قوری بند زده
نازگل دختر ۵ ساله ای است که با نامادری و دو برادر ناتنی زندگی میکرد.
هر روز برای شستن ظرف ها به کنار رودخانه پشت خانه میرود.
طبق روال هر روز ظرفهای صبحانه را با سینی که از قدش بزرگ تر بود به سمت رودخانه برد.
استکانها در حرکت بهم برخورد میکردند وصدای جلق جلق آن به هوا می رفت. این بارقوری محبوب نا مادری راهم برای شستن به او سپرده بودند.
رزهای قرمز در اطراف دسته خوش نشسته و در قوری را با نخ سفیدی به دسته متصل کرده بودند.
در بستر رودخانه چندتخته سنگ را در کنار هم گذاشته اند تا برای شستن ظرف ها و نشستن فضای کافی باشد.
نازگل با دستان یخ زده استکانها را یکی پس از دیگری با خاکستر شست ، بعد آبکشی کرد و داخل سینی تمیز چید.
حالا نوبت قوری رسیده است. با احتیاط آنرا برداشت و تفاله های چای را از داخل آن خارج کرد . قوری را داخل آب رودخانه فرو برد.
با جریان رودخانه در قوری بالا میپرید و با صدای تق روی قوری مینشست.
لبخندش پررنگ تر شد و صدای تق تق در قوری برایش به همراه صدای شُرشُر آب نوای دل انگیزی می نواخت.
دستهایش کرخت شد. ولی هنوز به خاطر لذت آهنگ ادامه میداد. بالاخره بعداز مدتی احساس خستگی کرد وآنرا از داخل آب بیرون آورد.
ناگهان آب داخل قوری از پایین آن باشدت خارج شد. قوری را جلوی صورت گرفت و از دهانه آن مسیر حرکت رودخانه به همراه صفی طولانی از درختهای چنار حاشیه آن را دید.
چشمهایش پر از آب شد، چطور به خانه برگردد.
ظرف ها را همراه قوری که حالا دیگر قوری نیست به خانه برد . جلوی ورودی خانه با قیافه عبوس نامادری که در انتظارش نشسته بود مواجه شد.
حالا چند علت برای گریه داشت، آخرین مورد کتکی بود که برای قوری شکسته، انتظارش را می کشید.
نامادری بعد از فهمیدن جریان به چند لنترانی وناسزا اکتفا کرد.
قوری را به چینی بند زنی که بر حسب اتفاق همان روز از آنجا گذر میکرد سپرد تا بندکشی کند.