجه شدی؟ تو چشمانت را بستی، تفاوت کار در همین نکته بود. گاهی اوقات نمیتوانی آنچه را میبینی، باور کنی، بنابراین باید آنچه را احساس میکنی باور کنی و اگر میخواهی دیگران به تو اعتماد کنند، باید به این احساس برسی که تو هم میتوانی به آنها اعتماد کنی حتی اگر در تاریکی باشی حتی زمانی که میخواهی سقوط کنی یا زمین بخوری. (آزمایشی که در آن دو نفر پشت به رویهم میایستند نفر پشتی باید نفر جلویی را از سقوط نجات دهد).
-شبها هم به پدرش نگاه میکرد که در سکوت غذا میخورد و آرزوی کلمهای حرف سرشار از مهربانی، گفتگوی محبتآمیز و گرما میکرد که هرگز اتفاق نیفتاد.
-موری مانند توله سگی که منتظر شیر باشد، انتظارآن بوسهها را میکشید و در اعماق وجودش احساس میکرد که دوباره دارای مادر شده است.
-حتی آوازها هم غمناک و روایت گر فقر آنها بود.
-تحصیل دانش را تنها پادزهر وراه حل در برابر فقر و فلاکت میدید.
- عشق موری در کسب علم در دامان او (نامادری) آشیانه ساخته بود.
- معلم بر ابدیت تأثیر میگذارد تأثیری که هرگز قصد بازایستادن ندارد.
- هرکسی میداند که سرانجام میمیرد ولی هیچکس آنرا باور ندارد.
- وقتی چگونه زندگی را یاد گرفتی، چگونه مردن را خواهی آموخت.
- اگر بپذیری که هرلحظه در آستانه مرگ قرار داری، دیگر به این مقدار که آلان هستی، جاهطلب نخواهی بود.
-نور خورشید چون رودخانهای از میان پنجره به درون میتابید.
-از رنج و اندوهت آگاهم که همان دو طرف سکهای است که یکروی آن حزن و طرف دیگرش اندوه است.
-در حال حاضر خانواده از شالوده استواری برخوردار نیست.
- به یکدیگر عشق بورزید وگرنه از بین خواهید رفت. (اودن)
- بدون عشق، انسانها پرندگانی با بالهای شکسته هستند.
- موری به فرزندانش گفته بود:"کار وزندگیتان را متوقف نکنید، در غیر این صورت این بیماری بهجای نابود کردن من، زندگی ما سه نفر را ویران خواهد کرد."
-به چیزی دل نبندید چون همهچیز موقتی و گذاراست.
- اگر ترس را در درونت نگهداری، اگر آنرا مانند لباسی بر تن کنی، به خودت خواهی گفت:"بسیار خوب اینکه چیزی بهغیراز ترس نیست، نمیگذارم من را کنترل کند. من آنرا به همان صورتی که هست در نظرمی گیرم."
-میخواهم به نحوی صمیمانه و دوستانه بمیرم، درآرامش. نه اینکه فقط انگار اتفاق افتاد و تمام شد.
- آنچه آن خانم بیمار روانی میخواست و موری به آن پی برده بود خواستهای بود که بیشتر مردم خواهان هستند، اینکه توجه کنند که او وجود دارد.
-آنها میگویند بعضی وقتها ماه آنقدر سرش به خاطر روحهای جدید شلوغ است که برای مدتی از آسمان ناپدید میشود.
- هرچه فرهنگ میگوید را فراموش کن بیشترین قسمتهای فرهنگ زندگیام را از یاد بردهام.
- سرنوشت، بسیاری از گونهها را به خطر میاندازد. انسان بهتنهایی، خودش را به خطر میاندازد. این جملهها بدین معناست که این فقط انسان است که برای خودش خطر محسوب میشود تمام حیوانات دیگر فقط از محیط خارج از خودشان در معرض تهدید و خطر قرار دارند.
-در این کشور تفاوت بسیاری بین آنچه میخواهیم و آنچه نیاز داریم، وجود دارد. شما به غذا نیاز دارید ولی دسر بستنی شکلاتی میخواهیم.
-میچ اگر تلاش می کنی برای افراد سطح بالا و یا پایین خودی نشان بدهی موقعیت تو را به بیراهه میکشاند. فقط یک قلب گشاده به تو اجازه میدهد که بین همه مردم غوطه ور شوی.
- باور داشته باشی که ازدواجت دارای اهمیت است.
-یکدیگر را دوست بدارید وگرنه از بین میروید.
- وقتی در رختخواب هستی، مردهای بیش نیستی.
-مردم زمانی بدجنس میشوند که مورد تهدید قرار میگیرند و این همان کاری است که فرهنگ ما انجام میدهد.
- هر جامعهای مشکلات خودش را دارد. بهترین روش برای کنار آمدن با آن فرار کردن نیست باید تلاش کنید و فرهنگ خاص خودتان را بسازید.
- بزرگترین نقصی که بشر با آن روبروست، کوتهبینی است.
- راز کار در اینجاست که در میانه مرگ وزندگی به دیگران هم نیازمندیم.
- خیلی زود از دنیا نرو، خیلی زیاد هم به آن دل نبند.
- مهربان و غمخوار یکدیگر باشید و نسبت به هم احساس مسئولیت کنید. اگر فقط این درس هارا یاد میگرفتیم. دنیا به مکان بسیار بهتری تبدیل میشد.
-یا عاشق یکدیگر باشید یا بمیرید.
- این بیماری به روح من ضربه میزند. ولی روح مرا تصاحب نمیکند. جسم مرا در برمیگیرد ولی نمیتوانید روحم را بگیرید.
- پیش از اینکه بمیری، خودت را ببخش، سپس دیگران را عفو کن.
- واقعیتی که ما درباره مرگ هیاهوی فراوانی راه میاندازیم به این خاطراست که خودمان را بهعنوان بخش از طبیعت در نظر نمیگیریم. براین باوریم که چون انسان هستیم، اشرف مخلوقات هم هستیم.
-مرگ، زندگی را به پایان میبرد، ولی پیوند بازندگی همچنان پابرجاست.
- در برقراری رابطه هیچ فرمولی وجود ندارد. باید مسائل را با روشهای دوستانه موردگفتگو و بحث قرارداد و برای نظرات دیگران فضای لازم ایجاد نمود. درباره آنچه میخواهند ودرباره نیازهایشان، کارهایی که میتوانند انجام دهند و اینکه زندگیشان به چه سمتوسویی می رود با یکدیگر حرف بزنند.
و کلام آخر اینکه:
-آیا هیچگاه آموزگاری داشتهاید؟ معلمی، استادی که شمارا بهصورت موجودی ناپخته ولی ارزشمند، همانند تکهای جواهر، سرشار از خرد که بتوان او را جلا داد تا باافتخار بدرخشد در نظر بگیرد؟
ارائه شده در وب سایت لیلا فرزادمهر
ارائه شده در وبسایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/شرحی بر-کتاب-سه-شنبه-ها-با-موری/